ترنج

در مورد

مرد افغان

در فرارو بیشتر بخوانید

۲۱ مطلب

  • من اصلا شمس را نمی‌شناختم و تا قبل از شب حادثه فقط یک‌بار او را دیده بودم. آن‌دفعه شمس همراه شوهرم به خانه ما آمد و دو نفری کیسه‌ای مشکی‌رنگ را در حیاط باغچه دفن کردند. وقتی از شوهرم پرسیدم داخل کیسه چیست، جواب داد سیب‌زمینی است و بعد هم گفت: من حق ندارم در این موضوع دخالت کنم. بعد از آن شمس رفت و دیگر خبری از او نداشتم و ندیدمش تا اینکه شب حادثه او وارد خانه ما شد و شوهرم را با چاقو کشت.

  • تحقیقات پلیس تاکنون رد پای او را تا شهر دبی کشف کرده اما مشخص نیست که از دبی به کدام مقصد پرواز کرده است‌.

  • نصیحت‌های پدرم نیز فایده‌ای نداشت تا این که روزی مقابل مادرشوهرم ایستادم و به او گفتم: چرا در زندگی من دخالت می‌کنید؟ اگرچه با این جمله مورد توهین و فحاشی قرار گرفتم، اما همسرم مرا وادار کرد تا دست و پای پدر و مادرش را ببوسم وگرنه طلاقم می‌دهد!

  • گاراژ را ما پیدا کردیم. بعد هم به معتادان گفتیم که می‌توانند آنجا را پاتوق مصرف موادشان کنند. از اینکه آنها در گاراژ مواد می‌کشیدند پولی نمی‌گرفتیم اما خب وسایل سرقتی را از آنها می‌گرفتیم و به جایش مواد به آنها می‌دادیم. گاهی اوقات هم به آنها سفارش می‌دادیم که گوشی آیفون برایمان سرقت کنند.

  • گزارش‌های پلیس اسکاتلندیارد نشان می‌دهد اجساد «اودس رانه» 22 ساله و مادرش «خائولا» 49 ساله در خانه‌شان واقع در غرب میدلندز پیدا شده است.

  • مرد افغانستانی که چندی قبل به خاطر جواب منفی دختر ۲۵ ساله به خواستگاری او جواب منفی داده بود، او را به قتل رسانده بود، سرانجام دستگیر و به قتل دختر ایرانی اعتراف کرد.

  • به مادرزنم گفتم دیگر تحمل ندارم و می‌خواهم همراه با بچه‌هایم به افغانستان بازگردم که مادرزنم با من درگیر شد، مرا کتک زد و یقه لباسم را پاره کرد، من نیز که دیگر تحمل دیدن این وضع را نداشتم ...

  • مردی افغان که هم‌وطنش را به دلیل ارتباط تلفنی با همسرش به قتل رسانده است، دستگیر شد.

  • بايد هرچه سريع‌تر به خانه برمي‌گشت. چند ثانيه پيش صداي همسرش را پشت تلفن شنيده بود كه با اضطراب شديد گفته بود «مردي غريبه از روي ديوار داخل حياط پريده و مي‌خواهد وارد خانه شود» احمد بي‌هيچ مكثي راهي خانه شد اما در بوران شديد گير كرده و برف سنگين راه را بسته بود. ثانيه‌ها براي او و همسرش به سرعت مي‌گذشت، نمي‌دانست چه اتفاقي در حال وقوع است، هرچند بدترين چيزها از ذهنش مي‌گذشت. تا اينكه دو ساعت بعد، سراسيمه به خانه رسيد اما مرد غريبه رفته بود. نگاهي به چهره اكرم انداخت، در هم كشيده شده بود؛ مرد…