چند سکانس از روز ترور آیتالله خامنهای

۳۸ سال میگذرد و تاریخ در حال تکرار شدن است. یک روز با گذاشتن بمب در ضبط صوت سخنرانی برای ترور و روزی دیگر با اعمال تحریم برای فشار. آیتالله خامنهای، اما همچنان به کار خود ادامه میدهد.

ششم تیر ۱۳۶۰ تنها چند روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بود، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بود.
به گزارش ایسنا، خودروی حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نماینده امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند. نماز ظهر تمام شد.
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر رسید. خودش را به تریبون رساند و ضبط را روی تریبون گذاشت؛ درست مقابل قلب سخنران.
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع به سوت کشیدن کرد. آیتالله خامنهای همینطور که صحبت میکرد، گفت: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودش را به سمت چپ کشید و از پشت تریبون کمی عقب آمد و به صحبت ادامه داد: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود.
سخنران که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را بالای سر او رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که او را بیرون بیاورد. امام جماعت مسجد، متحیر وسط مسجد مانده بود.
گروهک فرقان به سرکردگی جوانی به نام اکبر گودرزی در سالهای ۵۶ و ۵۷ تشکیل شد. او با راهاندازی جلسات تفاسیر قرآن، برداشتهای مادی از منابع دینی را مطرح میکرد.
شهید مطهری در مباحث خود در سالهای ۵۶ و ۵۷ اقدام به پاسخگویی به این تفاسیر مادی کرده بود و در چاپ هشتم کتاب "علل گرایش به مادیگری" مقدمهای را با همین عنوان اضافه کرد.
گروه فرقان از اردیبهشت ۵۸ موج ترورهای خود را با به شهادت رساندن شهید محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش آغاز کرد. شهید مطهری در ۱۱ اردیبهشت، حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی سوم خرداد، شهید تقی حاجیطرخانی ۱۶ تیر، آیتالله سیدرضی شیرازی ۲۴ تیر، شهید عراقی و فرزندش حسام ۴ شهریور، شهید قاضی طباطبایی امامجمعه تبریز ۱۰ آبان و شهید مفتح در دانشکده الهیات دانشگاه تهران ۲۷ آذر توسط فرقان ترور شدند. فرقان در صحنه هر ترور تعدادی جزوه که در آن به چرایی علت ترور پرداخته پخش میکرد و اینگونه مسئولیت ترور را برعهده میگرفت.

دستگیریها توسط تیم بررسی که به دستور امام (ره) شروع به کار کردند از همان اردیبهشت ۵۸ شروع شد و چند ماه کار اطلاعاتی منجر به شناسایی بیش از ۱۰ خانه تیمی فرقان شد.
اکبر گودرزی نهایتاً سوم خرداد ۵۹ به همراه جمعی دیگر از اعضای فرقان اعدام شد. تعدادی از اعضای فرقان نیز که دستشان به جنایت و قتل آلوده نبود به حبس محکوم شدند. برخی توابین هم به جبهه رفتند و بعدها شهید شدند. پس از اعدام گودرزی فرقان شماره ۲۵ نشریه را به گودرزی اختصاص داد و با چاپ تصویری از وی در ذیل عکس، عبارت "مجاهد تشیع مظلوم، شهید ششم ایدئولوژیک شیعه اکبر گودرزی" را درج کرد. فرقان پیش از این پس از شهید اول، شهید ثانی و شهید ثالث؛ مجید شریفواقفی را شهید چهارم و علی شریعتی را شهید پنجم نامیده بود.
محمد متحدی مسئول شاخه نظامی فرقان بود که در دستگیریهای اولیه در اردیبهشت ۵۸ دستگیر شد، اما با معرفی خود به عنوان یک فرد عادی و با توجه به اینکه هنوز اعضای اصلی فرقان دستگیر نشده بودند آزاد شد. او یک بار دیگر در آبانماه دستگیر شد، اما خود را مهدی سیفی معرفی کرد و پس از حدود یک ماه که در بازداشت به سر میبرد لوله شوفاژ زیر پنجره را کج کرد و با بریدن میله پنجره فرار کرد.
اغلب ترورها با تأیید اکبر گودرزی و محمد متحدی انجام میشد و متحدی خود در سه ترور شهید عراقی، تقی حاجیطرخانی و شهید قاضی طباطبایی حضور داشت. او عامل شستشوی مغزی تعدادی از جوانان و جذب آنها به فرقان بود. متحدی پس از اعدام گودرزی با جمع کردن اعضای باقیماندهی فرقان تشکیلات "رهروان فرقان" را راهاندازی کرد.
۸ فروردین ۶۰ آیتالله ربانیشیرازی در شیراز هدف گلوله قرار گرفت، ولی به شهادت نرسید. رهروان فرقان پس از ترور ناموفق آیتالله ربانیشیرازی چندین بار برای ترور آیتالله موسویاردبیلی و حجتالاسلام معادیخواه اقدام کردند، اما موفق نشدند. هر بار یا بمبی که در مسیر کار گذاشته بودند عمل نمیکرد، یا مسیر خودروی حامل شخصیت عوض میشد.
مسعود تقیزاده در اینباره میگوید: «این طرح مخصوصاً بعد از عدم موفقیت در کارهای [حجتالاسلام]معادیخواه یا [آیتالله]موسویاردبیلی خیلی فکر مهدی را مشغول کرده بود. یک طرحی را برای من کشیده بود که از روی آن یکی را درست کنم و آن یک مکعب مستطیل بود که در آن چند سوراخ به نظر ۹ میلیمتری با فواصل مساوی تعبیه شده بود و سپس بعد از تهیه آنکه من به یک تراشکاری دادم و حتی وی مشکوک شده بود و اوستایش گفته بود که این برای اسلحه است و من با هزار مکافات و توجیه بالاخره گرفتم و مهدی بعد از چند روز کار روی آن چیزی درست کرده بود به قرار زیر که چهار تا فشنگ در سوراخها قرار میداد (در هر سوراخ یک عدد) و سپس یک صفحه را که چهار میخ به آن وصل کرده بود و توسط یک محور وسط این صفحه را به سمت مکعب مستطیل میکشید که اگر ضامن را کشیده و صفحه را به عقب برده و رها میکردیم، میخها بر روی فشنگها خورده و آنها هم عمل میکردند.

به این ترتیب طرح ترور آیت الله خامنهای عضو شورای انقلاب، امام جمعه موقت تهران، نماینده مجلس اول و از اعضای ارشد حزب جمهوری اسلامی اجرا شد.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و مجروح را روی دست این طرف و آن طرف بردند. با آن صورت خونآلود، کسی امام جمعه شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، ضربان قلب را گرفت و گفت که "نمیشود کاری کرد".
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند و گفت که "آقا این کپسول لازمتان است". کپسول اکسیژن و پایه آهنی چرخدار را نمیشد داخل ماشین برد. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر مجروح. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقای خامنهای نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید که "حالا کجا برویم؟ " پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت. محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان "حافظ هفت"بود. «مرکز ۵۰- ۵۰»؛ این رمز آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، … بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بهارلو داخل محوطه بردند. برانکارد آورند و مجروح را پشت در اتاق عمل رساندند. دکتر محجوبی که از همدان به بیمارستان بهارلو آمده بود تازه جراحیاش را تمام کرده بود. داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود. آقای خامنهای را که با آن وضع دید، گفت: خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده و ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه به راحتی دیده میشد. ۳۷ واحد خون و فرآوردههای خونی به مجروح زدند.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشاش را درآورد و گفت که "دیگر تمام شد". فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که "چرا کشیدی کنار؟ " فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند. دکتر منافی، همان طور که به بیمارستان بهارلو میآمد، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آیتالله بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت که "نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام".
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب به ریاست دکتر میلانینیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند "بیمارستان قلب شهید رجایی".
هلیکوپتر خبر کردند. نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بیسیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند که "قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید". با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا به بیمارستان قلب برسند، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند آقای خامنهای چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. یکبار همان انفجار بمب بود، یکبار خونریزی بسیار وسیع و غیرقابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. همه اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو میانداختند روی او.
آقای خامنهای لوله تنفس داشت و نمیتوانست حرف بزند. خودش کاملاً حس کرده بود که دست راستش کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشت، دو سوال بود؛ «همراهان من چطورند؟»، «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟ شکستگیاش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند.
امام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند که "آقاسیدعلی چطورند؟ " پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دکتر میلانینیا رادیو را گذاشت کنار گوش آقای خامنهای. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حال آیتالله خامنهای بهتر بود، اما هنوز قضیهی ۷۲ تن و شهادت شهید بهشتی را نمیدانست. از تلویزیون برای تهیه گزارش آمدند. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفت: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواند: «بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت، سر خُمِّ میسلامت شکند اگر سبویی».
امام جمعه موقت تهران کمکم به اطرافیان فشار میآورد که "آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفتهاید، هم تلویزیون را". دکترها بهانه میآوردند که امواج رادیویی، دستگاههای درمانی ما را بههم میریزد و عملکردشان را مختل میکند! خیلی از چهرههای انقلاب برای عیادت میآمدند، اما آقای خامنهای مرتب از شهید بهشتی میپرسید و اینکه "چرا همه میآیند، اما ایشان نمیآید؟ " شک کرده بود که یک خبرهایی هست.
آقای خامنهای از جمع آن شهیدان به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دکتر بهشتی و محمد منتظری. اولین کسی هم که به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود.
پس از این اتفاقات آیتالله خامنهای به اصرار اعضای حزب و موافقت امام (ره) کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شد و در حالی که هنوز جراحت دستش بهبود پیدا نکرده بود در سومین انتخابات ریاست جمهوری در ۱۰ مهر ۱۳۶۰ با کسب ۱۵ میلیون و ۹۰۵ هزار و ۹۸۷ رأی (۹۵ درصد آرا) به عنوان سومین رئیس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد. ریاست جمهوری آیتالله خامنهای تا ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ ادامه یافت تا اینکه با درگذشت امام (ره)، در جلسه تاریخی خبرگان اعضای این مجلس ایشان را به عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب کردند.
ترور آن روز فرقان پس از رهبری آیتالله خامنهای به صورت ترور شخصیتی و توسط افراد و گروههای مختلف به خصوص دشمنان انقلاب اسلامی تا امروز ادامه پیدا کرده است. حالا هم خبر رسیده که دولت آمریکا به ریاست دونالد ترامپ، رهبر جمهوری اسلامی و اطرافیان ایشان را در لیست تحریمهای خود قرار داده است.