ترنج

در مورد

عشق خیابانی

در فرارو بیشتر بخوانید

۸ مطلب

  • اتابک حالا مرا تهدید به افشای این رابطه می‌کند و مدام با مادرم تماس می‌گیرد. از سوی دیگر نه تنها از این رسوایی بزرگ می‌ترسم بلکه اگر پدرم در جریان رابطه پنهانی من با اتابک قرار بگیرد نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم خواهد بود و...

  • وقتی فهمیدم باردار هستم چشم به روی همه خیانت هایش بستم، اما خیلی زجر می‌کشیدم، ولی او دست بردار نبود و به ارتباطش با زنان غریبه ادامه می‌داد تا این که بعد از شش سال زندگی مشترک دوباره به خانه مادرم رفتم و دو سال بعد با سپردن حضانت فرزندم به «اردوان» از او طلاق گرفتم

  • آن روز روابط هوس آلود ما تا مرز رسوایی پیش رفت و من در حالی نگران آینده ام شدم که می‌ترسیدم افشای این موضوع با وجود قول ازدواج آریا به آبروریزی بینجامد، اما خیلی زود آن حادثه شوم را فراموش کردم و دوباره به همین روابط پنهانی ادامه دادم.

  • احساس می‌کردم گمشده ام را در وجود محمود یافته ام و به همین دلیل به این ارتباط خیابانی ادامه می‌دادم. بالاخره با گذشت پنج سال از زندگی مشترک با شهروز در حالی تصمیم به طلاق از او گرفتم که محمود نیز وعده ازدواج به من داده بود. آن قدر در عشق پوشالی محمود گرفتار شدم که حتی عشق مادری را نیز به فراموشی سپردم و سرپرستی دو فرزندم را به شهروز دادم تا در کنار محمود خوش بگذرانم.

  • جمشید مرا به یک هتل دعوت کرد و بعد از صرف ناهار انگشتر زیبایی را به من هدیه داد. سپس مرا به اتاقش برد تا به قول خودش سورپرایزم کند، اما در آن جا اتفاقی افتاد که آینده ام را به تباهی کشاند. جمشید از اعتماد من به خودش سوء استفاده کرد و ...

  • من که از مدت‌ها قبل به او سوءظن داشتم به همان شماره‌ای که روی آن نام «مهین» ثبت شده بود زنگ زدم که مردی تماسم را پاسخ داد، ولی بلافاصله تماس را قطع کرد به همین دلیل فرشته را تحت فشار قرار دادم تا حقیقت ماجرا را بگوید. او هم که دیگر چاره‌ای نداشت در حالی که می‌گفت: غلط کردم، ادعا کرد با آن جوان از حدود دو ماه قبل آشنا شده است و تنها یک بار آن جوان غریبه را ملاقات کرده است

  • وقتی وارد آن لانه شیطانی شدم ناگهان سه مرد غریبه در حالی که چاقویی در دست داشتند به سمت من آمدند و قصد آزارم را داشتند. با ناراحتی و گریه از پرهام پرسیدم که در این باره توضیح بدهد، اما او فقط سکوت کرده بود. بالاخره در حالی که در چنگ آن مردان غریبه گرفتار شده بودم و هر کدام مرا اذیت می‌کردند با گریه و التماس موفق شدم از دست آن‌ها فرار کنم و به کلانتری پناه ببرم.

۱