ترنج

در مورد

ذختر بچه

در فرارو بیشتر بخوانید

۱ مطلب

  • ساعت 11 صبح بود که زنی هراسان در حالی که دختربچه کوچکش را در بغل داشت و آرام اشک می‌ریخت در سالن ورودی مؤسسه دیدم.دختر کوچکش را به اتاق استراحت بردم تا کمی بخوابد. بازگشتم و کنارش نشستم. دستش را گرفتم و از او خواستم که از حال بدش برایم بگوید که یکدفعه با صدای بلند گریه‌اش را ادامه داد در حالی که می‌گفت کاش خودم شب‌ها به خانه مردم می‌رفتم ولی این بلا سر دخترم نمی‌آمد.

۱