نکاتی چند درباره خشونت مبتنی بر جنسیت

خشونت و قتل مبتنی بر جنسیت معلول ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است. مواردی که پزشکی قانونی برای شخص قاتل تشخیص اختلال روانی مطرح میکند معدود و تقریبا استثنا هستند.
سیمین کاظمی در اعتماد نوشت: قتل زنانی که در دانشگاه یا رسانهها یا در سطوح بالای اجتماعی هستند و مخصوصا نسبت به مساله نابرابری جنسیتی و خشونت علیه زنان آگاهی دارند، نشان میدهد که خشونت علیه زنان در جامعه ایران مرزهای طبقه و قومیت و جغرافیا را رد کرده است و صرفا منحصر به زنان فقیر و در مناطق محروم نیست.
البته باید اضافه کنم که قتل زنان در سطوح بالای اجتماعی بازتاب رسانهای و واکنشهای گسترده را به دنبال دارد، اما خشونت علیه زنان فقیر و طبقات فرودست به صورت خاموش در جریان است. قتل زنان دانشگاهی و رسانهای و شناخته شده زنگ هشدار تشدید خشونت علیه زنان است.
مساله خشونت علیه زنان در ایران به عنوان یک مساله نیازمند مداخله به رسمیت شناخته نشده است. تا وقتی این شناسایی صورت نگیرد هیچ اقدام موثری هم برای کنترل آن انجام نخواهد شد. مساله خشونت علیه زنان یا انکار میشود یا به عنوان یک مساله جدی دیده نمیشود. با وجود تداوم این شکل از خشونت و اصرار و الحاح فعالان حقوق زنان، فعلا حمایت دولتی حداقلی از زنان صورت نگرفته است و اساسا در مورد خشونت علیه زنان سکوت میکنند.
هنوز قانونی برای حمایت از زنان در برابر خشونت تصویب نشده است. در اکثر کشورهای جهان قوانینی برای پیشگیری از خشونت مبتنی بر جنسیت وجود دارد ولی در ایران تصویب این قانون با موانع مختلف متوقف شده است در عوض بعضی قوانین موجود خشونت علیه زنان را تسهیل میکنند.
به این ترتیب و با چنین رویکردی همه زنان در برابر خشونت مبتنی بر جنسیت، آسیبپذیر و بیپناه هستند، چه دانشگاهی چه بیسواد، چه فقیر و چه ثروتمند، چه شهری و چه روستایی.
خشونت و قتل مبتنی بر جنسیت معلول ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است. مواردی که پزشکی قانونی برای شخص قاتل تشخیص اختلال روانی مطرح میکند معدود و تقریبا استثنا هستند. قتلی که در نتیجه اختلال روانی صورت میگیرد ربطی به کنترل خشم در افراد عادی ندارد، عموما شخص دچار اختلال بر اثر توهمات و هذیانهایی که دارد دست به دیگرکشی میزند.
توجه داشته باشیم که این زنان هستند که عمدتا به دست مردان کشته میشوند ولی در جامعهای که عقل مردان را ستایش میکند به موضوع خشونت و قتل زنان میرسد به توجیه دیوانگی لحظهای مردان متوسل میشود و باز هم زن قربانی را مقصر میداند.
واقعیت این است که نظام فرهنگی و اجتماعی مردسالاری که در ذهنیت جمعی ریشه دوانده برای خشم مردانه حقانیت قائل میشود و بعد زن مضروب و مقتول را متهم میکند که خود با عصبانی کردن مرد موجب قتل خودش شده است. جامعهای که به جای شکل دادن مطالبهای برای پیشگیری از خشونت، به سرزنش و محکوم کردن زن قربانی روی میآورد، جامعه تسهیلگر خشونت است.
این قتلها برای زنان به شدت نگرانکننده است. وقتی نابرابری جنسیتی بهطور رسمی پذیرفته شده است و هیچ حمایت قانونی از زنها نمیشود، زنان در خانه هم احساس امنیت ندارند. وقتی بهطور رسمی خشونت مبتنی بر جنسیت را به اختلاف خانوادگی تحریف میکنند، زنان باید تنششان بلرزد که در صورت هر اختلاف و مشاجره، ممکن است جانشان را از دست بدهند. بر این اساس زنان یا باید تسلیم محض خواستههای مردان باشند و خلاف رای آنها حرف نزنند یا باید منتظر تهدید و خشونت و از دست دادن جانشان باشند.
لازم است رسانهها فعالانه موارد خشونت و نه فقط قتل را گزارش بدهند. باید زنان تشویق شوند که به جای سکوت خشونت را گزارش کنند، به مراجع قضایی شکایت کرده و شواهد را در پزشکی قانونی مستند کنند. هرگز گمان نکنند که با گذشت زمان و سکوت شخص خشونتگر اصلاح میشود.
با افزایش گزارشها مقامات رسمی نیز به این نتیجه میرسند که خشونت علیه زنان بسیار گسترده و رایج است و مسالهای نیست که بشود آن را نادیده گرفت. در دانشگاهها نیز لازم است سکوت نکنند و درباره خشونت به عنوان یک مساله اجتماعی اطلاعرسانی و بحث و گفتوگو و از دانشجویان محافظت کنند.
کنشگران و حرفهمندان سلامت باید خشونت مبتنی بر جنسیت را به عنوان یک مساله بهداشتی و اجتماعی شناسایی کنند که جان و سلامت نیمی از جامعه را تهدید میکند. بهطور کلی باید مطالبهای جدی و پیگیر از درون جامعه برای مقابله با خشونت علیه زنان شکل بگیرد.
برخی پژوهشها نشان میدهند که با افزایش سرمایه فرهنگی میزان تعارضات و احتمال خشونتهای فیزیکی کمتر میشود. البته این به معنای رد تعارض و خشونت در خانوادههای تحصیلکرده نیست، فقط ممکن است احتمال آن کمتر از افرادی با سرمایه فرهنگی پایینتر باشد.