دو هفته قبل از شهادتش بود، با هم جلسه داشتیم. سوریه بود و میخواست به عراق برود. همه بچهها میگفتند نرو. حتی شهید ابومهدی هم به حاج قاسم زنگ میزند و میگوید وضع عراق خوب نیست و هواپیماهای آمریکایی و هلیکوپترهای آنها در فضای فرودگاه بغداد در پرواز هستند؛ به اینجا نیا. حاج قاسم میگوید ابومهدی میترسی؟ من باید بیایم. بچهها میگویند نروید. حاج قاسم میگوید این میوه بالای درخت که رسید باید آن را بچینید و اگر نچینید تلف میشود. حاج قاسم به چند تن از بچهها رو میکند و میگوید وقت شماها هم رسیده…