اطرافیانم مدام به من میگفتند تو هنوز جوانی ازدواج کن و من هم که واقعا جایی برای ماندن و زندگی نداشتم دوباره ازدواج کردم اینبار هم با مردی ازدواج کردم که حدود ۲۰ سالی از من بزرگتر بود، همسر اولش فوت کرده بود و ۴ بچه داشت، سیامک وضع مالی بسیار خوبی داشت. مدام سفرهای خارجی میرفت. من هم همراهش بودم. بسیار به من ابراز علاقه میکرد، اما بعد از چند سال زندگی به دلیل بیماری فوت کرد.