زن جوان میگوید: من وقتی ۱۴ ساله بودم از خانه فرار کردم. با پسری به اسم رضا که دوستش داشتم صیغه کردیم و باردار شدم. در واقع خانوادهام من را طرد کردند و من هم با عشقم رفتم. وقتی باردار شدم رضا من را ترک کرد، گفت بچه را هم نمیخواهد. من هم دلم نیامد بچه را سقط کنم. یکه و تنها دخترم را به دنیا آوردم.