یکی از محلیها با عصبانیت و اندکی چاشنی درماندگی میگوید: «اینجا هیچکس زندگی نمیکند که ما زندگی میکنیم. مسئولین در به در شوند. بهشان میگوییم آبمان، غذایمان اگر باشد پر از ریگ است. حتی حاضر نیستند یک ساعت بیایند و در منطقه حاضر شوند. نه شورای شهری هست نه مسئولی هیچکس نیست. بمانیم چه کنیم؟ اگر کسی برایمان کاری کند میمانیم، اگر نه میرویم. اینجا زندگی نمیکنیم. اینجا مرده. زندگی نیست.»