bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۴۰۷۲۱

طبیعت در نگاه هگل

دکتر علی مرادخانی

تاریخ انتشار: ۱۴:۳۰ - ۳۰ تير ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- یادداشت پیش رو، بخشی از سخنرانی دکتر علی مرادخانی در مورد فلسفۀ هگل است که به مفهوم طبیعت در فلسفۀ ایده‌آلیسم آلمانی و مقایسه با قبل از آن می‌پردازد. در دوره‌های فلسفی قبل از هگل، نگاهی که به طبیعت بود، نگاهی مکانیکی بود و طبیعت را ذی‌شعور نمی‌‌دانستند، اما هگل، طبیعت را دارای حیات می‌‌دانست. به عبارت دیگر، نگاه فلسفة ایده‌آلیسم آلمانی، نگاه ارگانیکی به طبیعت بود و برای طبیعت، روح قائل بود.

کلمات کلیدی: مکانیک، ارگانیک، طبیعت، روح، مبدأ‌المبادی، استقلال طبیعت، هگل، مرادخانی

طبییعت و فلسفۀ هگل!
تلقّی‌ای که در فلسفه‌های پیش از هگل از طبیعت وجود دارد و از دکارت تا کانت ادامه دارد، تلقی مکانیکی است. این تلقی به قدری غلبه و سیطره داشت که از دکارت به بعد همة جهان را یک ماشین عظیم‌الجثه‌ای تلقی می‌کردند که قطعاتش به طور مکانیکی، مرتب و منظم کار می‌‌کنند.

جوهر تلقی مکانیکی این است که آن امر مورد تلقی را فاقد شعور، آگاهی و حیات می‌‌داند. به عبارت دیگر در طبیعت ذره‌ای شعور و نشاط نیست. حتی زمانی که در قرن هفده و هجده، راجع به نفس انسان بحث می‌‌کردند، آن را مانند یک ماشین می‌دانستند که کمی‌ پیچیده‌تر است.

به مرور زمان، علم، پیچیدگی‌ها را باز می‌کند و می‌‌شناسد. این نگاه، نگاه مکانیکی به عالم بود که در قرن هفدهم و هجدهم بحث‌های مفصلی در این خصوص در آثار دینی، اجتماعی، سیاسی و... مطرح شد.

در این نگاه مکانیکی یک نکتة اساسی از طبیعت مغفول ماند که عبارت است از بحث غایت. در نگاه مکانیکی غایت معنی ندارد، زیرا جاندار و ذی‌حیات و ذی‌شعور تلقی نمی‌‌شود که غایتی برایش مترتب باشد. به عنوان مثال، زمانی که استارت ماشین را می‌زنیم، اجزای موتور با هم کار می‌کنند، اما در خارج، غایتی برایش مترتب نیست و فقط یک علت فاعلی یا همان استارتر است که ماشین را به حرکت می‌اندازد.

تلقی این افراد از خدا هم به همین شکل بود. پاسکال که ما فقط او را به اسم فیزیک‌دان می‌‌شنایسم، پیش از این‌که فیزیک‌دان باشد، یک فرد عارف و متألّهی بود.

وی با نگاه دکارت به این مسئله می‌‌نگرید و می‌‌گفت که دکارت به خدا هیچ نیازی ندارد مگر این‌که تلنگری بزند و ماشین عالم را راه بیندازد؛ یعنی یک مقدار ثابتی از حرکت را مطابق فیزیک گالیله و دکارت به این عالم بدهد و این حرکت از جسم الف به جسم ب و ج منتقل می‌‌شود و این ماشین بزرگ کار می‌کند. این نگاه، نگاه مکانیکی بود.

حتی در نگاه دکارتی، حیوانات هم در حوزة نگاه مکانیکی قرار می‌‌گیرند. به عنوان مثال، فرق اسب با موتور یا ماشین تنها در function یا کارکرد پیچیده‌تر ماشین است. در درخت اندکی پیچیده‌تر است و در حیوانات یک مقدار این پیچیدگی بیشتر می‌‌شود. نتیجة این امر، به دست آوردن غایتی بود که در تلقی انسان از عالم و از خودش بسیار اساسی است.

با دیدگاهی که در دورة دکارت و فیزیک جدید گالیله رخ می‌‌دهد، برخلاف نگاه مسیحیت، خدا دیگر غایت الغایات نیست، بلکه مبدأ‌المبادی است. انسان و طبیعت هم در طول یکدیگر نیستند، بلکه هم‌عرض تلقی می‌‌شوند.

خدا آن موجودی است که یک تلنگر به این عالم می‌‌زند و عالم را راه می‌اندازد و نقش استارت ماشین را دارد. در این دیدگاه، طبیعت هم بعد از خلق، مستقل دیده می‌‌شود.

در ایده‌آلیسم آلمانی، این نگاه مکانیکی به طبیعت، جای خودش را به تلقی ارگانیکی از طبیعت می‌‌دهد؛ یعنی طبیعت، زنده، ذی‌حیات و ذی‌شعور تلقی می‌‌شود.

این‌جا مجدداً بحث غایت به طبیعت برمی‌‌گردد. بر این اساس در ایده‌آلیسم آلمانی تلقی تازه‌ای از طبیعت و عالم پیدا می‌‌شود که در واقع تلقی ارگانیکی است.