بزرگ مرد با کنجکاوی و تردید او را برانداز کرد. ناشناس خرقهپوش خود را نزدیکتر کرد و خم شد، انگار میخواست آهسته چیزی بگوید. نگاه هر دو به هم گره خورد، دست مرد صوفینما در خرقهاش پنهان بود، اما حالتش ایمان راسخ و جسارت او را نمایان میکرد. لحظهای زمان ایستاد. گویی هر دو میدانستند چه در پیش است. به ناگاه دست مرد از خرقه بیرون جهید و بالا رفت.