ماشاءالله شمسالواعظین:
شاید در آینده توافقی شکل بگیرد که منافع ایران و آمریکا را تأمین کند، یک توافق مرضیالطرفین

«اکنون آمریکاییها به دنبال خواسته خود، یعنی غنیسازی صفر درصد هستند و ایران نیز حق غنیسازی را برای خود محفوظ میداند. اما شاید در آینده توافقی شکل بگیرد که منافع هر دو طرف را تأمین کند، یعنی یک توافق مرضیالطرفین. باید منتظر تحولات آتی بود..»
در ماههای اخیر، روند تحولات امنیتی در خاورمیانه به سمت تلاشهای هماهنگ برای خلع سلاح بازیگران غیردولتی در چند جبهه موازی پیش رفته است؛ روندی که اگرچه از سوی برخی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای به عنوان گامی برای «ثباتسازی» معرفی میشود، اما در عمل نشانهای از شکلگیری معادلاتی پیچیده و چندلایه در نظم امنیتی جدید منطقه است.
به گزارش شرق، از اقدام پکک برای کنارگذاشتن سلاح و گذار به مشی مبارزات سیاسی و مدنی در ترکیه، تا فشارهای داخلی و خارجی بر بغداد برای ادغام یا خلع سلاح بخشی از نیروهای حشد الشعبی و همچنین فشارهای فزاینده بر بیروت در چارچوب قطعنامههای بینالمللی برای تحدید توان نظامی حزبالله، همگی حلقههایی از زنجیرهای واحد به نظر میرسند که هدف نهایی آن بازتعریف موازنه قدرت در خاورمیانه است.
در این چارچوب، تلاش آنکارا و دولت احمد الشرع برای گرفتن سلاح گروههای کُرد سوری و نیز تحرکات اسرائیل برای قراردادن «خلع سلاح کامل حماس» به عنوان پیششرط توقف کشتار در نوار غزه، بُعدی دیگر از همین الگو را نمایان میکند. این رویکرد که با حمایت سیاسی و نظامی برخی بازیگران غربی و عربی همراه است، بر مبنای تغییر ساختار امنیتی این باریکه و حذف توان بازدارندگی مقاومت طراحی شده است.
با این حال، تجربه تاریخی نشان داده که رویکردهای مبتنی بر حذف کامل یک بازیگر مسلح، نهتنها به تثبیت بلندمدت امنیت منجر نمیشود، بلکه در بسیاری موارد به بازتولید خشونت و شکلگیری نسخههای رادیکالتر از همان جریانها انجامیده است.
پیچیدگی کنونی معادلات منطقهای، ریشه در همپوشانی اهداف امنیتی، رقابتهای ژئوپلیتیک و ملاحظات ایدئولوژیک دارد. برای ترکیه، کنترل مرزهای جنوبی و حذف تهدیدات امنیتی کُردی در اولویت است.
برای دولت عراق، مدیریت توازن حساس میان الزامات امنیتی داخلی و فشارهای خارجی به منظور محدودکردن نفوذ نیروهای همسو با محور مقاومت اهمیت دارد. برای لبنان، فشارهای اقتصادی و سیاسی، همراه با فشارهای بینالمللی، امکان مانور حزبالله را در چارچوب سنتی خود کاهش میدهد. در مورد فلسطین نیز، پیوندزدن توقف حملات به خلع سلاح حماس، عملا به معنای مشروطسازی پایان بحران انسانی به یک تغییر بنیادین در معادله قدرت است.
در چنین فضایی، خاورمیانه در حال ورود به مرحلهای است که میتوان آن را «مهندسی امنیتی جدید» نامید؛ مرحلهای که در آن، بهجای مدیریت بحران از طریق موازنه قوا، تلاش میشود بازیگران غیردولتی کلیدی از معادله حذف شوند. این روند، اگر بدون ایجاد ترتیبات امنیتی جایگزین و پاسخ به ریشههای سیاسی بحرانها دنبال شود، خطر گسترش بیثباتی و بازتعریف خشونت در قالبهای تازه را به همراه دارد.
برای ایران، رصد دقیق این تحولات و تحلیل لایههای آشکار و پنهان آن، نهتنها یک ضرورت امنیت ملی، بلکه پیششرط اثرگذاری در شکلگیری نظم آینده خاورمیانه خواهد بود. واکاوی دقیقتر این روندهای موازی خلع سلاح در منطقه، محور گفتوگویی با ماشاءالله شمسالواعظین است تا از منظر این تحلیلگر حوزه بینالملل، اهداف و ابعاد این مهندسی امنیتی جدید در خاورمیانه مورد بررسی قرار گیرد؛ مشروح این گپوگفت را در ادامه میخوانید.
جناب شمسالواعظین، اجازه دهید ابتدای مصاحبه به حوزه تخصصی شما در لبنان رجوع کنیم که طی هفتههای گذشته تلاشهای جدی از سوی جوزف عون، رئیسجمهور لبنان و نواف سلام، نخستوزیر این کشور، برای خلع سلاح حزبالله لبنان در دستور کار قرار گرفته است، تا جایی که عون بهصراحت عنوان کرده: «طرح انحصار سلاح برگشتناپذیر است».
فارغ از اینکه بازیگرانی مانند عربستان، اروپاییها، آمریکا و بهویژه اسرائیل در پشت صحنه و جلوی صحنه به دنبال تحقق این هدف هستند، سؤالم اینجاست که حتی در صورت پذیرش خلع سلاح از جانب حزبالله، تضمینی برای بقای سیاسی این جریان در لبنان وجود دارد؟ آیا اساسا نگرانی به سلاح حزبالله بازمیگردد یا حتی زیست سیاسی این گروه غیرقابل پذیرش خواهد بود؟
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. اتفاقا وقتی عربستان سعودی و برخی کشورهای عربی دیگر، خود کشورهای اروپایی، ایالات متحده آمریکا و بهویژه اسرائیلیها به طور ساعتی، خلع سلاح حزبالله لبنان را پیگیری میکنند و مدام بر دولت جوزف عون و نواف سلام فشار میآورند، نشان میدهد که هدف نهایی مد نظر آنها فراتر از خلع سلاح است. اما مسئلهای که باید مد نظر قرار داد، تناقضی است که در این موضوع وجود دارد.
چه تناقضی؟
اگر طبق گفته غربیها و عربیها، حملات اسرائیل باعث نابودی حلقه فرماندهان و تصمیمگیران حزبالله و نابودی توان نظامی آن شده است، پس چرا باید این میزان فشار سیاسی، دیپلماتیک و حتی امنیتی وارد کنند که به هر قیمتی باید حزبالله خلع سلاح شود؟ این نشان میدهد که اتفاقا برخلاف تمام ادعاها، تبلیغات و شعارها، حملات اسرائیل به جنوب لبنان و حتی خود بیروت و همچنین تحولات بعد از ترور فرماندهان و شهادت سیدحسن نصرالله هم باعث نشده است که تهدید حزبالله برای اسرائیل کاهش پیدا کند.
پس به باور شمسالواعظین، اکنون مسئله بیش از خلع سلاح است؟
روندی که طی شده این را نشان میدهد. چون اگر خودشان ادعا میکنند که حزبالله دستکم از نظر نظامی و توان دفاعی ضعیف و نابود شده، پس این همه فشار بیمعنی است و از طرف دیگر، وقتی شاهد این همه فشار برای خلع سلاح هستیم، نشان میدهد که اتفاقا برخلاف تمام تبلیغات و ادعاها، حزبالله کماکان قدرت نظامی خود را دارد، تا جایی که طبق برخی برآوردها و گزارشهای نظامی، همین حزبالله که حلقهای از فرماندهان را از دست داده و دبیرکل خود، یعنی شهید سیدحسن نصرالله را هم ندارد، بهراحتی توان سیطره بر شمال فلسطین اشغالی را دارد.
همه اینها نشان میدهد که اتفاقا آمریکا و اسرائیل، آن چیزی که نتوانستند در میدان جنگ به دست بیاورند، سعی دارند در میدان دیپلماسی و از طریق فشار به دولت لبنان به دست بیاورند. این فشار تا آنجا جدی است که حتی کمکهای اقتصادی و تجاری به لبنان، رفع بخشی از تحریمها، بهویژه بانک مرکزی لبنان، کمک به بازسازی مناطق تخریبشده در سایه حملات اسرائیل و گشایشهای اقتصادی در گرو خلع سلاح حزبالله لبنان است.
همه اینها نشان میدهد که کماکان نگرانی غرب و بهویژه اسرائیلیها از قدرت حزبالله پابرجاست و طبق گفتههای بنیامین نتانیاهو، اکنون تلاش بسیار جدی در دستور کار قرار گرفته که از طریق فشار به دولت بیروت، یک بار برای همیشه تکلیف این موضوع روشن شود. پس به باور من، مسئله صرفا سلاح حزبالله نیست، بلکه زیست سیاسی و ایدئولوژی مقاومتمحور، کانون تمام این نگرانیهاست.
با این تفاسیر، باید این سؤال مهمتر را پرسید که اساسا اگر در نهایت حزبالله لبنان با طرح خلع سلاح خود موافقت کند، تضمینی برای بقای سیاسی آن وجود دارد؟
به سؤال مهمی اشاره کردید و به نظر من طرحی که اکنون کشورهای عربی، غربیها و بهویژه خود آمریکا و اسرائیل در قالب فشار به دولت لبنان برای خلع سلاح حزبالله پیگیری میکنند، نافی تمام حقوق اولیه انسانهاست.
چطور؟
از ماده ۱۸ به بعد منشور ملل متحد، هیچ کشوری نمیتواند حق مقاومت را از هیچ کشور دیگری در برابر اشغالگر و اشغالگری سلب کند و اتفاقا خود کشورهای عربی، آمریکا، اروپا و حتی اسرائیل هم بر این مسئله واقفاند، اما سعی دارند با دورزدن همین حقوق بینالملل و حقوق اولیه کشورها برای مقابله با اشغالگری، به دولت لبنان فشار وارد کنند تا دولت این کشور، حق مقابله و مقاومت در برابر اشغالگری را از حزبالله بگیرد و اکنون تمام وعدهها و ادعاها برای کمکهای سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک، معیشتی و بازسازی و نظایر آن، منوط به خلع سلاح حزبالله لبنان شده است.
اما من به شما قول میدهم که این ادعاها و کمکهای غرب فقط شعار است و صرفا عامل تحریک دولت جوزف عون و نواف سلام است که هرچه سریعتر پروژه خلع سلاح حزبالله لبنان کلید بخورد. یعنی آن بهشتی که آمریکاییها در پس خلع سلاح حزبالله برای لبنانیها ترسیم کردهاند، یک سراب بیشتر نیست. این را من به شما تضمین میدهم.
و واکنش حزبالله را چگونه میبینید؟
اجازه دهید در تکمیل گفته قبلی خودم، این را اضافه کنم که تا زمانی که شاهد اشغال بخشی از خاک لبنان توسط اسرائیلیها هستیم و کشورهایی مانند آمریکا و اروپا از آن حمایت میکنند، قطعا نمیتوان اجازه داد که معادلات مربوط به مقاومت تغییر کند و بر همین مبناست که حزبالله اساسا منطقی نمیداند در شرایطی که بخشی از خاک لبنان تحت اشغال اسرائیلیهاست، بخواهد سلاح خود را تحویل بدهد.
چون در تاریخ ثابت شده که هرگاه اسرائیل دست به اشغال بخشی از سرزمین یک کشور دیگر زده است، هیچگاه بهصورت داوطلبانه آن را تسلیم نکرده و نخواهد کرد، مگر به زور مقاومت. پس قطعا آمریکا، اروپا، کشورهای عربی و اسرائیل نمیتوانند فرمول «تسلیم» را از طریق فشار دولت بیروت به حزبالله تحمیل و دیکته کنند.
ولی دولت نواف سلام مدعی است که عقبنشینی اسرائیل از جنوب لبنان منوط به خلع سلاح حزبالله است که…
به نکته کلیدی اشاره کردید. اتفاقا سؤالم اینجاست که اگر واقعا آمریکا تضمین کرده که بعد از خلع سلاح حزبالله، اسرائیل حاضر به خروج از جنوب لبنان خواهد شد، پس چرا الان این کار را نمیکند؟ همه اینها دروغ است. همه اینها ادعا، فریب و تبلیغات است. کی و در کجا، اسرائیل دست به اشغال زد و داوطلبانه از آن عقبنشینی کرده است؟
مگر اکنون که ۸۰۰ کیلومتر از خاک سوریه را اشغال کرده، یک متر آن را پس داده است؟ مگر جنوب لبنان با قدرت مقاومت بازپسگیری نشد؟ آیا خود اسرائیلیها جنوب لبنان را واگذار کرده بودند؟ خیر. اکنون هم که میبینیم، بهصراحت اسرائیلیها از اشغال کرانه باختری و الحاق آن به سرزمینهای اشغالی و همچنین طرح جدی و عملیاتی برای اشغال کل نوار غزه میگویند.
طبیعتا در برابر این ماهیت اشغالگر، مهاجم، نژادپرست و کشتارگر، هیچ راهی، مطلقا هیچ راهی جز مقاومت وجود ندارد. پس باید پرسید که چرا دولت جوزف عون و نواف سلام به آمریکاییها فشار وارد نمیکنند که مطابق قطعنامه ۱۷۰۱، اسرائیل از جنوب لبنان عقبنشینی کند؟
این قطعنامه صریح شورای امنیت سازمان ملل است. تازه اسرائیل مدعی است که با حملات پیجرها و بمبارانهای مکرر و شهادت سیدحسن نصرالله و حلقه فرماندهان، عملا قدرت حزبالله را نابود کرده است. پس چرا آنقدر تعلل میکند؟ این نشان میدهد که طرح فعلی فراتر از خلع سلاح حزبالله است. اصلا چرا باید خلع سلاح حزبالله لبنان به سایر مسائل مربوط به لبنان کشیده شود؟
چرا باید لغو تحریمها، کمکهای اقتصادی، بازسازی لبنان و گشایشهای معیشتی و بحثهای دیگر به این موضوع ارتباط پیدا کند؟ چون میخواهند یک دوقطبی سیاسی، اجتماعی و امنیتی در لبنان شکل بگیرد که ضمن ایجاد آتش اختلاف و تفرقه در لبنان، فشار مضاعفی بر حزبالله برای خلع سلاح شکل بگیرد و در ادامه، مباحث مربوط به حذف سیاسی آن هم در دستور کار باشد.
حالا از مبحث لبنان خارج شویم و موضوع را کلانتر نگاه کنیم. تلاشهای موازی از سوی دولت محمد شیاع السودانی در عراق برای خلع سلاح گروههای حشد الشعبی در دستور کار قرار گرفته، ضمن آنکه اکنون طرح جدیدی پیرامون خلع سلاح فلسطینیها مطرح شده است.
پیشنهاد جدید مصر، قطر و ترکیه دال بر اینکه حماس باید شاخه نظامی خود را به حالت تعلیق درآورد و خلع سلاح شود و میانجیها و همچنین ترکیه این امر را تضمین کنند، چه معنایی میدهد؟ در پس پرده این پروژههای موازی خلع سلاح یا مهندسی امنیتی نوین منطقه خاورمیانه، چه هدفی نهفته است؟
سؤال بسیار کلیدی پرسیدید و در پاسخش بگذارید اینگونه بگویم که در برابر این مهندسی نوین امنیتی منطقه خاورمیانه با پیگیری پروژههای موازی خلع سلاح در لبنان، فلسطین، عراق و…، یک نظم نوین نهفته است.
چه نظم نوینی؟
نظم نوینی که تأکید دارد تمام کشورها و گروههایی که مقاومت در برابر تجاوز اسرائیل را در دستور کار خود قرار دادهاند، باید بهطور کلی محو و نابود شوند و در گام اول، سعی شده پروژه خلع سلاح آنها عملیاتی شود و بعد هم به دنبال حذف کامل سیاسی و اجتماعی آنها بود.
میخواهند بهطور کلی ایدئولوژی مقاومت را نابود کنند. این نیت، الان محور و کانون تمام تحرکات منطقه پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ است که توسط تندروهای اسرائیلی و آمریکایی پیگیری میشود و اصلا کاری هم ندارند که حزبالله لبنان باشد، حشدالشعبی در عراق باشد، حماس و جنبش جهاد اسلامی در فلسطین باشد، انصارالله در یمن باشد یا ایران باشد. این یک پروژه است که باید خلع سلاح و بعد از آن محو ایدئولوژی مقاومت صورت بگیرد. اتفاقا به همین دلیل است که ما شاهد یک ادبیات مشابه از سوی دونالد ترامپ درخصوص برنامه هستهای ایران بودیم.
خاطرتان هست که بارها قبل از جنگ ۱۲روزه، دونالد ترامپ عنوان کرده بود ایران یا باید آن توافقی را که مدنظر اوست، بپذیرد یا بمباران شود. درحالیکه هر دو سناریو یک نتیجه را در بر دارد؛ تندادن به توافق مدنظر آمریکاییها یا حمله و بمباران تأسیسات ما.
یعنی شما معتقدید اگر ما قبل از جنگ ۱۲روزه، یک توافق موقت یا دائم با آمریکا در عمان انجام میدادیم، نتیجهاش با بمباران تأسیسات و جنگ ۱۲روزه یکی بود؟
بله، چون آمریکاییها نشان دادند آن چیزی که در میز مذاکره از ایران نتوانستند بگیرند، از طریق بمباران تأسیسات هستهای محقق کردند. کمااینکه اسرائیل هم چنین برنامهای برای کل محور مقاومت در منطقه دارد؛ یا تسلیم محض یا خلع سلاح و محو کامل ایدئولوژی مقاومت. اتفاقا تسلیم محض هم هیچ فرقی با خلع سلاح ندارد.
از زاویه دیگری هم به موضوع روند موازی خلع سلاح در منطقه خاورمیانه ورود کنیم؛ چون در معادلات غیرعربی منطقه، ترکیه از یک سو نهایتا موفق به خلع سلاح پکک شد و از سوی دیگر با فشار به دولت احمد الشرع، سعی در خلع سلاح کردهای سوریه دارد. این را چگونه در نظم نوین منطقهای و مهندسی امنیتی جدید غرب آسیا تحلیل میکنیم؟
این سؤال شما بسیار حائز اهمیت است. در پاسخ آن باید بگویم که کشورها طبق اتمسفر فکری و ایدئولوژیک خود به دنبال ترسیم نظم نوین منطقهای هستند. جمهوری اسلامی ایران، نظم محور مقاومت را در دستور کار قرار داده بود. اکنون ترکیه هم سعی دارد براساس ایدئولوژی خود، نظم نوین منطقه را ترتیب دهد که در لایه اول، این نظم نوین امنیتی باید موفق به حذف کانونهای نگرانی و محورهای تهدید شود که مهمترین آن کردهای سوریه و ترکیه هستند و بعد به دنبال ترسیم نظم نوین خود خواهد بود.
اما برخی کشورهای عربی به همراه آمریکا و اسرائیل نیز نظم نوین خود را بعد از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ در قالب تداوم و گسترش پیمان ابراهیم ترسیم کردهاند. این حرف من نیست، بلکه گفته صریح خود دونالد ترامپ است که از این به بعد، کشورهای منطقه هیچ راهی جز پیوستن به پیمان ابراهیم ندارند و هیچ مابازایی هم در برابر آن دریافت نخواهند کرد.
یا پیوستن به پیمان ابراهیم و شکلدهی نظم نوین جدید منطقهای یا حذف آنها از معادلات منطقه و انزوای دیپلماتیک در انتظار آنها خواهد بود. در این قالب و نظم نوین مدنظر آمریکا و اسرائیل، هیچ مابازایی به کشورها داده نمیشود؛ فقط و فقط «صلح در برابر صلح».
با این گفته، ماشاءالله شمسالواعظین معترف است «صلح در برابر زمین» بهعنوان ادبیات سابق در منطقه رنگ باخته است؟
دقیقا. اکنون دیگر «صلح در برابر زمین» معنا ندارد. اصلا صلح در برابر هیچ مابازایی در نظم نوین اسرائیل و آمریکا پس از هفتم اکتبر معنا ندارد. فقط صلح در برابر صلح؛ آنهم صلح مدنظر خودشان. به بیان دیگر، اکنون اروپا، آمریکا و اسرائیل میگویند اگر رابطه دیپلماتیک میخواهید، باید وارد پیمان ابراهیم شوید، اما اگر آن را مشروط کنید و به دنبال مابازا باشید، بههیچوجه آن را نمیپذیریم.
پس اکنون سه نظم جدید در منطقه وجود دارد؛ یک نظم مربوط به ایران است، یک نظم که ترکیه سعی دارد آن را محقق کند و نظم دیگر، نظم عربی-عبری-غربی است. اکنون مطابق با این نظم منطقهای، کشورهایی که مخالف پیوستن به پیمان ابراهیم باشند، بهعنوان تندرو و تروریست و نظیر آن خطاب میشوند که تلاش دارند نظم جهانی را به هم بزنند.
در این سه نظم، وزن نظم مدنظر ایران دچار افول شده است یا خیر؟ به بیان دیگر، نظم پیشروی منطقه خاورمیانه مبتنی بر نظم غربی-عبری-عربی خواهد بود یا نظم ترکیه؟
اتفاقا برعکس سؤالتان، من معتقدم وزن نظم محور مقاومت نهتنها کمتر نشده، بلکه بیشتر شده است.
جالب شد. حتی بعد از جنگ ۱۲روزه، عملیات وعده صادق ۱ و ۲ و تمام اتفاقاتی که در دو سال گذشته در سوریه، لبنان، فلسطین، ایران و عراق شکل گرفت؟
روی نکته مهمی دست گذاشتید. اگر بخواهیم در تصویر بزرگتر، نظم نوین و پیشروی منطقه خاورمیانه را ترسیم کنیم، اجزا، مبانی و دکترین نظامی و امنیتی در منطقه بر مبنای نظم محور مقاومت تغییر پیدا کرده است.
تغییر! چگونه تغییری؟
تا قبل از این تحولاتی که شما عنوان کردید، محور مقاومت همانگونه که از اسمش پیداست، یک شکل و فرم «محوری» داشت که به محور مقاومت معروف بود، اما پس از تحولات دو سال گذشته و بهخصوص اشتباه راهبردی اسرائیل و آمریکا در حمله به ایران که واقعا افسانه شکستناپذیری اسرائیل باطل شد، اکنون معادلات جدیدی در منطقه و حتی در جهان عرب و جهان اسلام شکل گرفته است؛ چراکه نکبت و ناامیدی ۷۰ساله در برابر شکستناپذیری اسرائیل پایان یافته و تمام تلاشهای دولت اول ترامپ، دولت جو بایدن و دولت دوم دونالد ترامپ برای عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل ناکام خواهد ماند؛ زیرا خوی وحشیگری، تجاوز وعدم تعهد به توافقات از سوی اسرائیل، اکنون کشورهای عربی را به نوعی سیاست محتاطانه و دستبهعصا سوق داده است که نسبت به پیوستن به پیمان ابراهیم تردیدهای جدی دارند.
درصورتیکه در جنگ ۱۲روزه، جمهوری اسلامی ایران به نیابت از کل جهان اسلام و در پاسخ قاطع و کوبنده به تجاوزات، اسطوره شکستناپذیری اسرائیل را پایان داد. بنابراین، اکنون در لایههای زیرین جهان عرب و جهان اسلام و در لایههای زیرین معادلات منطقه خاورمیانه، حرکتی آرام و تدریجی شکل گرفته که محور مقاومت از فرم «محوری» به فرم «قاعدهای» تغییر شکل داده است.
یعنی ایدئولوژی مقاومت کماکان پابرجاست، اما نظم و فرم و شکل آن از نظم محوری به نظم قاعدهای تغییر پیدا کرده است. به دیگر سخن، مقاومت از محور به قاعده تغییر شکل داده و در کشورهای عربی و اسلامی در حال گسترش است. اکنون تمام کشورهای جهان اسلام طرفدار مقاومت شدهاند و بدون استثنا، این اتفاق در حال شکلگیری است؛ از جاکارتا در اندونزی گرفته تا کشورهای مسلمان در مرکز و قلب آفریقا، از آسیای میانه گرفته تا شرق مدیترانه. پس اتفاقا وزن نظم مدنظر محور مقاومت، بیشتر از نظم ترکیه یا نظم مدنظر عربی-اسرائیلی است.
بدون تعارف، جناب شمسالواعظین این گزاره شما قدری رادیکال و مبتنی بر روایتهای سانتیمانتالیستی، ایدئولوژیک یا حتی نوستالژیک نیست؟
بههیچوجه. اتفاقا این گفته مبتنی بر تمام واقعیتهای نوین خاورمیانه بعد از هفتم اکتبر است و دلیل آن نیز در یک جمله نهفته است که جمهوری اسلامی ایران، هم در عملیات وعده صادق ۱ و ۲ و هم در جریان جنگ ۱۲روزه، به روشنی هرچه تمامتر پاسخ قاطع و کوبندهای به تجاوزات اسرائیل و آمریکا داد. اکنون کدامیک از دو کشور، ترکیه در نظم نوین خود برای منطقه یا کشورهای عربی، توانستهاند به اسطوره شکستناپذیری اسرائیل پایان دهند، جز ایران؟
پس من بر مبنای معادلات واقعی میدان در منطقه تحلیل میکنم و اتفاقا به شما میگویم و این را هم تضمین میدهم که حتی اگر جمهوری اسلامی ایران از امتیاز سلاح حزبالله، حشدالشعبی، انصارالله، جنبش جهاد اسلامی، حماس و دیگر گروههای منطقهای صرفنظر کند، چیزی از وزن و توان تهران کم نمیشود؛ چون همانطور که گفتم، مقاومت از سطح و لایههای محوری به لایههای قاعدهای تغییر فرم داده است.
به معنای دیگر، شاهد گسترش افقی ایدئولوژی مقاومت در جهان اسلام هستیم که اتفاقا جنگ ۱۲روزه، کاتالیزور این گسترش است. اتفاقا رهبران جهان عرب در خفا این هشدار را به کشورهایی مانند آمریکا و رژیم اسرائیل میدهند که ایدئولوژی مقاومت با شدت بیشتری در حال تکثیر است. در این رابطه، خبرها و گزارشهای متعددی را مشاهده کردهام.
چهبسا در آینده نهچندان دور، شاهد بهار عربی یا بهار اسلامی نوینی در منطقه باشیم که کانون آن، اوجگیری اندیشه محور مقاومت باشد. نمیتوانم بگویم که این آینده چقدر دور یا نزدیک است، اما به شما این تضمین را میدهم که بهار عربی با محوریت مقاومت در برابر اسرائیل و اشغالگری در کل منطقه شکل خواهد گرفت و کل غرب آسیا و شمال آفریقا را در بر میگیرد.
شما نگاه نکنید که در کشورهای جهان اسلام و جهان عرب، اکنون ملتها سکوت اختیار کردهاند و جنایتهای اسرائیل را نظارهگر هستند. مطمئن باشید معادلات ملتها کاملا متفاوت از معادلات دولتها خواهد بود؛ تا جایی که میتواند معادلات کل دولتها و حتی ابرقدرتها را نیز به هم بزند.
با توجه به اینکه معادلات منطقهای بهشدت تغییر کرده است، پس از شکست قدرت اسرائیل در سایه پاسخ ایران به تجاوزات ۱۲روزه، کشورهای عربی به این باور رسیدهاند که در صورت اراده، میتوانند معادلات جنگ را علیه اسرائیل تغییر دهند و آن را شکست دهند.
در کنار این، اگر به معادلات دیپلماتیک نگاه کنیم، اکنون کشورهای اروپایی از فرانسه و آلمان گرفته تا انگلستان و حتی استرالیا، کانادا، نیوزیلند و هلند، تلاش دارند در نشست پیشرو در سپتامبر، کشور فلسطینی را به رسمیت بشناسند. طبق قطعنامههای ۲۴۲ و ۳۳۸ سازمان ملل که قطعنامههای اولیه پس از تأسیس رژیم صهیونیستی هستند، اکنون یک بار سیاسی، حقوقی و اخلاقی بر دوش لندن سنگینی میکند.
اخیرا مشاهده کردیم که انگلیسیها اعلام کردند طبق بیانیه بالفور و بر مبنای قطعنامههای تأسیس رژیم اسرائیل، باید یک دولت دوقلوی فلسطینی در کنار اسرائیل به وجود آید. آنها به بار تاریخی و حقوقی این موضوع اشاره دارند که به همان بیانیه بالفور بازمیگردد؛ زیرا طبق این قراردادها، تشکیل دولت اسرائیلی اساسا مشروط به تشکیل کشور فلسطینی بوده است.
در سالها و دهههای گذشته، بخش اول یعنی تشکیل دولت اسرائیلی انجام شده، اما تشکیل کشور فلسطینی محقق نشده است. اکنون با توجه به جنایات بیسابقه در نوار غزه، ادبیات سیاسی، حقوقی و دیپلماتیک، همراه با فشار افکار عمومی منطقهای و جهانی، این ضرورت را بیش از هر زمان دیگری پررنگ کرده که بخش تکمیلی این قرارداد، یعنی به رسمیت شناختن کشور فلسطینی، انجام شود.
اینجاست که من معتقدم نظم عربی-غربی-عبری در سایه تداوم و گسترش پیمان ابراهیم بهشدت زیر سؤال است. پیشبینی من این است که جنگهای قومی و سرزمینی افزایش خواهد یافت. در پس پرده معادلات مربوط به خلع سلاح، چه از سوی ترکیه برای کردها و چه از سوی آمریکا، اروپا و اسرائیل برای گروههای لبنانی، فلسطینی، یمنی و عراقی، صرفا یک ناامنی پایدار و ظهور رادیکالیسم شکل خواهد گرفت و هیچکس نمیتواند جلودار آن باشد.
چرا؟
زیرا نظم نوین منطقهای و جهانی عملا شرایط را به سمت وضعیتی ناپایدار و بیثبات سوق داده است. وقتی شما صلح در برابر صلح بدون مابازا را مطرح میکنید، در نهایت نظمی شکل میگیرد که در دل آن پایداری، ثبات و امنیت وجود ندارد. روند خلع سلاح نه برای ثبات و امنیت، بلکه برای تشکیل نظمی است که شاید منطقه آن را پس بزند.
اتفاقا اسرائیل و آمریکا تلاش دارند هرچه زودتر از این نظم محور مقاومت که پس از تجاوز ۱۲روزه به ایران ایجاد کردهاند، خلاص شوند؛ زیرا میدانند محور مقاومت تغییر شکل داده و به صورت قاعدهمند در حال گسترش است.
سؤال پایانی، آیا روند کنونی به خلع سلاح حزبالله، حشدالشعبی و گروههای فلسطینی منجر خواهد شد؟
به نظر من، در شرایط کنونی، پروژه خلع سلاح، چه در فلسطین، چه در عراق و بهویژه در لبنان، معادلات خاص خود را دارد و مشروط به پارامترها و عوامل متعدد است.
اینطور نیست که غربیها هر کاری بخواهند، انجام شود. اگر بخواهم به طور مشخص به لبنان و حزبالله اشاره کنم، بعید میدانم در کوتاهمدت حزبالله دست به خلع سلاح بزند، زیرا از تبعات سنگین نظامی، امنیتی، میدانی و دفاعی آن آگاه است، مگر اینکه معادلات سیاسی، امنیتی و دیپلماتیک در لبنان، منطقه و جهان تغییر کند و بستری برای توافق فراهم شود.
شاید در آن زمان، تأکید میکنم شاید، بسترهای اولیه برای توافقی شکل بگیرد که خواستههای طرفین را در بر داشته باشد. مثالی از این موضوع به مذاکرات بین ایران و آمریکا بازمیگردد. اکنون آمریکاییها به دنبال خواسته خود، یعنی غنیسازی صفر درصد هستند و ایران نیز حق غنیسازی را برای خود محفوظ میداند. اما شاید در آینده توافقی شکل بگیرد که منافع هر دو طرف را تأمین کند، یعنی یک توافق مرضیالطرفین. باید منتظر تحولات آتی بود.