گذار به تئوری انتقادی
نقدی بر راهکارهای مواجهه با تحولات اجتماعی

این نوعی دترمینیسم و اثباتگراییِ افراطیِ متکی بر فرسایش تدریجی و درازمدت است؛ فرسایشی که خواهینخواهی شورش و طغیان بهبار میآورد. در واقع آنچه که مطلوب است شاید اجتنابناپذیر نبوده و بدین علت هیچگاه فرانرسد. پس چه باید کرد؟ پاسخ این است: به عاملیّت مردم رجوع کرد و نه به ساختارهای تثبیتشدهی موجود چرا که چنین فرایند تثبیتی خود باید مورد واسازی قرار گیرد.
در این نوشتار سعی شده تا با استفاده از ماتریس تحلیلیِ بارل و مورگان Burrel and Morgan بحث آقای مالجو با افزودن مفاهیمی همچون آگاهی، ایدئولوژی، و قدرت که به نوبهی خود فضاها و پرسشهای تحلیلیِ جدیدی را مطرح مینمایند گسترش یابد.
ماتریس بارل و مورگان
بارل و مورگان در اثر کلاسیک خویش با عنوان پارادایمهای جامعه شناختی و تحلیل سازمانی به دو بُعد و چهار پارادایم در چگونگی تحلیل جامعه یا پدیدههای اجتماعی پرداخته و فرانظریه خویش را در خصوص نظریههای اساسی در جامعه ارایه میدهند. چهار پارادایم ذکر شده مبتنی است بر نوع فلسفه علم و نظریه اجتماعِ اتخاذ شده توسط جامعهشناس. در قالب هر کدام از چهار پارادایم، جهان به شیوه خاصی نگریسته میشود.

سلول سوم (ساختارگرایی رادیکال)
از آنجاکه پیشنهادهای آقای مالجو ناظر است بر تغییرات بنیادین در ساختار اقتصادی و سیاسی در کلیّت خویش و نیز فاقد هرگونه اشاره و یا تمرکزی بر مفاهیمی ذهنی همچون آگاهی، ایدئولوژی و عاملیت میباشد؛ در سلول شماره ۳ جای خواهد گرفت آنجاکه تحلیلی جامعهشناختی با هدف تغییرات رادیکال و مفاهیمی عینی همچون طبقه، دولت، نظام مالیاتی، تضاد کار و سرمایه و دیگر عینیّاتی که در ترمینولوژی مارکسیستی از آن با نام زیرساختارها یاد میشود را دربر میگیرد.
تحلیل عینی و اقتصادیِ مالجو از یک تحول اجتماعی ضمن آنکه عاری از عنصر فرهنگ و آگاهی است؛ مستلزمِ نوعی حالت بیعملی و بیارادهگی نیز میباشد. افراد درگیر باید منتظر بمانند تا ساختارها طی یک فرایند جرّاحی اساسی و طولانی برای درمان تضادهای مبتلابه حاکمیت سیاسی همچون نظام بیمار و ولنگار مخارج دولتی، نظام معیوب مالیاتستانی و هزینه تراشیهای سیاست خارجی، فساد اداری و امثالهم و یا در نتیجهی تناقضات درونی متحول شوند.
گذار به تئوری انتقادی (سلول چهار)
در پارادایم انسانگرایی رادیکال، محوریت اصلی عبارت از این است که آگاهی افراد تحت سیطره و سرکوب روساختارهای ایدئولوژیکی مورد تعاملش قرار گرفته و این امر تنگنایی شناختی cognitive wedge میان انسان و آگاهی حقیقیاش ایجاد میکند.
بر این اساس در تحلیل یک خیزش اجتماعی و چه بسا علتهای شکلگیریاش نه بر کارکرد نیروهای عینی بلکه بیشتر بر ایدئولوژی و فرهنگ همتافته با جنبش و یا ایدئولوژیای که تحول با آن سرشاخ شده تاکید شده و نقطهعزیمت تحلیل از آن آغاز میشود و درست همینجاست که گذار از سلول ۳ به سلول ۴، تبیین مالجو از اعتراضات دیماه را تکمیل میکند و زیر ذرهبین بردن وقایع سیاسی و اجتماعی از ابتدای انقلاب تا آغاز دههی هفتاد را که بنا به ناچاریِ نظری و فکتهای موجود در فضای سیاسی ایران، وانهادهشده؛ ضروری میسازد.
گذار از س. ۳ به س. ۴ واجد چند پیششرط اساسی است:
(۱) نگاه به انسانها همچون افراد فعال انسانی (سوژه ها) نه همچون امور واقعی و اشیاءای که به عنوان مثال در انتظار عملگریهای دولت هستند. در این خصوص لازم است تا به تحلیل طبقاتی خود پیکره دولت نیز پرداخته شده و مشخص شود که حاکمیت سیاسی در ایران ورای دولت چه نسبت یا مواجههای با مردم دارند و بالعکس.
(۲) شناخت جامعه از راه درک کلیت آن. نمیتوان بروز تحولاتاجتماعی را با انقطاع آنچه از ابتدای انقلاب تاکنون در فضای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گذشته بهصورتی جامع تحلیل نمود.
(۳) قانون تداخل اضداد یا جمع اضداد هم در طبیعت هم در اندیشه و هم در جامعه. از این حیث خیزشهای اجتماعی هم دارای ابعاد مثبت و هم واجد ویژگیهای منفی در تخالف با یکدیگر تواند بود. بروز خشونت و واپسروی و تخفیف خواستهها همزمان با استمرار و تثبیت میانمدت یا بلندمدت مطالبات، انزوا و سرخوردگی از سویی و نوعی ارزیابی از خود، همه و همه در طی یک فرایند اجتماعی تحولخواه رخ میدهند.
(۴) اتخاذ دیدگاهی انتقادی نسبت به وضع موجود برای گذر به شرایطی رهاییبخشتر. گفتمان "ارایه پیشنهادات برای عبور از بحران" متضمن دیدگاهی است که در پی حفظ وضع موجود بوده و لذا کلیت یک جنبش تحولخواه را یک رویداد" بحرانی" تلقی میکند. انتقاد در این معنا عبارت است از پرسشگری از هرآنچه که تاکنون بدیهیانگاشته شده و لذا نقد آن مسبب ایجاد بحران قلمداد گردیده است.
(۵) اتخاذ موضعی هنجاری و ارزشی که در چهارچوب یک ایدئولوژی عادلانهتر عمل میکند. تحول یعنی پذیرفتن اینکه یک وضعیت عینی و ذهنی مطلوب در قیاس با آنچه موجود است وجود دارد.
(۶) رابطهی میان ازخودبیگانگی بشر مدرن تحت سیطرهی نظامهای سرمایهداری و خیزشهای اجتماعی و از دیگر سو نقش مذهب چونان یک تجربهی ذهنی و اخلاقی و ارتباط آن با مذهب همچون یک نهاد. نقش مذهب همچون یک نهاد متعین که مستلزم بازتولید یک سری روابط اجتماعی ویژه است و نسبتش با جنبشهای اجتماعی باید مورد تحلیل قرار بگیرد. حتی بیمیلی به مذهب نیز خود نوعی دغدغهی مذهبی داشتن است.
(۷) تحلیل آگاهی اصیل و آگاهی کاذب. تحلیل بازنمود و انعکاس رسانهایِ تحولات دیماه ۹۶ باید بهدقت مورد مطالعه قرار بگیرد. نقش شبکههای اجتماعی و جنس آگاهیای که آنها در کنشورزان ایجاد مینمایند همچنین نوع گفتمانی که رسانههای رسمی درپی ترویج آن هستند باید با یکدیگر تطبیق داده شده و مقایسه شود.
(۸) تحلیل همتافتهی قدرت و دانش. نقش دولت و نهادهای علمی و دانشگاهی در مواجههی آنها با جنبشهای اجتماعی
(۹) تحلیل روانشناختی اجتماعی از جنبش مثلا بررسی آن از منظر روان شناسی توده. مکانیسمهایی همچون پخش مسئولیت در یک ازدحام، گمنامی، همانندسازی و همنوایی.
(۱۰) نقش تکنولوژی در حفظ و استیلای نظم مستقر و مواجههی آن با تحولاتی از جنس وقایع دیماه.
(۱۱) ملاحظهی این مورد که امر اقتصادی متضمن فرایندهای بازتولید فرهنگی و جامعه پذیری نیز هست. یه عبارتی امور اقتصادی محاط در امر فرهنگی و اجتماعی است.
یک اعتراض یا شورش خیابانی حتی بهفرضِ نیات ناب اقتصادی، یک وضعیت اجتماعیِ ویژه است لذا تبییناش نیز باید در همان وضعیت اجتماعی و فرهنگیای که بسترساز تحول بوده؛ سامان دادهشده عرضه شود و نه تنها در محدودهی صرفِ حاکمیت یا دولت حتی اگر چنین حاکمیتی، دموکراتیک باشد.