ساعت از ۵ عصر که میگذرد باد سردی از زمینهای اطراف در تن نحیف محله میپیچد. زنان اما تازه کارشان شروع میشود؛ عدهای مشغول جمع کردن رخت از روی بند میشوند و چندتایی برای شام اجاق هیزمی برپا میکنند. خانهها در تاریکی محو میشوند و گله گله نور اجاقهای هیزمی تصویری جدید میسازد. بچهها دورتادور هر اجاق مینشینند تا هم گرم شوند و هم مادرانشان دست تنها نمانند. بوی برنج پاکستانی و روغن داغ جای بوی فاضلاب را میگیرد. خادم حسین قبل از خداحافظی نگاهی به آسمان میاندازد و میگوید: «خدا کند امشب…