ترنج موبایل
کد خبر: ۲۵۳۴۳۱

ایران و انیران

مصطفی نصیری

تبلیغات
تبلیغات
فرارو- در پی درج مقاله ای در فرارو به قلم آقای ناصر فکوهی با عنوان " فتیله ای که نباید شعله شود" ، مقاله ای در نقد آن به قلم آقای مصطفی نصیری، پژوهشگر فلسفه سیاست، به فرارو رسید که در زیر می خوانید.

در آغاز باید بگویم که این‌جانب سایت فرارو را از جمله رسانه‌های فاخر می‌دانم ولی انتشار مقاله‌ای در این رسانه که در آن به دانشمندان این دیار نسبت هرزه‌نگاری داده شده است، نوعی حمله به پایه‌های اخلاقی جامعه است که امیدوارم از این پس دقت بیشتری صورت پذیرد.

اما بعد، همه کسانی که برای ایران خواب آشفته دیده‌اند، بلااستثناء در مقابل یک واقعیت مستاصل شده‌اند و آن چیزی نیست جز «روح ایرانی» که همه اقوام ایرانی را به‌هم پیوند زده و از تکثر آن‌ها ملتی واحد ساخته است؛ پیوندی که به‌ دلایلی که مجال ورود در تفصیل آن در این نوشته نیست، امروزه نحیف و نحیف‌تر شده است، ولی به‌خلاف نحیفی امروز، هرچه به‌ عقب‌تر می‌رویم آن را فربه‌ تر و پویاتر می‌یابیم. هرچند، پیوندهایی‌ را که این روح میان ایرانیان بسته، و «خودآگاهی» تاریخی که از «امر ایرانی» به‌عنوان یک «دولت - ملت» در مقابل «انیران»ی و «توران»ی شکل گرفته، آن‌چنان مستحکم بوده است که تاکنون تمامی تلاش‌ها برای گسیختن همیشگی آن ناکام مانده است، بااین‌حال ذکر این نکته را ضروری می‌دانم که «دولت» ایرانی باز به‌ دلایلی که مجال ورود در آن نیست، مشمول بیشترین سهم از نحیفی مذکور شده است، طوری‌ که با کمال تاسف می‌توانیم آن را در برهه‌هایی و در مواردی مثل آن‌چه در سایت فرارو منتشر شده است، غایب صحنه بنامیم.

هر دولتی در ایران، زمانی می‌تواند همچون کالبدی برای روح تاریخی «دولت ایرانی» باشد که بتواند مرزهای امنیتی خود را تا مرزهای ایران فرهنگی گسترش بدهد. جنگ پیشگیرانه، بخشی اساسی از استراتژی دولتهای مقتدر است. وقایعی از نوع تخریب آثار باستانی عراق توسط خلافت داعش و تخریب آثار و مظاهر فرهنگی ایرانی که امروزه در کشورکی بنام جمهوری آذربایجان قرارگرفته توسط دولت مذکور، حمله مستقیم به ایران فرهنگی تلقی می‌شود.

اگر از فراز و فرود و نحیفی امروزی و دیروزی «دولت ایرانی» بگذریم، روح «ملت ایرانی» همچنان پویا و تناور بوده و هست و به‌ همین دلیل باید تاکید کنیم که اگر شرذمه‌ قلیله‌ای که فرصت اغتشاش چند پان‌ترک در اعتراض به برنامه فتیله را مغتنم شمرده و با برقراری نسبتی میان آن‌ چه‌ که به‌ عنوان فرهنگ ایرانی شناخته می‌شود از یک‌سو، و «شوونیسم فارسی» که ورد زبان پان‌ ترک‌هاست ازسوی‌دیگر، پنداشته‌ اند که می‌ توانند پفی بر «فتیله» فرهنگ ایرانی بدمند، حتی به اندازه آن استاد بی سواد دانشگاه باکو نیز از پدیده کهن و تاریخی «ملت ایرانی» و تناوردگی آن شناخت ندارند. شاید بتوان برای ملغمۀ بی‌سوادی تاریخی استاد دانشگاه باکو که حتی شماره شناسنامه‌ اش نیز روسی است، و ایدئولوژی ایران‌ستیزی او، عذری در عقده‌ های هویتی جستجو کرد اما همنوایی استاد محترم دانشگاه ما در ایران با او، فکاهه تلخ روزگار است.

کوتاه سخن این‌که ما یک ملت ایم و یک ملت خواهیم بود، نمی‌توان با دستاویزهایی مثل برنامه فتیله که از این نظر نمی‌توان خرده‌ای بر آن گرفت، به تمایزهای قومی دامن زد و آنها را برجسته کرد زیرا همه تمایزهای قومی به‌عنوان «کثرات ایرانی» در وحدتی به‌ نام «ملت ایرانی» که زبان فارسی، زبان ملی آن است، به یک «روح» تبدیل شده‌اند که به‌ نظر می‌رسد الهام بخش هگل در تدوین «پدیدارشناسی روح» بوده است. بی‌گمان کار کسانی را که در ایران از «ملت ترک» و ملت بلوچ ووو نام می‌برند، باید به‌حساب این گذاشت که معنای «ملت» در علوم جدید را نمی‎دانند.

از آن‌ جا که مخاطب غیرمستقیم این نوشته، انسان‌شناس ـ فرهنگ‌شناسی است که روزی گمان می‌کرد همه علوم انسانی باید در علمی به‌ نام انسان‌شناسی‌ جمع شود که خود را پدر آن می‌داند، بنابراین بحث را با ذکر واقعیتی در باره رابطه فرهنگ و زبان آغاز می‌کنم.

به‌ خلاف این گروه از فرهنگ‌شناسان که تلاش دارند هرگونه اشاره به زبان ترکی را بی‌حرمتی به فرهنگ ترکی قلمداد کنند باید بگویم که هیچگاه میان زبان و فرهنگ رابطه «ضرورت» وجود ندارد.

یعنی این‌‌ گونه نیست که هر زبانی بالضروره یک فرهنگ نیز است. این درست است که هر فرهنگی به زبانی بیان شده و می‌شود اما عکس آن درست نیست که هر زبانی نیز، زبانی فرهنگی باشد. فرهنگ عبارت از «نوعی اندیشیدن» است که خود را در مظاهر متعدد تمدنی محقق می‌کند. تفاوت یک ایرانی با هرکس دیگر تنها در «نوع اندیشیدن» او با دیگری است، نه در نوع لباس و غذا و برخی رسومات.

فرهنگ‌ شناسانی که فرهنگ را به نوع لباس پوشیدن و غذا خوردن و برخی مناسبات و رسومات خاص تنزل می‌دهند، در واقع با چنین کاری برخی مظاهر کم اهمیت فرهنگی را جای فرهنگ در معنای کلان آن می‌نشانند.

چنان‌ که اشاره شد فرهنگ در معنای کلان خود عبارت از «نوع اندیشیدن» است که منجر به بروزات خاصی می‌شود. برای این‌ که مدعای خود را مستند کرده باشم به معنی «علم عمران» ابن‌خلدون ارجاع می‌دهم. همه کسانی که اثر سترگ ابن‌خلدون را به‌ زبان‌های صاحب تمدن، از جمله زبان‌های اروپایی، ترجمه کرده‌اند، در مقابل «علم عمران» او، معادل «علم فرهنگ» یا «بیلدونگ» را قرار د‌اده‌اند که هر دو به‌مضمون نوعی اندیشیدن است. با تکیه بر چنین معنای تمدنی از فرهنگ، به‌جرأت می‌گوییم که کسی نمی‌تواند اظهار نظر (مثبت یا منفی) در باره زبان ترکی را مساوی با اظهار نظر در باره فرهنگ ترکی بداند، زیرا ترکی در ایران، فقط و فقط یک زبان است و هرگز به یک فرهنگ در معنای نوعی اندیشیدن، و در تمایز آن با فرهنگ فارسی تبدیل نشده است. تمایز و تشخص فرهنگی دادن به اختلاف زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی و قرار دادن آن‌ها در مقابل فرهنگ ایرانی، از مصادیق همان خواب‌های آشفته‌ای است که هیچگاه تعبیر نخواهد شد. انگیزه این‌گونه تحلیل‌ها را اگر به فرهنگ نشناسی اساتید فرهنگ حمل نکنیم، لاجرم باید به حساب نیت ناپاک زیر سوال بردن جایگاه ملی زبان و فرهنگ فارسی بگذاریم.

گفتیم که ایران از روزگاران کهن، یک «ملت» بوده است، و طبیعی است که تکوین ملت، بویژه در دنیای قدیم، خود نتیجه تکوین فرهنگ و انتخاب زبانی واحد به‌عنوان زبان «ملی» است. انتخاب زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی ملت ایران را نمی‌توان به‌حساب «شوونیسم فارسی» گذاشت زیرا این تکوین تاریخی زمانی در ایران رخ داده است که از زبان ترکی در ایران اثری نبوده است.

ترکی به این جهت در ایران یک فرهنگ متمایز نیست، که چنان‌ که خواهیم دید، عین فرهنگ فارسی است. هیچ‌یک از زبان‌های تاریخی ایرانی و یا زبان‌ های موجود در ایران را نمی‌توان در تمایز و تقابل با زبان فارسی در نظر گرفت زیرا آن‌ ها پایه‌ های زبان فارسی اند. البته من از این مطلب نمی‌خواهم نتیجه بگیرم که زبان ترکی بماهو زبان، زبان ناقصی است زیرا خودم به‌عنوان یک ترک‌ زبان، هر روز از آن استفاده می‌کنم؛ بلکه منظورم این است که ترک‌زبانان ایران همواره به‌ فارسی اندیشیده‌ اند و بنابراین «نوعی اندیشیدن» ترکی در ایران وجود ندارد.

شاید یک تبریزی با یک کردستانی به دو زبان سخن بگویند اما بدون کوچک‌ ترین تردیدی، هیچگونه اختلاف و تمایز فرهنگی میان آنها نیست. زبان ترکی و هکذا همه زبانهای دیگر در مقام اندیشیدن، تعابیر فرهنگی خود را از زبان فارسی - عربی وام گرفته و می‌ گیرد. شما اگر به اشعار ترکی شاعرانی مثل واحد تبریزی، فضولی و شهریار و .... مراجعه کنید، این نکته را به وضوح می‌ بینید که تمام تصاویر شعری آ‌ن‌ها در اکثر موارد عینا همان تعابیر و صور فارسی - عربی و در موارد معدود نیز ترجمه تعابیر فارسی - عربی است.

اجازه می‌خواهم یک مثال جالب ارایه بدهم. یکی از همین ترک‌ زبانان که مدعی علوم‌ اولین و آخرین بود، شعری به‌ زبان ترکی دارد که در نزد پان‌ ترکها تقدیس می‌شود. او در آن شعر معروف می‌گوید روز اول مادرم به‌جای آب به‌ من «سو» یاد داد، به‌ جای نان «چورک»، به‌ جای خواب «یوخو»، به‌ جای نمکدان «دوزدان»، به‌جای اختر «اولدوز»، به‌ جای یخ «بوز» و ....یادم داد. تمام کلماتی که این مدعی آورده همگی ـ بدون حتی یک استثناء ـ کلماتی از همین سنخ هستند، و برای نمونه نگفته‌اند که مادرشان به‌جای فرهنگ و علم و دانش و اخلاق و انسانیت و تمدن و توسعه و اصلاح و اجتماع و تاریخ و شهروند و ملی و ملت و ...، کدام کلمات ترکی را یادش داده است.

این واقعیت به این دلیل است که نظام اندیشگی ترک‌ زبانان ایران، فارسی است، بنابراین انسان‌شناس ـ فرهنگ‌شناس ایرانی ما هرگز حق ندارد از تعابیری مثل «فارسی‌گرایی شوونیستی» یا «شوونیسم فارسی» استفاده کند که ورد زبان پان‌ ترک هاست. چطور می‌توان در ایران از شوونیسم فارسی صحبت کرد در حالی‌که روز فرهنگ و ادب در تقویم رسمی ایران، روز بزرگداشت شهریار ترک‌زبان است.

نمی‌دانم چطور برخی فرهنگ‌شناسان و انسان‌شناسان توجه ندارند که زبان و فرهنگ فارسی، از گذشته‌های بسیار دور، زبان و فرهنگ قومی به این نام نیست بلکه این زبان و فرهنگ، برآیند و «وحدت در کثرت» همه زبانهای ایران بزرگ فرهنگی است. و از قضا، از سده پنجم و ششم هجری به‌ بعد، خود ترک‌زبانان بیشترین هم افزایی را در حفظ و نگه‌داری این «وحدت در کثرت» داشتند، که سیاستنامه خواجه‌نظام‌الملک نمونه ارزشمند آن‌هاست.

حتی ترکان سلجوقی، این اندازه از عقلانیت بهره‌مند بودند که در دوره خلافت خود، ادعای سیادت فرهنگ و زبان ترکی نداشته باشند، چنان که دیدیم که خواجه نظام‌ الملک سیاستنامه حکومتی سلجوقیان را بر پایه مفاهیم ایرانشهری و به زبان فارسی نگاشت و به یادگار گذاشت، زیرا آنها این اندازه می‌فهمیدند که حاکمیت بر ایران تنها از مجرای سازوکاری فرهنگی میسر است که آن را فرهنگ ایرانشهری نامیده‌اند، حتی عرب های مسلمان نیز این واقعیت را به‌ رسمیت شناختند و آن را پذیرفتند.

به‌ راستی چگونه می‌ توان پذیرفت که استاد فرهنگ در دانشگاه تهران، هم نوا با استاد دانشگاه باکو، با تعابیری مثل «شوونیسم فارسی و ایرانی»، پایه‌ های فرهنگی کشور را، که به‌تصدیق دوست و دشمن، تنها سنگری است که ایرانیان در پناه آن، همه مهاجمان به ایران را اهل کرده‌اند، این گونه آماج حمله قرار دهد؟! به سخن طلایی آن استاد معروف برمی‌گردم که آدرس‌ دادن های نویسنده مقاله "فتیله ای که نباید خاموش شود" ما را به‌ خانه او رهمنون می‌شود، و آن این‌که؛ در ایران همه‌چیز متولی دارد جز ایران.

نویسنده آن مقاله در بخشی از نوشته خود، به آن استاد تاخته است که او، کشورهای همسایه ایران را بدون تاریخ دانسته است. اما واقعیتی را که باید به این فرهنگ‌شناس ـ انسان‌شناس متذکر شویم این است که: از قضا حرفی که استاد است. شاید ایشان نمی‌دانند که این کلمه معادلی برای «پورنوگرافی» است. این‌که یک انسان‌شناس ـ فرهنگ‌شناس، نوشته استادی ایرانی ـ آذری را «هـرزه نگاری» می‌داند، به‌نظر از قضا حرفی که استاد ایرانی ـ آذری ما در خصوص سابقه تاریخی کشورهای پیرامون ایران زده است، حرفی مستدل و مستند است که به‌شهادت مرحوم فروغی، حتی آتاتورک نیز به آن اذعان کرده است. کشورهایی مثل ترکیه و جمهوری آذربایجان و عراق نمی‌توانند سابقه‌ تاریخی مستقل از ایران داشته باشند زیرا هنوز جزوی از حوزه فرهنگی ایران و در گذشته اندکی دورتر، جزوی از جغرافیای ایران بودند. کشوری مثل جمهوری آذربایجان بی‌بنیادتر از آن است که بتواند میراث فرهنگی ایران را به اسم خود مصادره کند، زیرا اگر نام ایرانی و فارسی «آذربایجان» از آنان سلب شود، هیچ هویتی نخواهند داشت. این همان هویتی است که کمک کرد آنان به‌رغم تغییر رسم‌الخط معهود، در هویت «روس» منحل نشوند، و اگر «روح و کالبد» دولت ایرانی در دهه شصت و هفتاد سده معاصر، به تناوردگی تاریخی خود بود، شاید زخم‌های ناشی از قراردادهای گلستان و ترکمان‌چای التیام می‌یافت. کسانی که برای کشورهایی مثل جمهوری آذربایجان، و به‌سخن دقیق‌تر، «حوکوم‌داری آران» دل خوش کرده‌اند، بهتر است بدانند که این‌گونه کشورها، تنها از فرصتی طلایی که تقابل ایران با کشورهای قدرتمند جهانی در اختیارشان گذاشته است سوء استفاده می‌کنند.

انسان‌شناس ـ فرهنگ‌شناس سایت فرارو، از نوعی ناسیونالیسم در ایران سخن گفته و آن را مولود ایدئولوژیهای ناسیونالیستی سده 19 به‌بعد اروپایی دانسته است که موجب تشکیل دولت/ملت‌هایی اروپایی شد. واقعیت این است که بحث «ملیت» در ایران تاریخ روشنی، حداقل 2000 ساله دارد. اقوام ایرانی اولین اقوامی هستند که باگذر از تعلقات قومی خود، یک زبان را به‌عنوان زبان «ملی» برگزیده و پس از آن همگی با یک زبان مشترک اندیشیدند. به‌تعبیر آن استاد فرزانه که مخاطب انسان‌شناس ـ فرهنگ‌شناس است، ملیت ایرانی در ایران بسیار جلوتر از تکوین مفهوم «ملی»، به‌معنایی که موضوع علوم جدید است، ممکن شد. شاید بتوان شکل‌گیری دولت/ملت‌های اروپایی و استقلال آن‌ها از امپراتوری مقدس را از مورد ایران قیاس گرفت، ولی عکس آن ممکن نیست.
تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات

نظرات بینندگان

(۷۷ نظر)
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات