ترنج

در مورد

طلا فروشی

در فرارو بیشتر بخوانید

۳۷ مطلب

  • فرمانده پایگاه ششم پلیس آگاهی تهران بزرگ ادامه داد: کارآگاهان در گام بعدی با بهره‌گیری از شیوه‌های کشف جرم و اقدامات اطلاعاتی هویت متهم را شناسایی کرده و متوجه شدند که متهم با اجرای نقشه قبلی این سرقت را انجام داده است.

  • ویدیویی از یک طلا فروشی در شرق تهران که سارق با یک قبضه کلت کمری اقدام به سرقت نمود، اما چند دقیقه بعد دستگیر شد.

  • پس از این تیراندازی، ماموران انتظامی مستقر در حوالی این طلافروشی در محل حادثه حاضر شدند و سارقان با حضور ماموران و ناکامی در سرقت، اقدام به فرار کردند.

  • به‌طور مثال تِل ۲۰ میلیون تومان، کِش مو ۵ میلیون تومان، سنجاق‌سینه حدود ۲ میلیون تومان، پستونک ۲ میلیون تومان و شیشه شیر ۸ میلیون تومان و چنانچه سرویس انگشتر، گوشواره، دستبند و گردنبند هم بخواهید قیمت‌ها از ۴ میلیون تومان شروع می‌شود.

  • من خیلی خوش‌صحبت هستم. گاهی وقت‌ها تغییر چهره هم می‌دادم. لباس‌های خوب می‌پوشیدم. کلاه‌گیس می‌گذاشتم. خوب صحبت می‌کردم و خودم را دکتر، مهندس، طلافروش یا خلبان معرفی می‌کردم. می‌گفتم قصدم ازدواج است، آنها هم قبول می‌کردند.

  • رامین که چاره‌ای جز اعتراف و بیان واقعیت نداشت، اعتراف کرد دسته‌کلید مغازه مال‌باخته را حدود دو ماه پیش از سرقت با سوءاستفاده از غیبت مال‌باخته در مغازه دزدیده و به‌دلیل بدهی دو میلیاردتومانی سرقت از طلافروشی را طراحی کرده و به‌تنهایی انجام داده ‌است.

  • فرمانده انتظامی ایذه گفت: سه سارق مسلح شامگاه سه شنبه با حمله به یک طلا فروشی در شهر ایذه در شرق خوزستان، مقداری طلا را سرقت کردند. سرنخ‌هایی در این باره به دست آمده است. گفته می‌شود در این سرقت حدود ۱۰ کیلوگرم طلا به سرقت رفته که هنوز مقام مسئولی آن را تایید نکرده است.

  • سرهنگ عبدالله رضوانی: این سه سارق که یک نفرشان راننده بود، با در دست داشتن اسلحه پلاستیکی ابتدا اقدام به ارعاب و تهدید طلافروش کردند ولی با سر و صدا و فریاد صاحب مغازه و دو مشتری حاضر از محل گریختند.

  • با توجه به مشخصات ارائه شده از سوی کارآگاهان متهم داخل یکی از اتوبوس‌ها در نزدیکی دامغان درحالی شناسایی و به دام افتاد که در بازرسی بدنی از وی یک قبضه کلت جنگی صداخفه کن دار نیز کشف شد.

  • رضا به زحمت چشمانش را باز کرد، پیشانی‌اش گرم‌گرم شده بود، خون همه صورتش را قرمز کرده بود، نادر را ‏صدا کرد، او سنش بیشتر بود و رضا هم نگران حال او بود، نادر هم دستش را تکان داد و به زحمت به رضا ‏فهماند که حالش خوب است. آنها هنوز ‌هاج‌‌وواج بودند، به هر زحمتی بود خودشان را از خودرو بیرون ‏کشیدند، به تصور این‌که از شر راهزنان مسلح خلاص شده‌اند، درازکش به آسمان خیره شدند که ناگهان ‏هیبت چهار نقابدار مسلح روی سرشان آوار شد