اشکهای سارقان زنجیربهدست
صدوسیوهفت تبهکار بودند. ماموران پلیس آگاهی پایتخت در یک شب آنها را دستگیر کردند. جرایمی مثل سرقت، قاچاق، جعل و کلاهبرداری مرتکب شده بودند.
به گزارش شهروند، صدوسیوهفت تبهکار بودند. ماموران پلیس آگاهی پایتخت در یک شب آنها را دستگیر کردند. جرایمی مثل سرقت، قاچاق، جعل و کلاهبرداری مرتکب شده بودند. در کل٣٠ باند بودند.
یکی دیگر از این سارقان هم جوانی بود که براساس ادعای خودش، حدود ٥سال پیش جزو مدالآوران مسابقات وزنهبرداری آسیا بوده است. این فرد با توجه به تخصص در رشته ورزشی خود، با همدستی چند سارق دیگر، دست به سرقت لاستیک خودرو میزد.
نمایش سرقت از سوی کارگر اخراجی
درست ٢٠ روز بعد از اخراجش از کارخانه رنگسازی، تصمیم به سرقت مسلحانه گرفت؛ آن هم سرقت مسلحانه نمایشی که بتواند با دو همکار دیگرش پولهای کارخانه را به جیب بزند. یک اسلحه خریداری کرد و سد راه همکارانش شد.
بار اول است که سرقت میکنم. به دلیل بیپولی و نداری، به این راه افتادم، وگرنه من اصلا کار خلاف نمیکنم. چندینسال کار کردم و نان حلال سر سفره زن و بچهام بردم.
مادرم مریض بود. زندگی خرج داشت. تازه اخراج شده بودم و هیچ پولی نداشتم. برای همین به فکر سرقت افتادم. چارهای نداشتم.
بیدلیل مرا اخراج کردند. گفتند میخواهند از کارگران کارخانه کم کنند، من هم جزو اخراجیها بودم. درواقع تعدیل نیرو شدم.
نه، از چند وقت قبلش تصمیم داشتیم. من و راننده و تحصیلدار کارخانه با هم تصمیم به این کار داشتیم. وقتی اخراج شدم، مصممتر از گذشته شدم.
بیست روز بود که از کارخانه اخراج شده بودم. یک روز تحصیلدار کارخانه با من تماس گرفت و گفت آماده باش. میخواستند همراه راننده پول از بانک به کارخانه ببرند. آنها بعد از گرفتن پول آدرس را به من دادند. زیر یک پل سد راهشان شدم. با اسلحه جلویشان را گرفتم و بهصورت نمایشی سرقت مسلحانه کردم. پولها را گرفتم و بردم.
بیستویک میلیون.
به خانهام رفتم. همکارانم هم با چهرهای هراسان به کارخانه رفتند و به دروغ گفتند که در راه از آنها سرقت شده و پولها را بردهاند. بعد هم سر فرصت پولها را بین خودمان تقسیم کردیم. نفری ٧میلیون تومان به هر کداممان رسید.
سه ماه گذشته بود که یک روز آمدند و دستگیرمان کردند.
بله، بعد از سرقت برای اینکه همه چیز طبیعی جلوه کند، آنها سر کار میرفتند و مثل هر روز کارشان را انجام میدادند تا اینکه بعد از سه ماه به آنها مشکوک شدند و ماجرا لو رفت.
سه سال.
آنها هر کدام سابقه زیادی در این کارخانه داشتند. راننده ٢٤سال و تحصیلدار هم ١٥سال سابقه کار داشتند.
نه، تحصیلدارمان پیشنهاد داد. ما هم قبول کردیم. ما هر کدام برای خودمان مشکلات مالی زیادی داشتیم؛ مثلا راننده شرکت دو مادر دارد، یعنی پدرش دو زن گرفته که هر دو مریض هستند. باید خرج آنها را میداد.
هر کدام پولها را خرج بیمار کردیم. هر کدام یک مریض داشتیم و باید هزینه درمان میدادیم.
رفته بودم یک شهر تا تلویزیون بخرم. در آنجا مردی بود که اسلحه میفروخت. من هم چون این نقشه را در ذهن داشتم، اسلحه را خریدم.
هنوز هم خودشان نمیدانند که در آخرین سرقت مرتکب قتل شدهاند. پسر جوان آخرین طعمه آنها بود. وقتی بهعنوان مسافر سوار خودرو این سه نفر شد، با یک ضربه چاقو زخمی شد.
چهل سال.
چهار یا پنج ماه پیش بود که با مهران تصمیم به سرقت گرفتیم.
با یک خودرو پراید، افراد را بهعنوان مسافر سوار میکردیم و در راه با تهدید چاقو دست به زورگیری از آنها میزدیم.
سرقتی بود.
نه، حسام یکی دیگر از همدستانم است. هنوز دستگیر نشده. او این پراید را دزدیده بود.
با مهران در زندان آشنا شدم. بعد از آن با هم رفیق شدیم، ولی حسام را نمیشناختم. او از آشناهای مهران بود که وقتی تصمیم به سرقت گرفتیم، او را معرفی کرد. گویا سابقهدار بود و قبلا هم دست به سرقت زده بود.
نه، من و مهران اولینبارمان بود.
هر دو به اتهام چک بیمحل زندانی بودیم. بدهکار شده بودیم و طلبکارها ما را به زندان انداخته بودند.
دویستمیلیون تومان.
من طلافروش بودم و وضع مالی خوبی داشتم، اما بعد از چندسال کار ورشکسته شدم و بدهی بالا آوردم. چکهایم یکی پس از دیگری برگشت خورد و دستگیرم کردند.
١٠سال زندانی شدم. چند ماه آخر حبسم، مهران را هم آوردند. با هم آشنا شدیم و بعد از آزادی تصمیم به سرقت گرفتیم.
نه، خیلی هم بیپول نبودیم. خودمان هم نمیدانیم چه شد که سرقت کردیم.
فکر میکنم ٥ نفر بودند.
بله، او یک جوان تقریبا ٢٥ساله بود. در جاده مخصوص کرج او را به مقصد آزادی سوار کردیم. حسام راننده بود. مهران صندلی جلو نشسته بود و من عقب بودم. در راه با چاقو این پسر را تهدید کردیم تا پولهایش را به ما بدهد. او هم ترسیده بود. ناگهان ترافیک شد.
خیلی ترسیدیم. او را مقابل یک بیمارستان رها کردیم و متواری شدیم.
زمانی که او را رها کردیم هنوز نفس میکشید، ولی حدس میزنم که جان باخته باشد.
میدانم. اشتباه کردم و جای جبران هم نیست.
آخرین بود. بعد از آن دستگیر شدیم.
نه، وقتی زخمی شد ترسیدیم. رهایش کردیم.
بین ٢ تا سهمیلیون تومان.
زمانی که به اتهام چک بلامحل در زندان بودم، همسرم از من جدا شد. یک پسر ١٢ساله هم دارم.