روایت مصطفی ملکیان از تفاسیر متفاوت از واقعه عاشورا

سخن شهید مطهری در باب نسبت ما با خداوند است و من میخواهم این را در مورد نسبت ما با ائمه نیز تعمیم دهم. به باور من، ما شیعیان، نسبت به ائمه مان هم اشعری هستیم. زیرا برای مثال میگوییم هر کاری که امام حسین انجام داده است، چون او انجام داده، خوب است؛ نه آنکه کار، چون خوب بود، امام حسین انجام داد. این تلقیِ اشعری مآبانه، سبب میشود که ما وقتی نقلی از زندگی ائمه میشنویم، نپرسیم چرا ایشان چنین کرده اند. زیرا صرفا، چون چنین کرده اند، پس خوب است. اما برای درس آموزی، باید به دنبال این «چرایی ها» بود.

به گزارش ایسکانیوز، مصطفی ملکیان، اندیشمند و روشنفکر ایرانی، در سخنرانی عاشورای ۱۳۹۳ در بنیاد زینب به این مساله پرداخته بود که در اینجا بازنشر میشود:
پس از بنیانگذاری صفویه در ایران، واقعهای تلخ در تاریخ تشیع رخ داد و درس آموزی از قیام کربلا، تا حد زیادی فراموش شد. به عبارت دیگر، امروزه ما از این واقعه درس نمیآموزیم، بلکه هر کدام صرفا میکوشیم تفسیری از این واقعه به دست دهیم. چهار مورد از این تفاسیر بدین شرح است:
اولین تفسیر، خوانش اسطورهای از این واقعه است. این تفسیر که در آثار بسیاری از عرفا و حتی افراد غیرعرفانی، به کرّات مشاهده شده است، گویی نوعی به رخ کشیدن خداوند است و انواع بسیار دارد. یکی از موارد این تفسیر چنین است: میدانیم که در زمان آفرینش انسان، فرشتگان به خداوند اعتراض کردند و خداوند فرمود که من چیزی میدانم که شما نمیدانید. بر اساس این رویکرد، واقعه کربلا به آن سبب روی داد که خداوند به فرشتگان نشان دهد که از سلاله آدم و حوا، چنین انسان بزرگ و یاران وفاداری به دنیا آمده اند و اعتراض اولیه فرشتگان نادرست بوده است.
نمونه دوم، تفسیری است که به الهیات دنیوی مربوط میشود. بر اساس این تفسیر، التزام به اسلام را تنها میتوان از راه عزاداری نشان داد. پس عزاداری ما در این دنیا توجیه دارد. از این رو، امام حسین (ع)، متناسب با وقایع کربلا واکنشی نشان دادند تا بهانهای برای عزاداری و اشک ریختن ما شود.
نمونه سوم که من نام آن را تفسیر الهیاتی اخروی گذاشته ام، مدعی است که واقعه کربلا، به آن دلیل رخ داد که ما در آخرت، شفیعی برای گناهان خود داشته باشیم و از کیفر آنچه در دنیا کرده ایم، به وسیله تمسک به این بزرگان رها گردیم. این تفسیر، کاملا مطابق با تفسیری است که مسیحیان، از بر صلیب شدن حضرت عیسی بدست داده اند. نزد این افراد، مسیح با بر صلیب کشیده شدن، کفاره گناهان بشریت را داد و انسانها برای بهرهمند شدن از این کفاره بخشی، باید معتقد باشند که عیسی مسیح، به این جهت بر صلیب رفته است که کفاره کشی کند. این تفسیر نادرست، از زمان صفویه به میان آمده است.
تفسیر چهارم، تفسیری است کاملا مصلحت اندیشانه و سیاسی. بنا بر این تفسیر، امام حسین (ع) قیام کرد، برای آنکه بعدها کسانی بتوانند کنشهای خود را با وقایع کربلا شبیه سازی کنند. این تفسیر در ایران معاصر بسیار رایج است. برای مثال بارها شنیده ایم که وقتی میپرسیم چرا آیت الله بروجردی در برابر رژیم شاه قیام نکرد؟ پاسخ میدهند که، چون به روش حسن بن علی (ع) عمل کرد؛ و وقتی میپرسیم که چرا امام خمینی قیام کرد؟ پاسخ میدهند که، زیرا به روش حسین بن علی (ع) عمل کرده است. پس هر دوی این اعمال و رویهها صحیح است. اما ین شیوه، صرفا سبب میشود که از تبیینهای دقیق علمی، سیاسی و تاریخی شانه خالی کنیم.
این نحوهی تحلیل، مانند آن است که کسی بگوید: مصطفی، تو چرا انقدر زشتی؟ و من پاسخ دهم که سقراط را میشناسی؟ من شباهت به سقراط دارم. در این پاسخ، من به حکمت و شیوهی تعمق و تحلیل و قانون دوستی و سایر خصایل سقراط کاری ندارم. بلکه تنها میگویم که من زشتم و در نظر بگیرید که بزرگانی نیز در تاریخ زشت بوده اند. اما اگر سقراط بودنِ سقراط، به جهت زشتی اش بود، ما سقراطهای بسیاری در تاریخ داشته ایم.
چنان که واضح است، چه ما این تفسیرها را درست بدانیم و چه نادرست، هیچ درس آموزندهای در آنان وجود ندارد. شیعه بودن به معنای پیروی کردن است. اما اگر ما از سیره ائمه درس نیاموزیم و به جای آن، این سیره را بی درس کنیم، نمیتوانیم بفهمیم که آیا واقعا مشغول پیروی از این بزرگان هستیم یا خیر.
برای آنکه ما از واقعه عاشورا درس بیاموزیم و آن قیام را، صرفا به عنوان یک مورخ مطالعه نکنیم، لازم است سه مرحله را پشت سر بگذاریم.
مرحله اول، توصیف واقعه است. یعنی در ابتدا باید بدانیم که در سال ۶۱ هجری، واقعا چه رخ داده است. اما صرف توصیف واقعه، درس آموزی نخواهد داشت.
مرحله دوم آن است که پس از این توصیف، ببینم آن واقعه، به چه علت رخ داده است و واقعه را تبیین کنیم. برای مثال در نظر بگیرید که من بگویم پسر من در کنکور قبول شده است. شما از این دانسته، نمیتوانید درس آموزی کنید. اما اگر بگویم علت قبول شدن پسر من در کنکور فلان چیز بوده است، دیگر میتوان از آن درس آموخت. پس در مورد ائمه هم باید گفت که چرا امام حسن صلح کرد و چرا امام حسین تا زمان زنده بودن معاویه به این صلح ادامه داد، اما پس از آن، از صلح سر باز زد.
پس از توصیف و تبیین، به مرحله سوم میرسیم که استنباطِ توصیه و تجویز است. از طریق این توصیه هاست که میتوان فهمید در شرایط کنونی، چه کاری را باید انجام داد. در این صورت است که میتوان گفت: ما داریم از حسین بن علی (ع) پیروی میکنیم.
اما در مورد واقعه کربلا، ما در هر سه مرحله دچار مشکل هستیم.
اولا چنان که مورخان گفته اند، واقعه کربلا بسیار مبهمتر از چیزی است که امروزه گفته میشود. امروزه به نظر میرسد که تمام وقایع پیش آمده در این واقعه، با جزئیات فراوان در دست است و گویی با هزاران دوربین فیلم برداری، ضبط شده است؛ به طوری که حتی صحنههای وداع، حالات چهره، حرکت سر و بسیاری از جزئیات دیگر هم موجود است.
اما باید توجه داشت که با دستور عمر، در زمان خلافتش و تا یک قرن پس از آن، کتابت ممنوع بود. زیرا میپنداشتند که «کتاب خداوند برای ما کافی است». علاوه بر آن، تعداد کسانی که خواندن و نوشتن بلد بودند هم در آن زمان بسیار کم بود. پس مسلمات واقعه کربلا، بسیار اندک است.
مشکل دوم آن است که بسیاری، در تصویر این واقعه، آن را به سود خود در میآورند. در این میان، مورخان معدودی سعی کرده اند وقایع را به نحو معقول بازخوانی کنند، اما عموما به عنوان افراد منحرف و کج اندیش طرد شده اند. همچنین علمای ما، توصیف راویان غیرشیعه را نمیپذیرند، اما اتفاقا هرچه تنوع راویان بیشتر باشد، سخن معتبرتر خواهد بود. درواقع در تاریخ، تعداد راویان، به اندازه تنوع آنها مهم نیست. زیرا هرچه تنوع بیشتر شود، امکان نفع مشترک و غرض ورزی پایین میآید. آنچه ذکر شد، تنها چند مورد از موانعی است که در مقام توصیف قیام کربلا وجود دارند.
اما فرض کنید که ما توصیف کامل را در دست داریم و اکنون میخواهیم به تبیین و توضیح علت ماجرا بپردازیم. در اینجا هم موانعی وجود دارد. نخست آنکه باید بدانیم تبیین، نیازمند دلیل است. یکی از بزرگترین مشکلات ما در باب تبیین واقعه کربلا، تکرار تبیینهای بی دلیل است؛ و این تبیینها در زمان صفویه به اوج خود رسید. صفویه از تشیعی که ناب و پاک و پاکیزه بود، برای تثبیت قدرت خود استفاده کرد و آن را آلود.
مشکل دوم آن است که در تبیین نمیتوان از نظریهی «نور واحد بودن ائمه» استفاده کرد. بسیاری از افراد، در جواب این سوال که چرا امام حسن (ع) جنگ نکرد، میگویند اگر او در زمان امام حسین بود جنگ میکرد و برعکس. زیرا ائمه اطهار، نور واحدند. اگر این آموزه صحیح باشد، بدان معنا نیست که هیچ اختلافی میان امامان وجود نداشته و علایق شخصی، ذوق و سلیقه زیبایی شناختی آنان و شیوه سیاست ورزی شان هم یکسان بوده است. نور واحد بودن، تفاوت بین آدمیان را رد نمیکند. این تفاوت ها، در زندگی ائمه و شیوه مراوده آنان با حاکمان زمان خود نیز مشخص است.
نکته بعدی آن است که باید دانست هدف با نتیجه متفاوت است. اگر فردی کاری را انجام داد و به نتیجهای انجامید، نمیتوان مدعی شد که هدفِ فرد، هم همان نتیجهی بدست آمده بوده است. لزوما هدف بر نتیجه انطباق ندارد و نمیتوان از نتیجه کار کسی، هدف او را استنتاج کرد و یا از هدف او، نتیجه عملش را دریافت.
از آنکه نتیجه کار امام حسین در واقعه کربلا، الف. بوده، نمیتوان نتیجه گرفت که هدف آن حضرت هم، الف. بوده است. این تمایز را در همه موارد میتوان دید. مگر پیامبر اسلام در بسیاری از جنگها شکست نخوردند؟ اما ایشان به هدف پیروزی در آن جنگها شرکت کرده اند.
مسئله دیگر، رویکرد ما به این واقعه است. در اسلام و در میان متکلمان سنی، دو شاخه پدید آمده است: اشاعره و معتزله. اختلافِ مهمِ میان این دو جریان، در نسبتی است که میان خداوند و اخلاق برقرار میدانند. معتزله معتقدند که خداوند کاری را انجام میدهد که خوب است. در برابر، اشاعره میگویند کاری خوب است که خداوند انجام میدهد.
معتزله معتقدند انسان، بدون کمک خدا و پیغمبران و صرفا به واسطهی عقل خود، میتواند خوبی و بدی را از هم تمیز دهد. اما اشاعره بر این باورند که اگر خداوند و پیامبرانش نبودند، ما نمیتوانستیم کارهای خوب و بد را تشخیص دهیم. معتقدین به این رویکرد، تصریح میکنند که اگر در قیامت خدا سلمان را به جهنم و ابوجهل را به بهشت برد، میفهمیم کار خوب همین بوده است.
ما شیعیان در این مسئله و بسیاری از مسائل دیگر، حق را به معتزله دادیم و کلام ما بیشتر معتزلی است تا اشعری. اما همانطور که استاد مطهری ذکر کرده اند، ما به ظاهر معتزلی هستیم، اما در باطن، چنان رفتار میکنیم که گویا عقل بشر خوب و بد را تشخیص نمیدهد.
سخن شهید مطهری در باب نسبت ما با خداوند است و من میخواهم این را در مورد نسبت ما با ائمه نیز تعمیم دهم. به باور من، ما شیعیان، نسبت به ائمه مان هم اشعری هستیم. زیرا برای مثال میگوییم هر کاری که امام حسین انجام داده است، چون او انجام داده، خوب است؛ نه آنکه کار، چون خوب بود، امام حسین انجام داد. این تلقیِ اشعری مآبانه، سبب میشود که ما وقتی نقلی از زندگی ائمه میشنویم، نپرسیم چرا ایشان چنین کرده اند. زیرا صرفا، چون چنین کرده اند، پس خوب است. اما برای درس آموزی، باید به دنبال این «چرایی ها» بود.