تأملی بر جابهجایی ساختار و اجبار پیشدبستانی

متخصصان رشد کودک بر این باورند که سن پنج سالگی، دوران طلایی بازی، کشف و یادگیری غیررسمی است. ورود اجباری به ساختار خشک و سختگیرانه مدارس، یک سال زودتر از موعد مقرر، میتواند پیامدهای شومی به دنبال داشته باشد.
امیرعباس میرزاخانی در اعتماد نوشت: سالیان متمادی است که پیکر فرسوده نظام آموزشی کشور، زیر بار انتقادات عمیق کارشناسان، دیگر تابآوری و توان بازتولید دستاوردهای مطلوب گذشته را نیز از کف داده است.
این رخوت ساختاری، در آینه نتایج محزون کنکور و نیز ارزیابیهای جهانی تیمز و پرلز، که گواه بر ناتوانی بخش درخور توجهی از دانشآموزان ابتدایی در مهارتهای بنیادین سواد خواندن و نوشتن و محاسبات ریاضی است، به وضوح نمایان گشته است.
اینک، در بحبوحه این بحران ناکارآمدی، خبر از تحولی ساختاری، مبنی بر اجباری شدن یک سال پیشدبستانی از سن پنج سالگی و تغییر الگوی آموزشی به «۱-۵-۳-۳» میرسد. دغدغه اصلی آنجاست که آیا این تصمیم، برخاسته از یک نگاه راهبردی و تدبیر حکیمانه در جهت ارتقای بهرهوری نظام آموزشی است یا آنکه صرفا یک جابهجایی سیاسی با اغراض خاص جناحهای مختلف است که به ناکارآمدیهای موجود، شدت و التهاب بیشتری خواهد بخشید.
این تغییر بنیادین، در پنج محور اصلی، مستعد ایجاد آسیبهای غیرقابل جبران بر پیکره سرمایه انسانی آینده کشور است:
۱- چالش زیرساختی در ساختار ۱-۵-۳-۳
اگرچه تغییر در ساختار آموزشی میتواند سرآغاز تحول باشد، اما ساختار جدید بهمثابه «ظرفی» است که باید با «محتوای» متناسب و «منابع» کافی پر شود. پرسش کلیدی این است که آیا پیش از تصویب این طرح، ارکان حیاتی زیر مهیا شدهاند؟
آمادگی منابع انسانی: آیا نظام تعلیم و تربیت، زیرساخت لازم برای تربیت و بهکارگیری خیل عظیم معلمان متخصص پیشدبستانی (که نقش آنها از معلم ابتدایی متمایز است) را فراهم آورده است؟ در غیاب سرمایه انسانی کارآزموده، بیم آن میرود که دوره حساس پیشدبستانی، صرفا به یک سال آموزش رسمی زودهنگام و بیثمر تبدیل شود.
تامین فضاهای تربیتی: کلاسهای پیشدبستانی باید محیطهایی فعال، بازیمحور و متفاوت از فضاهای سنتی آموزش باشند. عدم تامین زیرساختهای فیزیکی متناسب با نیازهای رشد این سنین، موجب تنزل کیفیت و تضییع فرصتهای طلایی تربیت خواهد شد.
۲- زودهنگامسازی آموزش رسمی و سلب اصالت بازی
متخصصان رشد کودک بر این باورند که سن پنج سالگی، دوران طلایی بازی، کشف و یادگیری غیررسمی است. ورود اجباری به ساختار خشک و سختگیرانه مدارس، یک سال زودتر از موعد مقرر، میتواند دو پیامد شوم به دنبال داشته باشد:
انقراض شوق یادگیری: تحمیل آموزشهای رسمی و انتزاعی در این سن، میتواند کودک را دچار اضطراب مدرسه کرده و شعلههای فطری کنجکاوی و شوق یادگیری را پیش از اوج گرفتن، خاموش سازد.
تشدید فشار آموزشی: این طرح، نظام آموزشی را ترغیب میکند که محتوای سخت را یک سال به عقب بکشد، در حالی که ریشه بحران ناکارآمدی، نه در تعداد سالهای تحصیل، بلکه در روشهای غلط تدریس و محتوای منسوخ است.
۳- گسست در برنامهریزی زندگی و سن خدمت نظام وظیفه
فارغالتحصیلی دانشآموزان در سن هفده سالگی، که ظاهرا نماد شتاب در ورود به مدارج بعدی است، در مواجهه با قانون نظام وظیفه به یک «نقطه توقف» ناخواسته و ناخوشایند تبدیل میشود. این سن، به جای تسهیلگذار، زمینه را برای یک وقفه اجباری و مغایر با هدف تسریع فراهم میآورد. اینعدم هماهنگی عددی و زمانی میان پایان تحصیلات و الزام خدمت، عملا موجب فلج شدن برنامهریزیهای کلان زندگی جوانان شده و تاخیر ناخواستهای را در شروع دوران دانشگاهی یا ورود موثر به بازار کار تحمیل میسازد. این یک ناکارآمدی اجرایی است که ریشه درعدم درک کلنگر از چرخه زیست یک جوان ایرانی دارد.
۴- بحران هویتی ساختاری: تقابل فرم نوسازی و محتوای ایستا
تغییر ساختار به نظام ۱-۵-۳-۳ مشکل بحران هویتی و تعارضات فرهنگی را حل نخواهد کرد؛ بلکه صرفا زمینهای برای تعارض شدیدتر میان واقعیت جهانی/رسانهای و الگوی فرهنگی تحمیلی آموزش رسمی فراهم میآورد.
اگر محتوای بنیادین تغییر نکند، دانشآموزان در ساختار جدید با سه پیامد مواجه خواهند شد:
پذیرش با رضایت درونی اندک: انتخاب الگوی تحمیلی با سرخوردگی.
انتخاب مبتنی بر بیاعتقادی: فقدان باور به چارچوب فرهنگی ارایه شده.
دور زدن ساختار: ایجاد الگوهای جایگزین که به تعارضات فرهنگی دامن میزند.
آسیب اصلی: عدم همخوانی مفاهیم آموزشی با نیازهای فرهنگی و اجتماعی دانشآموزان شبکهای، یک شکاف عمیق باقی میگذارد.
۵- کارکرد ابزاری علم و مرگ محتمل علوم انسانی
تغییر ساختار (۱-۵-۳-۳) به تنهایی نمیتواند نگاه ابزاری به علم (که هدف آن صرفا کسب درآمد یا پرستیژ اجتماعی است) را از بین ببرد. علم تنها زمانی کارکرد واقعی خود را باز مییابد که هدف آن فهم جهان و بهبود زیست باشد، نه صرفا منبع درآمد.
تهدید علوم انسانی: این حوزه حیاتی در ساختار جدید در خطر «مرگ کارکردی» قرار دارد. وظیفه مطلوب علوم انسانی باید تبدیل شدن به «ملات» انسجام اجتماعی و توانمندسازی فرد برای تطبیق با محیط، جامعه و باورها باشد.
ریسک بیاثر شدن تحول بنیادین: اگر ساختار
۱-۵-۳-۳ در اجرای تعهدات «سند تحول بنیادین» موفق نشود یا معلمان توانمند نگردند، این ساختار نیز به سرعت به فراموشی سپرده میشود.
سرکوب استعدادها: اصرار بر استانداردسازی دانشآموزان، صرفنظر از ساختار، استعدادهای فردی را خفه میکند. مادامی که مدارس (دولتی و خصوصی) به جای تمرین مواجهه با واقعیت و یادگیری شیوه اندیشیدن، صرفا «ویترین» بسازند، خروجی، فارغالتحصیلانی خواهد بود که مهارتهای شغلی متناسب با استعداد ندارند و چرخه بیکاری و تعارضات پس از فارغالتحصیلی ادامه خواهد یافت.
از این رو؛ تغییر ساختار نظام آموزشی یک ضرورت انکارناپذیر است، اما نه هر تغییری و با هر هدفی. این تحول عظیم، در صورتی میتواند خروجیهای آموزش و پرورش را به سوی اهداف عالی سند تحول بنیادین و همچنین استانداردهای موفقیت در ارزیابیهای جهانی رهنمون سازد که:
اولا- این طرح با حضور جمعی از صاحبنظران، متخصصان تعلیم و تربیت و روانشناسان کودک و نوجوان، مورد نقد و بررسی دقیق قرار گیرد و عجله در اجرای آن کنار گذاشته شود و ثانیا- اصلاحات صرفا در جابهجایی سالها متوقف نشود، بلکه به طور همزمان، محتواهای درسی، روشهای تدریس و تخصیص بودجه مبتنی بر روشهای علمی با بهرهگیری از اهداف علوم تربیتی و فلسفه نظام آموزشی اصلاح شود.
در غیر این صورت، این تصمیم شتابزده، نه تنها دردی از پیکر بیمار تعلیم و تربیت دوا نخواهد کرد، بلکه با تضعیف دوره حیاتی پیشدبستانی، ایجاد گسستهای ساختاری و تحمیل فشار روانی زودهنگام، منجر به هدر رفت سرمایههای اجتماعی و انسانی کشور در آینده خواهد شد و به گونهای نباشد که مصلحتاندیشیهای مقطعی، آیندهسازان کشورمان را از مسیر رشد صحیح و بالنده منحرف سازد.