نقد مسعود فراستی به فیلم پیرپسر؛ مخالفم پس هستم!

«به نظر میرسد گزاره «من مخالفم پس هستم» به مانیفست مسعود فراستی در نقد تبدیل شده است وگرنه بازی درخشان حسن پورشیرازی در فیلم پیرپسر بر کسی پوشیده نیست و چه بسا بتوان آن را مهمترین نقطه قوت فیلم دانست.»
با توجه به حواشی پیش آمده پس از اکران عمومی فیلم پیر پسر و انتقادات به این فیلم رضا صائمی، در روزنامه ایران نوشت:
بار دیگر نقد و تحلیل مسعود فراستی از یک فیلم، جنجالی شد و واکنشهای زیادی در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی ایجاد کرد. فارغ از لحن و ادبیاتی که او در نقد فیلم به کار میبرد که بیش از تحلیل به تخریب و تحقیر نزدیک است، این زبان گزنده بار دیگر در نقد «پیرپسر» هم تکرار شد. آنچه که شگفتی و حیرت خیلیها حتی مخالفان فیلم را هم برانگیخت، اظهار نظر او درباره بازی «حسن پورشیرازی» بود. اینکه بازی او در این فیلم ضعیف است! به نظر میرسد گزاره «من مخالفم پس هستم» به مانیفست مسعود فراستی در نقد تبدیل شده است وگرنه بازی درخشان حسن پورشیرازی در فیلم پیرپسر بر کسی پوشیده نیست و چه بسا بتوان آن را مهمترین نقطه قوت فیلم دانست.
حتی آنهایی هم که فیلم را دوست نداشتند و آن را به تندی نقد کردند، بر این باور بودند و اذعان کردند که بازی پورشیرازی در «پیرپسر» یک شاهنقش ماندگار است و نمیتوان به راحتی از آن گذشت یا انکارش کرد. فراستی ضعف در شخصیتپردازی را دلیل بازی ضعیف پورشیرازی دانسته است اما اگر نقصی هم در شخصیتپردازی «غلام باستانی» باشد، ربطی به کیفیت بازی بازیگر ندارد که میان نقش و نقشآفرین تفاوت است. میتوان فیلم را دوست نداشت اما نمیتوان قدرت بازیگری پورشیرازی را انکار کرد یا نادیده گرفت.
بگذریم، مقصود این یادداشت، تحلیل یا دفاع از پورشیرازی مقابل نقد فراستی نیست، مسأله شیوه نقد او، زبان و گفتار و شکل مواجههاش با یک اثر در کسوت منتقد است که خیلی وقت است صدای خیلیها بویژه اهالی سینما را درآورده و حالا به مرز اشباعشدگی رسیده است. واقعیت این است که از همان روزی که مسعود فراستی، پرچمدار نقد فیلم در برنامه «هفت» شد، اعتبار حرفهای، هنری و زیباییشناختی نقد و منتقد به چالش کشیده شد و نقد و منتقد، خود در کانون نقد قرار گرفت و نقد فیلم به ایرادگیریهای جنجالی از فیلمها تعریف شد.
چنانکه بسیاری از مردم و مخاطبان عام سینما که شناخت دقیقی از مقوله نقد نداشتند، نقد کردن را با ویرانی و له کردن یک اثر سینمایی، یکی فرض کردند و نقد از کارکرد تحلیلی به کژکارکرد تخریبی تقلیل یافت. آنچه جایگاه مسعود فراستی در مقام منتقد را به تنزل منزلت نقد و منتقد تبدیل کرد را میتوان در آسیبهای سلبریتی شدن یک منتقد سینما ردیابی کرد. وقتی منتقد شأنیت حرفهای خود را قربانی جذابیتهای پنهان و آشکار سلبریتی بودن کند، ممکن است از شهد شهرتش بنوشد، اما نیشهایی که به دیگران میزند، میتواند در بزنگاههای حساس به سمت خودش برگردد.
مسعود فراستی دستکم دو بار در این موقعیت قرار گرفته و سوتیهایش کار دستش داده است. یکبار زمان شعرخوانی از شاهنامه فردوسی در برنامه «کتابباز» که آنقدر غلطخوانیاش بارز بود که مجبور به عذرخواهی شد. البته فراستی به خاطر گافی عذرخواهی کرد که به قول خودش مدیوم او نبوده وگرنه او هیچگاه نه به خاطر نقدهایش که حتی به خاطر گافهای سینمایی در عنوان یا اطلاعات اشتباه درباره یک فیلم یا کارگردان هم عذرخواهی نکرده است! یا از چرخش 180درجهایاش از تعریف یک فیلم به تخریب آن! موقعیت او مثل فوتبالیستی است که اتفاقی، والیبال بازی کرده و به خاطر اینکاره نبودنش، توپها را به تور زده و موجب شکست تیم شده و از این بابت عذر خواسته است! اما گل به خودیهایش را در فوتبال، دلیل بر عذرخواهی نمیداند چون رشته تخصصی اوست!
با وجود تأکید او بر اینکه مدیومش سینماست، اما هیچگاه به خاطر نقدهای غلط یا توهین به فلان کارگردان عذرخواهی نکرده، مثل پزشکی است که خطاهای پزشکیاش را که موجب مرگ بیمار شده، نمیپذیرد؛ صرفاً به این دلیل که متخصص این حرفه است. این همان روشی است که فراستی و شیوه نقدش را در کانون انتقادها قرار داده است. چیزی را که به جهان ذهنی و فکری او یا به ذائقه و سلیقه شخصی او ربط دارد، به جهان سینمایی و دراماتیک اثری که نقد میکند، مرتبط کرده و آنگاه به اسم نقد، به خوانش خودخواسته آن دست میزند.
به عبارتی دیگر، فراستی نه جهان سینمایی فیلم و داستان که زیست-جهان خود را در فیلم احضار کرده و به نقد آن میپردازد. این دقیقاً مصداقی از رویکرد و نقد منیتیافته است، نه فردیتیافته که منتقد، گفتمان و باورهای شخصی خود بویژه ایدئولوژی سیاسیاش را بر فیلم تحمیل و الصاق میکند و به جای نقد زیباییشناختی، به خوانش شخصی و سلیقهای آن دست میزند. سوتیهای فراستی در مقاطع مختلف نشان داد که وقتی دغدغه منتقد، زدن یک فیلم باشد، به سراب توهم و عدم تمرکز میافتد و دستش رو میشود. فراستی خود به دست خویشتن دارد اعتبارش را از دست میدهد و حتی از نوستالژی خود در ذهن برخی هوادارانش، تراژدی میسازد.