در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۲ مطلب
مثل هر روز داشت کارش را انجام میداد. کف خیابان را جارو میزد که چشمش به کیف آویزان مانده بر درخت نارنج، افتاد. کیفی پر از پول و طلا؛ کیفی که تنها با یک لحظه وسوسه، میتوانست زندگیاش را از این رو به آن رو کند.