«قبل از انقلاب مامان من با خانوادههای زندانیان خیلی ارتباط داشت. خبرها را بین زندان و خانوادهها ردوبدل میکرد. کمکهای بابا به خانوادههای زندانیان را مادرم میبرد تحویل میداد. بابا وقتی که برای بار دوم از سربازی فرار کرد، مادرم باعث شد که دیگر دنبال بابام نیامدند. زن شجاع و نترسی بود. در خانه هم که ساواکیها میآمدند، دائم با آنها دعوا میکرد و به شاه هم بد و بیراه میگفت. میگفتند ما دیگر به خانه آقای هاشمی نمیرویم، یک زن بداخلاقی دارد که همیشه ما را دعوا میکند.»