ترنج

در مورد

کبوتربازان

در فرارو بیشتر بخوانید

۱ مطلب

  • «به چهارراه مولوی رفتم تا کفتر بخرم. آنجا مرا می‌شناسند، انتخابش کردم، یک نر شایسته و خوش‌تیپ سینه کفتری، پا‌های بلند، چشم‌ها آگاه (مانند چشم سگ که در آن کنجکاوی است، چشم ناآگاه مانند گوسفند است.) فروشنده پاکتی کاغذی آورد تا کبوتر را در آن بگذارد. یک نفر که این قفس را تمیز می‌کرد و به کبوتر‌ها غذا می‌داد گفت: داداش! ذلیلش نکن، دستت بگیر و در ماشین رهاش کن».

۱