فاطمه سادات مصطفوی گفت: ««روز حادثه بعد امتحان از مدرسه به خانه برگشتم، رضا گفت که من تلفنی با بابا صحبت کردم، تو هم به بابا زنگ بزن چونکه کارت دارد. حدود ساعت دوازدهونیم یا یک ربع مانده به یک به بابا زنگ زدم، کاری که داشت، گفت و خداحافظی کردیم، بهگمانم من آخرین نفر از خانواده بودم که با پدر صحبت کردم.»