ترنج

در مورد

فرهاد و آزاد خسروی

در فرارو بیشتر بخوانید

۱ مطلب

  • هر کدام از ما به گوشه‌ای زل‌زده و نایی برای حرف‌زدن نداشتیم. چهره‌های بهت‌زده، چشم‌های زل‌زده؛ برخی خواستند بلند شوند و از فرهاد استقبال‌کنند، اما فرهاد به سرما خو کرده بود. فرهاد خوابیده، چشم‌ها را بسته و به آسمان نگاه می‌کرد. انگار از دیدن آدم‌ها خسته شده بود

۱