آخرینبار چهارشنبهشب بود که تنها دخترش را دید. چون حال خوبی نداشت، تینا را به خانه پدربزرگش برد تا شب را در کنار او بماند. فردای آن روز دلتنگ دخترش شد. با پدرش تماس گرفت و از او خواست تینا را به خانهشان بفرستد، اما نتوانست دخترک پنجسالهاش را ببیند.