«سولماز» که خودش با پسری جوان رابطه دوستی داشت، آن قدر احساسات و عواطف مرا برانگیخت که فکر میکردم فقط با ازدواج میتوانم از این شرایط رهایی یابم. خلاصه با نقشه «سولماز» من هم با پسر ۲۴ سالهای که از دوستان دوست پسر او بود، تلفنی آشنا شدم و بدین ترتیب روابط خیابانی من و «عظیم» به دیدارهای پنهانی کشید و زمانی به خود آمدم که دیگر هستی و عفتم را از دست داده بودم و چارهای جز ادامه این ارتباط شیطانی نداشتم تا شاید «عظیم» با من ازدواج کند.