خانه مهاجرین پاکستانی یک چهاردیواری یا چادری پاره است که با تخته، الوار و وسایل اسقاطی به شکل کپر و زاغه بنا شده و بیشتر شبیه به آغل چهارپایان است تا خانه! از آب آشامیدنی بهداشتی، گاز شهری و برق خبری نیست؛ حمام و دستشویی هم بیشتر یک قصه است.
در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۸۷ مطلب
خانه مهاجرین پاکستانی یک چهاردیواری یا چادری پاره است که با تخته، الوار و وسایل اسقاطی به شکل کپر و زاغه بنا شده و بیشتر شبیه به آغل چهارپایان است تا خانه! از آب آشامیدنی بهداشتی، گاز شهری و برق خبری نیست؛ حمام و دستشویی هم بیشتر یک قصه است.
ساکنین به دلیل نداشتن شناسنامه و کارتهای اقامت معتبر از دسترسی قانونی به بسیاری از امکانات محروم هستند، که همین مسئله باعث ایجاد معضلاتی نظیر مشاغل کاذب در چنین مناطقی شده است.
طیبه سیاوشی (نایب رییس فراکسیون پیشگیری از جرائم و آسیبهای اجتماعی مجلس شورای اسلامی) در رابطه با وضعیت محله کپرنشین شهرری با ۱۲۰۰ نفر جمعیت، گفت: در این منطقه افرادی در خانههای مخروبه زندگی میکنند و اغلب ساکنان آنجا که مهاجران پاکستانی نیز بین آنها وجود دارد به بیماری هپاتیت مبتلا هستند.
افزایش روزافزون جمعیت و گسترش جغرافیایی در کنار عدم توازن توسعه شهری باعث شده تاهماکنون بیش از یکسوم جمعیت تبریز بصورت کاملا نامناسب در حاشیه این کلانشهر زندگی کنند.
قدمت حاشیهنشینی در کشور به سه دهه اخیر برمیگردد، البته پیش از آن نیز حاشیهنشینی وجود داشت، اما هرگز به این شدت نبود. هر چند تاکنون دستگاهها و ادارات مرتبط اقدامی جدی در مقابله با این معضل خطرناک انجام ندادند و بهرغم کمبود امکانات در استان تهران، بهدلیل بیکاری در مناطق محروم کشور، همچنان شاهد روند مهاجرت از روستاها و شهرهای کشور به این استان و تشدید حاشیهنشینی هستیم.
وجود حاشیه نشینان در اطراف شهر چابهار از لحاظ اجتماعی، فرهنگی، آموزشی اقتصادی و رفاهی موجب مشکلات فراوانی برای مردم این منطقه شده است.
مصطفی قلی خسروی در پاسخ به این سئوال که کانکس نشینی در حاشیه شهرها به چه دلیل ایجاد شده گفت: در دنیا کانکس نشینی یک مقولهای است که از گذشته وجود داشته و جدیداً به کشور ما رسیده است که افراد به جای اینکه در هتل و یا مسافرخانه اقامت کنند کانکس را برای چند شب موقتا اجاره و در آنها سکونت می کنند و این کانکس ها به عنوان اسکان موقت اجاره داده میشوند.
یاشار تابستان همین سال، در انتهای کوچه، ماری یکمتری دید و کُشت. «رفتم هیزم بیارم، دیدم یه مار ته کوچه است. یه سنگ بزرگ برداشتم، پرت کردم روی سرش کشتمش». کلاس پنجمی است و هیچوقت به همکلاسیها و معلمهایش نگفته کجا زندگی میکند.