دختران خاکسفید از رنجهایشان در این محله میگویند، از اعتیادی که مثل بختک روی آدمها، خانهها و زندگیها افتاده. از ازدواجهای زودهنگام دختران در ۱۴، ۱۵ سالگی. از اجبار برای ازدواج. از خانوادههایی که دخترانشان را رها کردهاند، در پارکها، محلهها، خانهها: «بابای من فکرش مال گذشته است، میگوید دختر نباید درس بخواند، باید شوهر کند، اما مدرسه تنها دلخوشیام است، بنشینم خانه چه کار کنم؟»