رسیدیم... باورم نمیشود این مرز ایران است. صدا هق هق یکی از اسرا از انتهای اتوبوس بلند شد. تقریباً همه اسرا سرشان را از پنجره اتوبوسها به بیرون خم کرده بودند و محو تماشای تصاویری از امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب و رقص پرچمهای برافراشته شده ایران در نوار مرزی شده بودند... از اتوبوس پایین آمدیم. لحظهای چشمهایم را بستم و به سمت مرز چرخیدم. باد صدای مارش نظامی آشنایی را به گوشهایم میرساند. همان مارش آشنای شبهای عملیات. چشمهایم را باز کردم. در محلی که برای تبادل اسرا بود روی پلاکارد…