bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۵۶۷۰۹

ماجرای سرگردانی یک نابغه

برادرم به خاطر بیماری‌اش نمی‌تواند دقیقا بگوید کجاها بوده، ولی از سر و وضعش مشخص بود که بدون آب و غذا در این ٧ روز فقط راه رفته و حتی یک‌بار هم کفشش را درنیاورده است، چراکه پاهایش عفونت کرده بود و نمی‌توانست راه برود، حتی توان صحبت کردن هم نداشت. خیلی هم کثیف شده بود. او را به خانه بردیم و حمامش کردیم.

تاریخ انتشار: ۱۵:۳۱ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۷

ماجرای سرگردانی یک نابغه

هفت روز تمام به دنبالش همه جا را گشتند، از بیابان‌های اطراف محل زندگی‌شان گرفته، تا زاغه‌ها و سردخانه‌ها، اما هیچ نشانه‌ای از او پیدا نکردند. پسر ٣٦ساله‌ای که به خاطر اختلال حواسش از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. شب و روز به دنبالش بودند. در این میان یک بار او را در بیمارستان پیدا کردند، اما پیش از رسیدن خانواده‌اش از بیمارستان رفته بود. با این حال، همین که خانواده‌اش متوجه شدند او نفس می‌کشد، برای‌شان یک روزنه امید و خبر خوشحال‌کننده بود، تا این‌که درنهایت خواهر کارگردانش دست به کار شد و از همکارانش کمک خواست.

به گزارش شهروند، سلبریتی‌های زیادی عکس رضا چراغعلی را در فضای مجازی منتشر کردند. همه جا صحبت از رضای ٣٦ ساله بود، نابغه‌ای که به‌خاطر هوش زیادش از نوجوانی دچار بیماری اختلال‌ حواس شده بود، برای چند دقیقه به پارک نزدیک خانه‌شان رفته بود که ناپدید شد، تا این‌که با دست‌به‌دست دادن مردم و انتشار تصاویر رضا، درنهایت یک مرد روستایی خبر خوشحال‌کننده را از طریق تماس تلفنی به خانواده‌اش داد. رضا را پیدا کردند، اما نه توانی برای صحبت‌کردن داشت و نه جانی برای راه رفتن، ٧روز تمام گرسنه و تشنه در خیابان‌ها سرگردان شده و راه رفته بود. پاهایش بشدت عفونت کرده بود، اما همین که پیدا شد، برای خانواده‌اش بهترین خبر بود.

مرتضی چراغعلی، برادر رضا از جزییات ماجرای ناپدیدشدن برادرش و درنهایت پیداشدن او می‌گوید:

چی شد که برادرت ناپدید شد؟

روز شنبه بعدازظهر بود. رضا معمولا در طول روز برای چند دقیقه خودش به تنهایی از خانه بیرون می‌رفت، خرید می‌کرد و برمی‌گشت. مسیر خانه تا پارک و مغازه را بلد بود و همیشه خودش این مسیر را می‌رفت و می‌آمد. آن روز هم مثل همیشه رفت. ساعت ١٠ شب بود که مادرم با من تماس گرفت و گفت رضا هنوز به خانه برنگشته است. نمی‌دانیم چرا نتوانسته بود به خانه برگردد.

تابه‌حال سابقه داشت که ناپدید شود؟

نه اصلا. او مسیر مشخصی را انتخاب کرده بود و خودش می‌دانست چطور به خانه برگردد. این نخستین بار بود که ناپدید می‌شد.

اختلال حواس داشت؟

او دچار بیماری اسکیزوفرنی است و خیلی چیزها یادش نمی‌ماند.

از بچگی این بیماری را داشت؟

برادرم از دوران بچگی بشدت باهوش و درواقع یک نخبه و نابغه بود. او به خاطر هوش بالایش دچار چنین بیماری شد. در دوران اول دبستان دو رقم در دو رقم را به صورت ذهنی ضرب می‌کرد. در دوره راهنمایی برنامه‌نویسی کامپیوتر می‌کرد. مرتب می‌خواست همه چیز‌های عجیب و معمایی را کشف کند. کتاب‌های سطح علمی بالا می‌خواند. سوالات عجیب از معلم‌هایش می‌پرسید. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد برادرم از هوش بالا چنین سوالاتی می‌پرسد. ما هم فکر می‌کردیم که او پیش‌فعال است، تا این‌که کم‌کم پرخاشگر شد و بیماری‌اش پیشرفت کرد. در ١٨سالگی دیگر نتوانست مثل قدیم شود و به جامعه بازگردد. آن زمان بود که متوجه شدیم بیماری اسکیزوفرنی دارد و لیتیوم خونش کم است، حتی دوره‌ای را هم در بیمارستان بستری شد.

وقتی ناپدید شد شما چه کار کردید؟

همه جا را دنبالش گشتم. خانواده‌ام فاز سه شهرک اندیشه زندگی می‌کنند. گویا او وقتی می‌خواسته از پارک به خانه برگردد، مسیر را برعکس برگشته و به سمت جاده ملارد می‌رود. بعد از آن هم گویا با یک خودرو به سمت صفادشت می‌رود. من بلافاصله بعد از این‌که متوجه ماجرا شدم، ماموران کلانتری ١٦ اندیشه را در جریان ماجرا قرار دادم. فردای آن روز هم به پلیس آگاهی شهریار اعلام فقدانی کردیم و تحقیقات آغاز شد. من خودم هم شروع به جست‌وجو کردم، در گروه‌های مختلف شبکه مجازی و در کلانتری‌ها همه جا دنبالش گشتم، اما هیچ خبری از برادرم نبود.

هیچ نشانه‌ای از او پیدا نکردید؟

یک‌بار او را پیدا کردیم، اما نتوانستیم او را ببینیم. سه روز از ناپدید شدن برادرم گذشته بود که روز دوشنبه شب یک نفر با من تماس گرفت و گفت که من راننده‌ام و برادرتان را در شهرک صنعتی صفادشت پیدا کردم و تحویل اورژانس دادم. او گفت که کلانتری و اورژانس در جریان هستند. بلافاصله به کلانتری رفتم و بعد از دادن مشخصات برادرم آنها گفتند بله، او را پیدا کردیم. اما وقتی دیدیم که هیچ سابقه‌ای ندارد و معتاد هم نیست، او را رها کردیم. با اورژانس تماس گرفتم و آنها گفتند که برادرم را به بیمارستان شریعتی تحویل داده‌اند. وقتی به بیمارستان مراجعه کردیم، اول گفتند چنین کسی این‌جا نبوده، از اورژانس برگه تحویل برادرم را گرفتم و به این بیمارستان نشان دادم. مسئولان بیمارستان هم گفتند شاید بوده، ولی فرار کرده است. تا این‌که از طریق حراست بیمارستان، دوربین‌ها را چک کردیم و دیدیم برادرم را به این بیمارستان آورده‌اند. رضا روی ویلچر نشسته و سرم به او وصل بود. تا این‌که آنژیوکت دستش را باز می‌کنند و برادرم را از بیمارستان بیرون می‌فرستند. دم در هم مردی به رضا ٥‌هزار تومان پول می‌دهد و برادرم به سمت محمدشهر می‌رود. بعد از آن باز هم برادرم ناپدید بود و از او خبری نداشتیم.

چی شد که پیدا شد؟

ما تا روز جمعه که برادرم ناپدید شده بود، این موضوع را از خواهرم پنهان کرده بودیم، چون می‌دانستیم بشدت ناراحت می‌شود و حتی ممکن است حالش بد شود، اما روز جمعه خودم موضوع را به او گفتم. خواهرم مستندساز و کارگردان است. وقتی متوجه این قضیه شد، از بازیگران و سلبریتی‌های زیادی خواست تا عکس رضا را در پیج‌های‌شان بگذارند. بعد از آن، عکس برادرم همه جا منتشر شد. در کل ٢٥‌میلیون بازدید داشت. نویدمحمدزاد، پرویز پرستویی، سارا رسول‌زاده، علی انصاری و خیلی از سلبریتی‌های دیگر عکس برادرم را منتشر کردند تا جایی که من روز شنبه ٥٠٠ تماس داشتم. هرکس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت برادرم را ترکیه دیده است، یکی می‌گفت در ورزشگاه انقلاب بوده، اما هیچ‌کدام صحت نداشتند، تا این‌که مردی از روستای ولی‌آباد قرچک با من تماس گرفت و گفت برادرم الان در کنار او است. آن مرد گفت پسری را پیدا کرده که می‌گوید رضا چراغعلی است. به او گفتم گوشی را به برادرم بده، اما وقتی برادرم صحبت کرد، صدایش را نشناختم، برای همین از آن مرد خواستم از برادرم عکس بگیرد. او گفت که گوشی تلفنش دوربین ندارد و از او خواهش کردم هرطور شده عکس آن پسر را برای من بفرستد. او هم قبول کرد و گفت تا چند دقیقه دیگر با گوشی یک نفر دیگر عکس برادرم را می‌فرستد. همان زمان دوباره تماس گرفتم. دلم طاقت نمی‌آورد، وقتی تمام سوالات در مورد خانواده‌مان را از او پرسیدم و او هم درست جواب داد، مطمئن شدم که رضاست. در راه روستا بودیم که آن مرد عکس برادرم را فرستاد. وقتی عکس را دیدم بشدت ناراحت شدم. اصلا نمی‌توانستم برادرم را بشناسم. رضا سر و وضع نامناسبی داشت تا این‌که به روستا رسیدیم و من بالاخره برادرم را دیدم و او را در آغوش گرفتم.

می‌دانی برادرت در آن مدت، به کجاها رفته بود؟

برادرم به خاطر بیماری‌اش نمی‌تواند دقیقا بگوید کجاها بوده، ولی از سر و وضعش مشخص بود که بدون آب و غذا در این ٧ روز فقط راه رفته و حتی یک‌بار هم کفشش را درنیاورده است، چراکه پاهایش عفونت کرده بود و نمی‌توانست راه برود، حتی توان صحبت کردن هم نداشت. خیلی هم کثیف شده بود. او را به خانه بردیم و حمامش کردیم.

وقتی برادرت به خانه برگشت چه عکس‌العملی داشت؟

خیلی خوشحال بود. از همان لحظه اول وقتی مرا دید، با این‌که توان زیادی نداشت، اما بلندبلند خندید و اسمم را صدا زد. او را در آغوش گرفتم و گریه کردم. تا به خانه برسیم مرتب می‌گفت مرتضی من پیدا شدم، بالاخره پیدا شدم. خودمان هم باورمان نمی‌شد که بالاخره رضا را پیدا کردیم. با بیماری‌ای که داشت تصور می‌کردیم دیگر پیدا نشود. اما خدا دوباره او را به ما برگرداند.

همکلاسی ٢٣‌سال پیش

احمد یکی از همکلاسی‌های رضاست. او از ٢٣‌سال پیش می‌گوید. در کلاس اول راهنمایی با رضا همکلاسی بوده است. پسر باهوش و زرنگ مدرسه راهنمایی شهید پندی. وقتی عکس گم‌شدن رضا را در اینستاگرام دوست مشترک‌مان دیدم، شوکه شدم. دوستم هم عکس رضا را از پیج پرویز پرستویی بازنشر کرده بود. انتهای مطلب نوشته شده بود: دعاکنید رضا چراغعلی پیدا شود. باورم نمی‌شد. رضا پسر باهوشی بود، همیشه تو همه درس‌ها نمره عالی می‌گرفت، همیشه در ردیف اول می‌نشست و با همکلاسی‌ها رابطه‌ای نداشت، فقط درس برایش مهم بود. این‌قدر باهوش و زرنگ بود که هرگز تصور نمی‌کردم یک روز به اختلال حواس دچار شود. در این ٢٣ساله از او هیچ خبری نداشتم، حتی دو‌سال پیش هم که٤٠دانش‌آموز دهه شصتی مدرسه پندی گروه تلگرامی زدند، از رضا خبری نبود. من روز قبل از پیدا شدنش متوجه شدم گم‌شده است. مگر می‌شود پسر باهوش مدرسه راه خونه‌اش را بلد نباشد، حتی موبایل هم نداشته باشد و شماره‌ای حفظ نباشد تا با خانواده‌اش تماس بگیرد. وقتی فهمیدم پیدا شده و فیلم پیداشدن او را دیدم، خیلی خوشحال شدم. حالا قرار است یک روز تعطیل به همراه دیگر دوستان‌مان به عیادتش برویم.