خطاهای شناختی در درک نتیجه انتخابات در آمریکا
روزنامه نیویورکتایمز با تطبیق تاریخ هشت نوامبر که در تاریخ انقلاب فرانسه معادل ١٨ برومر است، آن را همان کودتای ناپلئون بناپارت نامیده است که جمهوری را به امپراتوری تبدیل کرد و بعد با اشاره به کتابی که مارکس نوشته و جملهای که وی از هگل به عاریت گرفته آن را کمدی نامیده است. هگل نوشته بود هر رویدادی دوبار اتفاق میافتد که بار اول به شکل تراژدی و بار دوم به شکل کمدی است. قبل از هر چیز باید پرسید دلیل این روزنامه برای اینکه صرف اتفاقافتادن دو رویداد در یک روز را ماهیت یکسان آنها بدانیم تا چه اندازه واقعی است؟ من با مقاله این روزنامه شروع کردم؛ زیرا برخی از نشریات ما به جای انعکاس دیدگاههای مخالف، به صورت یکجانبه در دفاع از کلینتون مینویسند و نسخه بدلی این روزنامهها هستند.
دکتر متقی، استاد علوم سیاسی میگوید مردم آمریکا در خانواده بزرگ ترامپ که در کنار او حضور داشتند، رؤیای سنتی خانواده آمریکایی را میدیدند و به همین دلیل او را به کلینتون که یک فرزند داشت، ترجیح دادند. این همان سوگیری پسرویدادی (hindsight bias) است؛ یعنی پس از رویدادن یک واقعه به دنبال دلیل آن بگردیم؛ این رویکرد منشأ نکوهش قربانی است. این خطای شناختی است که ویژگیهای ترامپ را دلیل پیروزی بدانیم و نوعی آدرس غلطدادن است.
قبل از هر چیز باید پرسید چه کسانی ترامپ را پیروز کردند؟ فرید زکریا که دیدگاههایش در ایران نفوذ زیادی دارد، پاسخ میدهد: «عوام که فریب او را خوردند». او در ١٥ سپتامبر ٢٠١٦ نوشت با تغییر الگوهای انتخاباتی، دیگر نمیتوان اقتصاد را زیربنای سیاست دانست؛ آنگونه که در قدیم، چپ خواهان مقولات رفاه اجتماعی و راست، خواهان اقتصاد آزاد بود. این به زکریا فرصتی میدهد که همه مخالفان را آزادانه در جهت کاندیدای محبوب خود هیلاری کلینتون، پوپولیست کند و دیدگاههای او به یکسان به چپ و راست، یعنی برنی سندرز و ترامپ هجوم برند.
او قبلا در ٢٣ اکتبر ٢٠١٥ با همین ادبیات به مخالفت با جاستین ترودو برخاسته بود که در کانادا به پیروزی رسیده بود و پیروزی او را پوپولیسم چپ نامیده بود و سیاست مثبت ترودو را ماسک جدید پوپولیسم دانسته بود که قبلا با خشم (موسولینی و هیتلر) به میدان آمده بودند و اینک از روزهای آفتابی با لبخند سخن میگفتند. او با کوبیدن کاندیداهای نوظهور چپ از جرمی کوربن و برنی سندرز انتقاد میکرد. هشدار میداد که اینک چپ و راست به توافق در اقتصاد سیاسی رسیدهاند و ساندرز را سوسیالیست خودخوانده (Self-professed) خوانده بود و در آخر رئیس جمهورهای خوب را که همگی از حزب دموکرات بودند فهرست کرده بود که شامل کندی، جانسون، کلینتون و اوباما میشدند که همگی تجارت آزاد، تنوع فرهنگی و مهاجرت را تشویق میکردند.
او لابد یکی از تأثیرگذارترین افرادی بود که حذف سندرز به نفع کلینتون را معماری کردند. کسینجر در ٢٠٠٣ با ستایش از فرید زکریا گفته بود او ذهن سطح بالایی دارد که با خرد مرسوم (Conventional Wisdom) متفاوت است. به نظر همه این دیدگاههای یکطرفه و بهکاربردن ادبیات سیاسی در جهت تبلیغ در جهت نامزدی خاص، یعنی کلینتون است.
مطابق یک نظرسنجی، اکثریت نسبی دانشگاهیان، احمدینژاد و ترامپ را شبیه هم میدانند، در اینکه احمدینژاد عوامفریب بود، تقریبا اتفاقنظر وجود دارد، اما بهسادگی نمیتوان ترامپ را عوامفریب نامید. مثالی بزنم، وقتی که ترامپ بهدلیل دیدگاهش درباره پوتین در معرض انتقاد قرار گرفت، با وجود اینکه پوتین در آمریکا مورد تنفر است، گفت که تردید ندارد پوتین از کلینتون و اوباما فرد بهتری است! به چنین فردی عوامفریب نمیگویند، زیرا از کسی دفاع کرد که در آمریکا او را دوست ندارند. چه کسی بهجز مطهری در این سالها چنین خطری کرده است که از کسی دفاع کند که دوستش ندارند. کاملا موافقم که ترامپ دیدگاههای نژادپرستانه یا جنسگرا ارائه میداد که حتی بسیاری از طرفدارانش از این دیدگاهها شرم داشتند و حتی هنگام نظرسنجی، خود را به همین دلیل طرفدار کلینتون نشان میدادند، اما به این دلیل ساده «مخالفبودن با او» یک دیدگاه ایدئولوژیک است.
ما باید به منافع ملی توجه کنیم. کلینتون در مقابل اوباما در انتخابات درونحزبی (انتخاب چهلوسومین رئیسجمهور)، ایران را به جنگ اتمی تهدید کرد و در این انتخابات (انتخاب چهلوپنجم) صراحتا بهگونهای دیگر تکرار کرد که از اعلام کدهای بمب اتمی تا پرتاب آن فقط چهاردقیقه فاصله است. واقعا شگفتآور است از ایرانیانی که از محور شرارتنامیدن ایران از سوی بوش بهشدت میرنجند، اما چشم خود را بر سخنان کلینتون میبندند. همین فرید زکریا در سال ٢٠٠٣ از حمله به عراق پشتیبانی کرد به این دلیل که فضای سیاسی دارای اختلال عملکرد dysfunctional شده است.
بهراستی علی مطهری از بسیاری دانشمندان عرصه سیاسی بهگونهای غیرایدئولوژیکتر و هماهنگتر با منافع ملی، رویدادهای سیاسی را تحلیل میکند. شگفتآورتر، استناد برخی از ژورنالیستها به سخنان رئیسجمهوری فرانسه یا مسئول سیاسی اتحادیه اروپا علیه ترامپ است. بدونتردید آنها در سخنان خود درباره ترامپ حق دارند زیرا کلینتون در جهت منافع سیاسی آنها بود و ترامپ از اروپا خواسته است از این پس هزینه کمکهای آمریکا را بپردازند و همین تضاد منافع اروپا و آمریکا و همسویی بیشتر آمریکا و روسیه و کمتر بهادادن به سیاست خارجی که از زمان ریاستجمهوری هامیلتون در آمریکا برجسته شده است همه در جهت منافع ملی ماست. واضح است که هم ترامپ و هم کلینتون فواید و ضررهایی دارند و تحلیل هزینه- سود در اینجا اهمیت دارد.
مصدق با تکیه بر موازنه منفی نشان داده بود ما از تضاد اروپا و آمریکا نفع میبریم. در جهت منافع ملی ما البته مخالفت احتمالی ترامپ با «برجام» واقعیتی است که قطعیتنداشتن درباره آینده را رقم میزند. برجام بزرگترین دستاورد سیاست خارجی ما پس از انقلاب است که در پرتو مهارتهای وزارت خارجه دولت روحانی حاصل شد. کنگره البته نقش فعال ضدبرجام داشت و اوباما با وتوهای متعدد، کنگره را منفعل میکرد.
تردیدی نیست که این نقش از سوی ترامپ انجام نخواهد شد، اما مطمئن نیستیم که کلینتون چون اوباما چنین نقش فعالی در وتو ایفا میکرد، مضاف بر تهدید تحریمهایی که نزدیک به ٣٠ ایالت مستقیما علیه ایران وضع کردهاند و هیچکدام بهدلیل برنامه هستهای نبوده است. زکریا در مقاله خود اشارهای هم به پژوهش اینگلهارت و نوریس میکند، بدون اینکه به منطق آنها توجه کند. اینگلهارت قبلا در کتاب خود که از سوی مریم وتر (نشر کویر) ترجمه شده است، با ترکیبی از نظریات آبراهام مازلو و مارکس نشان داده که ارزشهای جوانان کنونی دیگر ارزشهای سطحپایین طبقات مازلو (برخلاف دوره رکود بزرگ زمان روزولت) نیست زیرا آنها دارای سطح بالایی از رفاه اجتماعی هستند و پیشبینی او و نوریس آن است که بهتدریج جریان عوامگرا در آمریکا قدرت را در اختیار خواهد گرفت، درحالیکه اینک ترامپ با شعارهای انتخاباتی بهنفع کارگران یقهآبی سفیدپوست به میدان آمد و به وسیله همان افراد انتخابات را برد که در سطح پایین طبقات مازلو (برخلاف اینگلهارت) بودند.
زکریا خروج انگلستان از اتحادیه اروپا را نیز نتیجه برتری پوپولیسم در انگلیس میداند. ویژگی پوپولیسم، تکیه بر رفراندوم (بهجای مراجعه غیرمستقیم به پارلمان) است و معمار آن همان لوئی ناپلئون؛ یعنی پوپولیست مشهور (تعبیر از مارکس) است و بنابراین دموکراسی با حکومت مردمسالار لزوما به معنی آزادی نیست. با این نتیجهگیری که در تقابل ژان ژاک روسو و بنژامن کنستانس است موافقم. دلیل آن ناآگاهی است و تا جایی که من میدانم، طرفداران ترامپ از سطح بالاتری برخوردار بودند که در برابر موج CNN و رسانهها و PACها تسلیم نشدند. نگرانی درباره عوامفریبی در آمریکا اتفاقا کمتر وجود دارد. ترامپ خود ضد تبلیغات بود و کمک تبلیغاتی شرکتها (PAC) را نپذیرفت و بههمیندلیل میتوانست بهطور مستقیم دخالت آنها در انتخابات آمریکا را مورد سؤال قرار دهد.
ترامپ با تأکید بر کارگران یقهآبی سفیدپوست و دفاع صریح از آنان و نقد ازبینرفتن فرصتهای شغلی در آمریکا از سوی کارگران مکزیک و دولت چین به قدرت رسید. شعارهای سوسیالیستی ساندرز تا حد زیادی به ترامپ شباهت داشت و جریان رویدادها نشان داد که احتمالا در صورت باقیماندن ساندرز بهجای کلینتون، اینک او رئیسجمهوری آمریکا بود. زیرا آرای او که در جوانان زیر ٣٠ سال بیش از مجموع آرای کلینتون و ترامپ بود، تماما به صندوق ترامپ ریخته شد. حزب دموکرات تا سالها بعد از یاد نخواهد برد که جوانان پس از انتخابات درونحزبی از سالن بیرون رفتند. ادبیات فرید زکریا نهتنها سودی برای دموکراتها نداشت، بلکه آنان را در جهت شکست سوق داد.
فلدمن (١٩٨٢) در یک پژوهش نشان داد که در آمریکا منافع اجتماعی (Social interest) طبقات اجتماعی بر منافع فردی تقدم دارد. فاطمه رحیمی (١٣٨٧) با تکرار همان ابزارها نشان داد که در ایران منافع فردی حاکمیت دارد، بههمیندلیل در آمریکا «فرصت شغلی برای کارگران سفیدپوست» و در ایران «یارانه بیشتر» وعده انتخاباتی است و هر یک در کشور خود پیروزی در انتخابات را به ارمغان میآورد.
وعده منافع فردی با پوپولیسم بیشتر همبستگی دارد تا منافع اجتماعی. اگر پوپولیسم آمریکایی منافع اجتماعی قشرهای اجتماعی را تأمین میکند و پوپولیسم ایرانی در جهت منافع فردی است، من پوپولیسم اولی را برتر از دومی میدانم. در آخر، دکتر حدادعادل میگوید پیشبینی آمارها غلط بود، برخلاف تصور او آمار دروغ نمیگوید، هیچ آماری ارائه نشد که در آن فاصله دو نامزد از خطای معیار در فاصله اطمینان بیشتر باشد، بهعبارتدیگر فاصله ترامپ و کلینتون در نظرسنجی با احتمال خطا توجیهشدنی بود. درک خود از علم آمار را اصلاح کنیم.