زنی که در پی مرگ دختر خوانده اش بازداشت شده بود در اعترافتش گفت: به خاطر یک موضوع بی اهمیت که از عسل خواستم به داخل اتاق برود و به حرفم گوش نکرد، خیلی عصبانی شدم. در همین حال زانویم را روی مهرههای کمرش گذاشتم و سرش را با دستم به پشت خواباندم، بعد از آن دیدم رنگ عسل پریده است. ترسیدم و با مادرم تماس گرفتم که هرچه زودتر به خانه ام بیاید. وقتی مادرم رسید با اورژانس تماس گرفتیم که دیگر دیر شده بود...