کی از سفرهخانههای مرکز شهر تهران است. دور تا دور دیوارش پر از نمادهای سنتی است. تختهای چوبی کنار هم چیده شدهاند. فضا را دود گرفته و صدای قُلقُل قلیان به گوش میرسد. پایش را روی پا انداخته، با دوستانش حرف میزند و هر چندثانیه یکبار یک پُک دیگر میگیرد و باز حرف میزند و میخندد. او تنها نیست، دوستانش و سایر دختران جوان در تختهای اطراف او حالتی مشابه او دارند؛ حالتی شبیه به یک پاتوق، یه محفل، جایی که شاید بتوان در آن آزادی بیشتری را احساس کرد.