فیلم «اسرار گنج دره جنی» فیلم یک بار دیدن است. برای بار دوم دیگر چیزی برای کشفکردن ندارد. همه چیز رو و آشکار است و آن قدرت نهانسازی و درعینحال مفهومسازی که در «خشت و آیینه» است، در این فیلم نمیبینیم.
در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۲۹ مطلب
فیلم «اسرار گنج دره جنی» فیلم یک بار دیدن است. برای بار دوم دیگر چیزی برای کشفکردن ندارد. همه چیز رو و آشکار است و آن قدرت نهانسازی و درعینحال مفهومسازی که در «خشت و آیینه» است، در این فیلم نمیبینیم.
ابراهیم گلستان درباره اصغر فرهادی نوشت: من امید فراوان دارم به ادامه توفیق و پشتکار او و بیاعتنایی به تقلبها و فریبهایی که سر راه او خواهند آورد و خواهند گذاشت که همواره باید به هر ترتیبی که بشناسد از خود دور کند. صاحبان این تقلبها نه کماند و نه بیکوشش.
در دورهای که شعر، آن هم شعر کلاسیک سکه رایج بازار بود و تنها نزد گروههای محدودی از روشنفکران و خواص ادبی، گونههای نوپدید شعر خواننده داشت، گلستان و تنی چند از نویسندگان آن دوره، نخستین تجربههای داستان مدرن ایرانی را رقم زدند.
من متأسفانه با شخصیت این آدم هرگز مواجه نبودم، علتش هم این است که من سالهاست از خانه بیرون نمیآیم و امکان برخورد با ایشان را نداشتهام. با این احوال، من از آقای شجریان خوشم میآمد؛ از صدایش، از نحوه کارش و قصههایی که از او شنیدهام. با کمال تأسف هرگز ندیدمش و با او برخورد نکردم.
ابراهیم گلستان از صدایی میگوید که صاحبش تازه به تهران آمده و شهرتی دست و پا کرده بود.
ابراهیم گلستان میگوید: سیمین مطلقا سنتی نبود. نیروی شاد و توانایی بود که توانایی و شادبودن را وقتی متوقفشده دید و یافت، که آفتاب غروب میکرد. از دور، از خیلی دور چیزی را نباید به دید آورد و خیال دید از دور را به داوری کشاند. سالهای سیمین که آن را به سنتیبودن میبینید، سالهای سوده و فرسوده شده یک توان ساییدهشده بوده است که میوه مطلوب را، با همه کوشش و توانایی که داشت، نگرفت و نداد.
گلستان در این نامه نیز به سیاق سالهایی که گذشت، از توانایی و استعداد مسعود کیمیایی مینویسد؛ اینکه او را از مستعدترین و محکمترین فیلمسازانی میداند که در ایران همچنان در کار سینما هستند و البته تأکید دارد که این دوستی و حمایت البته سابقه دارد.
ابراهیم گلستان نوشت: چیزی که مسعود {کیمیایی} در فیلم «قیصر» گفته بود مرا متوجه نوع دریافت و فکر او کرد، که تفاوت داشت با «ننه من غریبم» بازیهای قصههایی در تیرهروزی دخترهای رعیت یا تیرهکاریهای پسرهای ارباب، و قس علیذالکهایی که از اول سال های ۱۳۰۰ راه افتاده بود و ...
برخی میگویند پدرم بهخاطر مرگ فروغ از ایران رفت در صورتی که رفتنش ربطی به این مسأله نداشت. رفتنش نه ربطی به فروغ داشت و نه ربطی به انقلابی که در پیش بود. او انتخاب کرد که برود، چند روزی بازداشت شد، آن چند روز آنقدر برایش توهینآمیز بود که تحمل نکرد و رفت.