«به هر چیزی چنگ زدم! نبود اون چیزی که باید میبود... درداتو که فریاد میزنی، دردی اضافه میکنن به همه دردات و محکوم میشی به بیماری! باید خفه بمیری و با دیوار رفاقت کنی و گریههات و به توالت و حمام ببری ... شب و تحمل میکنی که صبح بخوابی و ظهر بیدار میشی و منتظر میمونی که خبری ناگوار بشنوی.. دوستای نزدیکت میشن دشمنت و دشمنت دوستای دشمنت! نه راه پس داری و نه راه پیش، نه جایی برای رفتن، نه جایی برای موندن.»