از دریای شعر سنتی تا کرانههای امروز
حسین منزوی؛ پلی به شکوه یک غزل

حسین منزوی متولد مهرماه سال ۱۳۲۵ از شعرای بزرگ معاصر ماست که غزل امروز را میتوان وامدار او دانست. در مطلب پیش رو مروری کوتاه بر زندگی و شعر و آثار این شاعر معاصر خواهیم داشت.
فراروـ حسین منزوی یکی از بزرگترین شعرای غزلسرای معاصر است که متاسفانه امروز آنطور که باید و شایسته است، به این شاعر بزرگ توجه نمیشود. او به نوعی توانسته است انقلابی در حوزه ادبیات منظوم و تاریخ ادبیات معاصر به وجود بیاورد. غزلهای حسین منزوی بسیار ملموس، لطیف و عاشقانه است. او گذشته از آنکه از سنتهای ادبی و تجربیات بزرگ ادب فارسی بهره میبرد، هرگز نوآوری را فراموش نکرده است.
به گزارش فرارو، محمد فتحی در مقدمه کتاب «دیدار در متن یک شعر» درباره منزوی میگوید: «او شاعر تنهایی و عشق بود و نویسنده عاشقانهها. از دل میگفت و لاجرم بر دل مینشست. اگرچه روزگار با او سر سازگاری نداشت و او نیز با خودش. او عصیانگری بود که حتی بر خود میشورید و تنها حضور قاطع عشق با تمام پستی و بلندیهایش را در کنار خود میپذیرفت.» ما در این مطلب برآنیم تا با معرفی کوتاه و بررسی مختصر شعر و زندگی حسین منزوی سهم کوچکی در شناساندن مفاخر فرهنگی و ادبی سرزمینمان داشته باشیم.
زندگی شاعر
شعر و فعالیتهای ادبی
آثار حسین منزوی
2 ـ مجموعه غزل «از شوکران و شکر» که بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷ سروده شده است.
3 ـ گزیده اشعار «از ترمه و تغزل» که در سال ۱۳۷۶ منتشر شده است.
4 ـ مجموعه شعر «با عشق تاب میآورم» که شامل اشعار سپید و نیمایی است و بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲ سروده شده است.
5 ـ «حنجره زخمی تغزل» که مجموعهای شامل شعرهای سپید و غزل است و در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ سروده شده است.
6 ـ مجموعه «این ترک پارسیگوی» که بررسی اشعار استاد شهریار است.
7 ـ مجموعه «حیدر بابا» که ترجمه نیمایی منظومه «حیدر بابا سلام» شهریار است.
8 ـ مجموعه شعری «با سیاوش از آتش» که گزیده اشعار به انتخاب شاعر است.
9 ـ «به همین سادگی» که مجموعه اشعار سپید شاعر است.
10 ـ مجموعه «این کاغذین جامه» که برگزیدهای از اشعار کلاسیک شاعر است.
۱۲ ـ از خاموشیها و فراموشیها
۱۳ ـ از کهربا و کافور
۱۴ ـ مجموعه «دومان» که شامل اشعار ترکی حسین منزوی است.
در پایان این مطلب یکی از غزلهای زیبا و مشهور این شاعر گرانقدر تقدیم شما خواهد شد:
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یک دگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمر من شُرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانهاش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت؛ ولی به فکر پریدن بود