او با صدای آرام و با شرمی که عرق را روی پیشانیاش نشانده، از کسانی که از سوپر مارکت بیرون میآیند در خواست میکند یک روغن خوراکی هم برای او بخرند. او در خواستش را اینگونه مطرح میکند: «فردا نوههایم به خانه من میآیند میخواهم برایشان غذا درست کنم، اما روغن ندارم، برای من یک روغن مایع میخرید؟»