ترنج موبایل
کد خبر: ۴۰۸۰۶

سپاه و بسیج از مسیری که امام(ره) طرحی کردندخارج شده‌اند

مجید انصاری

تبلیغات
تبلیغات


يكي از صدمه‌هايي كه به نظام اسلامي در ماه‌هاي اخير وارد شد، تشكيكي بود كه در خصوص محورهاي اساسي انقلاب ايجاد شد آن هم بيشتر از سوي كساني كه خود جزو انقلاب و نظام بوده‌اند يا به تعبير رهبر انقلاب جزو خواص بودند.

تاكيدي كه رهبري به بصيرت خواص داشته و دارند، از آن جهت بود كه خواص نقش راهبري قشري از افكار عمومي را به عهده دارند احكام و اعمالشان مي‌تواند تاثيرگذار باشد، اگر نقش اين خواص منافقانه باشد كه انحراف افكار عمومي را موجب مي‌شود و اگر اين نقش انفعالي بود، باعث ترديد در مردم خواهد شد.

در اين ميان انديشه‌هاي افكار و سيره امام خميني (ره)‌ به عنوان بنيانگذار نظام اسلامي مي‌تواند معيار خوبي براي افراد و جريان‌هاي سياسي باشد، اما در اين مسير همه بايد هوشيار بود از آن جهت كه انديشه‌هاي امام را تفسير به راي نكرده و رهنمودهاي ايشان را در جهت منافع شخصي يا حزبي خود هزينه نكنيم.

گفتگوي ما را با مجيد انصاري عضو مجمع روحانيون مبارز.

اولين سوالم را مي‌خواهم به محورهاي انقلاب از ديدگاه امام خميني (ره)‌ اختصاص دهم. امام با توجه به اهدافي تلاش كردند تا رژيم پهلوي را كنار گذاشته و يك حكومت اسلامي را سر كار بياورند. آن اهداف امام چه بودند؟

حضرت امام در مقاطع مختلف با شفافيت و صراحت هرچه تمام‌تر، تاكيد مي‌كردند كه هدف ما از انقلاب و نهضت اسلامي، اجراي تمام عيار احكام اسلام و استقرار نظام سياسي قرآن است. البته اهداف مهمي كه زيرمجموعه اين هدف كلي و كلان قرار مي‌گرفت، متنوع و فراوان بوده‌اند. برخي از اين اهداف به جغرافياي سياسي ايران و ظرف انقلاب اسلامي (كه كشور ايران بود)‌ برمي‌گردد و برخي فراتر از مساله ايران و مردم ايران هستند. در ابتدا حضرت امام شاه را نصيحت كردند و شايد در آن زمان زمينه را براي يك انقلاب تمام عيار و تغيير نظام سياسي مناسب نمي‌ديدند، لذا بيشتر به دنبال تغيير رفتار شاه بودند و در تغيير رفتار رژيم هم امام خميني بر دو موضوع بسيار تاكيد داشتند. يكي اين كه شاه بر كشوري حكومت مي‌كرد كه اكثريت قاطع مردم آن مسلمان بودند، اما خودش و پدرش به دين اسلام بي‌اعتنا بودند و حتي اسلام‌ستيزي مي‌كردند. ما در زمان محمدرضا شاهد بوديم كه حتي مبدأ تاريخ را از هجري به شاهنشاهي تغيير دادند و تلاش داشتند با تكيه بر ناسيوناليسم فارسي و ايراني به نوعي اسلام‌زدايي كنند.

وابستگي شاه به بيگانگان، ديگر مساله‌اي بود كه امام را بسيار رنج مي‌داد و ايشان نمي‌توانستند تحمل كنند كشوري با اين همه منابع عظيم وابسته به اجانب باشد و شاه در واقع مجري برنامه‌هاي آمريكا در خليج‌فارس باشد. وابستگي‌هاي تمام عياري كه رژيم شاه در برنامه‌هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي به غرب و بويژه آمريكا داشت و بدتر از آن همبستگي كه رژيم پهلوي با رژيم غصبي و نامشروع اسرائيل داشت، موضوعاتي بودند كه امام را بشدت رنج مي‌دادند.

البته درست است كه امام در ابتدا به پيغام دادن و سخنراني اكتفا كردند ولي قطعا اگر مسائل هم اصلاح مي‌شد، امام خميني به همين ميزان اكتفا نمي‌كردند و ايشان به دنبال اين بودند كه رژيم شاه كارهاي اساسي‌تري بكند. اما به هر حال آغاز حركت سياسي امام از يك چنين نقطه‌اي بود.

اگر بخواهيم تاريخي را ذكر كنيم، اين آغاز مربوط به چه زماني مي‌شود؟

امام خميني از همان دوران جواني و نوجواني روحيه ظلم‌ستيزي داشتند و با خوانين منطقه خمين و عوامل حكومت رضاشاه و محمدرضا شاه درگير بودند. بالاخره امام از خانواده‌اي بود كه پدر ايشان، به وسيله خوانين و عوامل حكومتي به شهادت رسيده بود و از همان دوران جواني مسائلي چون مبازات مشروطيت و مبارزات شهيد مدرس در ذهن امام بسيار تاثير گذاشته بود. خود اين مساله بسيار با اهميت است شخصي كه رياضت‌هاي معنوي او در اوج بود و به دنبال اساتيدي چون آيت‌الله شاه‌آبادي و ميرزا جواد آقا تبريزي بود اما عرصه سياست و مسووليت روحانيت در جامعه را نيز فراموش نكرده بودند و گاهي در آن شرايط دشوار و نبود وسايل اياب و ذهاب، درس را در قم رها مي‌كردند و به مجلس شوراي ملي مي‌آمدند و به عنوان تماشاچي، سخنراني‌هاي شهيد مدرس را گوش مي‌دادند و مبارزات او را تعقيب مي‌كردند. اين نشان مي‌دهد كه امام خميني از ابتدا يك روحيه ظلم‌ستيزي داشتند منتها امكانات و شرايط زمانه را مناسب نمي‌ديدند كه بلافاصله وارد مسائل اساسي شوند.

تا زماني كه مرحوم آيت‌الله بروجردي زنده بود، ايشان مرجع علي‌الاطلاق بودند. بعد از ارتحال ايشان، رژيم با استفاده از خلأ مرجعيتي كه به وجود آمد، با عجله اصلاحات آمريكايي كه بعدها انقلاب سفيد يا انقلاب شاه و ملت نام گرفت را آغاز كرد و شيطنت‌هايي را براي انتقال مرجعيت از ايران به نجف انجام داد. هدف رژيم هم تضعيف مرجعيت و عدم دسترسي مردم به اين كانون خيزش بود. بر اثر چنين اقداماتي امام خميني (ره)‌ دريافتند كه اين رژيم قصد اصلاح خود را ندارد و به همين دليل سخنراني‌ها و مبارزات خود را بيشتر كردند. من فكر مي‌كنم حوادثي كه در سال 42 اتفاق افتاد و آن جناياتي كه در مدرسه فيضيه رخ داد، مردم را كشتند و امام خميني را حدود يك سال در زندان يا حصر خانوادگي نگهداشتند، امام را به اين جمع‌بندي رساند كه رژيم شاه از طرف اجانب ماموريت دارد و اصلاح نمي‌شود. بعد از آزادي امام از زندان، رئيس ساواك براي فريب مردم مصاحبه‌اي انجام داد و اعلام كرد كه ما با آيت‌الله خميني كنار آمده‌ايم و ايشان هم قبول كردند كه در سياست دخالت نكنند.

امام خميني بلافاصله براي رفع اين سوءتفاهم عمدي كه اينها القاء مي‌كردند، برآشفتد و در قضيه كاپيتولاسيون كه نشان‌دهنده اوج وابستگي آمريكا به رژيم شاه بود، آن سخنراني معروفشان را در 9 بهمن سال 43 انجام دادند كه روز سيزدهم ايشان را دستگير و تبعيد كردند. در حقيقت امام خميني از همان زمان به اين نتيجه رسيدند كه نظام سياسي بايد در ايران تغيير كند لذا در نجف، براي اولين بار بحث‌هاي ولايت فقيه را در قالب درس فقه خودشان بيان كردند. همين بحث‌ها بعدا تبديل به كتاب ولايت فقيه و نظريه استقرار حكومت اسلامي شد.

بنابراين امام در واقع دو هدف روشن را در انقلاب دنبال مي‌كردند: يكي اجراي احكام اسلام و ديگري استقرار يك نظام مردمي ملي كه اسلامي باشد و از وابستگي به اجانب هم دور باشد. البته امام خميني انتقادات زياد ديگري هم به رژيم شاه داشتند كه مجموع آنها باعث شده بود كه رژيم شاهنشاهي از نظر امام خميني به لحاظ مبناي سياسي و شرعي فاقد مشروعيت و مقبوليت بود.

يكي از شعارهايي كه همواره در 3 دهه گذشته جزو شعارهاي محوري ما بوده، بحث استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي بوده است. تعبير و تعريف امام خميني از اين شعار چه بود؟

همانطور كه فرموديد، اين شعار كه بدرستي از جانب مردم ايران انتخاب شد، شعار محوري تظاهرات و تجمعات بود، جمع‌بندي هوشمندانه‌اي بود كه مردم از مجموعه گفتار، مصاحبه‌ها، نوشته‌ها، سخنراني‌ها و اهداف امام كرده بودند. امام خميني هم بر اين موضوع صحه گذاشته بودند. در بعد استقلال، همان طور كه اشاره كردم، امام خميني از اين كه رژيم در تصميم‌گيري‌هاي خود وابسته به اجانب است، رنج مي‌بردند و اين مساله را خلاف اسلام مي‌دانستند؛ زيرا قرآن بصراحت سلطه بيگانگان بر مومنين را رد مي‌كند.

البته بحث‌هاي مفصلي در اينجا هست مبني بر اين‌كه مراوده و تعامل توام با تفاهم و مبتني بر تامين منافع ملي، منافاتي با استقلال ندارد و آنچه كه امام نفي مي‌كردند، وابستگي به اجانب و تسلط دادن آنها بر سرنوشت كشور بود. واقعا هم رژيم شاه به صورت بسيار تاسف‌باري، ايران را تحت سلطه بيگانگان قرار داده بود. شما اگر خاطرات اسدالله علم يا خاطرات ارتشبد حسين فردوست يا خاطرات خود شاه را بخوانيد، مي‌بينيد كه دربار براي جزئي‌ترين تصميمات خود در عرصه‌هاي مختلف بايد از سفارت آمريكا و انگليس كسب تكليف مي‌كرد و حتي بعضي جاها، خود شاه در موردي به نتيجه‌‌اي مي‌رسيد؛ اما چون غربي‌ها اجازه نمي‌دادند، او نمي‌توانست تصميم خودش را اجرا كند.

وابستگي رژيم شاه به بيگانگان باعث وابستگي كشور در عرصه‌هاي مختلف شده بود و مردم كشوري كه به لحاظ منابع بسيار ثروتمند بود، در فقر به سر مي‌بردند و ايران به لحاظ علمي بشدت پايين نگه داشته شده بود. صنعت ما يك صنعت عقب‌مانده در حد مونتاژ بود و سياست‌هاي شاه، سياست توسعه وابستگي بود و امام خميني منظورش از شعار استقلال اين بود كه ايران روي پاي خودش بايستد و مسوولان كشور در تصميم‌گيري‌هاي خود به جاي ملاحظات منافع بيگانگان، ملاحظات منافع ملي را داشته باشند و اگر رابطه‌اي را برقرار يا قطع مي‌كنند، محور آنها منافع ملي باشد.

شعار ديگر يعني آزادي هم از ديگر محورهايي بود كه امام خميني از ابتدا بشدت روي آن تاكيد داشتند. براساس آموزه‌‌هاي اسلامي، انسان آزاد آفريده شده است و وظيفه حكومت‌ و دولت‌ها، پاسداري از حريم آزادي‌هاي الهي و انساني انسان‌هاست، نه اين‌كه آزادي يك عطيه‌اي در اختيار شاه و حكام باشد و به هر مقداري كه خواستند بدهند و هر موقع خواستند بگيرند. برهمين اساس بود كه امام خميني در يكي از سخنراني‌هاي خود با اشاره به يكي از صحبت‌هاي شاه مبني بر اين‌كه «ما به مردم ايران آزادي داديم» فرمودند: اين‌كه كسي بگويد من آزادي دادم، خود اين سخن يك جرم است؛ چون ذات اين سخن به اين معني است كه آزادي از مردم سلب شده و بخشي از آن به آنها داده شده است.

حكومت‌ها تنها وظيفه دارند كه آزادي را سلب نكنند، چون كه مردم در ذات خود آزاد آفريده شده‌اند و اهل انتخاب و اختيار هستند و در عرصه‌هاي مختلف از جمله بيان، قلم و... آزادند.

در همين جا كه بحث آزادي به ميان آمد، خوب است در مورد مرزهاي آزادي هم صحبت كنيم. به هر حال آزادي مساله قشنگي است و مردم و افكار عمومي مي‌پذيرند؛ ولي بالاخره اين آزادي بايد يك سقفي داشته باشد. در كشور ما اين سقف كجاست و خود امام مرز آزادي‌ها را تا كجا مي‌دانستند؟

براي درك آزادي كه امام خميني هدف قرار دادند و اين مساله بعدا به شعار مردم تبديل شد و امام هم تاييد كردند، بايد ببينيم چه چيزي در رژيم شاه نبود كه امام خميني قصد بازگرداندن آن را به مردم داشتند.

در رژيم شاه بي‌بند و باري آزاد بود و در همين تهران معروف بود كه تعداد مشروب‌فروشي‌ها بيش از تعداد نانوايي‌ها يا كتابفروشي‌ها بود. مراكز فساد و فحشا و قمارخانه‌ها آزاد بودند؛ اما خيلي روشن بود كه اينها آزادي مطلوب مورد نظر امام نيست؛ بلكه اينها ضد آزادي‌ و مايه اسارت انسان است.

آزادي كه اسلام و قرآن براي انسان طراحي كرده و امام به دنبال آن بود، عبارت بودند از مسائلي چون آزادي انسان در محيط اجتماعي براي حركت به سمت تصميم‌گيري‌هاي درست، امكان رشد و ترقي، بروز خلاقيت‌ها، تاثيرگذاري در عرصه سياسي و اين‌كه يك انسان حق داشته باشد نظام سياسي خود را انتخاب و انديشه خودش را بدون واهمه بيان كند، حق داشته باشد در برابر حاكميت و حاكم، بدون لكنت ‌زبان حرفش را بزند و اعتراض خود را مطرح كند. امام خميني در جايي فرمودند كه اعتراض و انتقاد و بلكه تخطئه، يك عطيه الهي است.

امام مرزي را تعيين نكرده بودند؟

چرا. اين آزادي‌ها در رژيم شاه از مردم سلب شده بود و هركسي كه به شاه به خاطر سياست‌هاي غلطش انتقاد مي‌كرد، پاسخي بجز زندان، شكنجه، تبعيد و اعدام دريافت نمي‌كرد.

در رژيم شاه نه استاد دانشگاه آزاد بود كه بتواند از منافع ملي دفاع كند و نه مرجع تقليد آزاد بود كه يك فتواي روشنگر در رابطه با نهي از منكر عمومي اعلام كند و نه بازاري و نه هيچ قشر ديگري از عموم مردم آزاد بودند و نتيجه هم اين بود كه زندان‌ها پر بود از مردم.

به عنوان مثال آيا امام خميني در زمينه آزادي عقيده و مطبوعات و فعاليت احزاب در سخنراني‌هاي خود مرزي را تعيين كرده بودند؟

فراوان است و شايد هريك از اين موضوعاتي را كه مطرح كرديد، يك مصاحبه جداگانه را بطلبد. امام خميني در نظريه سياسي كه در درس‌هاي فقهي خودشان مطرح كردند و بخصوص در دوره‌اي كه در پاريس بودند، در پاسخ به سوالات خبرنگاران غربي از جمله خبرنگار لوموند كه در مورد آزادي. سوالات زيادي مي‌كردند، امام خميني با شفافيت پاسخ مي‌دادند.

بعد از پيروزي انقلاب هم امام راجع به مقوله آزادي كرارا صحبت كردند كه مجموعه نظرات حضرت امام در مورد آزادي در كتابي با همين عنوان از سوي موسسه نشر آثار امام چاپ شده است. امام خميني معتقد بودند كه انسان‌ها در عقيده آزاد هستند و اين صراحت قرآن است. البته انسان‌ها در قبال كوتاهي خودشان در پذيرش عقيده باطل در پيشگاه خدا مسوول هستند و اين طور نيست كه هركس هر دين و آييني را برگزيد، در پيشگاه خداوند ماجور باشد، چراكه خداوند امكان تشخيص حق و باطل را از طريق عقل و از طريق راهنمايي پيامبران فراهم كرده است.

براساس اين مسائل، حكومت‌ها حق ندارند كه يك جامعه يا شخصي را وادار به پذيرفتن عقيده‌اي كنند و مردم در اين زمينه آزادند. امام همچنين تفتيش عقيده را ممنوع مي‌دانستند و اين مساله‌اي است كه در قانون اساسي هم بصراحت ذكر شده است. امام بر آزادي بيان و آزادي مطبوعات هم تاكيد داشتند و مرز همه اينها رعايت حدود شرعي و منافع ملي بود.

امام مي‌فرمودند گروه‌هاي سياسي آزادند فعاليت بكنند، مشروط بر اين كه فعاليت آنها به توطئه و هنجارشكني عليه ملت نينجامد. در عمل ما ديديم كه بعد از پيروزي انقلاب حتي كمونيست‌ها آزاد بودند وحتي در تلويزيون ميزگردهاي مناظره‌اي با دستور و تاييد امام راه افتاده بود و آنها در اين ميزگردها حضور داشتند. آقاي كيانوري، رهبر حزب توده ايران و ديگران از چريك‌هاي فدايي خلق كه اصلا خدا را قبول نداشتند و معتقد به انديشه‌هاي ماركسيستي، ماترياليستي بودند در مقابل شخصيتي مانند شهيد بهشتي به مناظره مي‌پرداختند.

اما به هر حال آن مرزهايي كه امام تعيين كرده بودند رعايت مي‌شد؟

ببينيد اين خيلي مهم است كه امام اجازه مي‌دادند در داخل نظام يك حزبي حتي با داشتن ايدئولوژي ضدخدايي فعاليت كنند و حتي در تلويزيون جمهوري اسلامي هم حاضر شوند و مناظره كنند، اما زماني كه به منافع ملي لطمه نزنند.

در همين تهران ما ديديم سازمان منافقين با وجود پيشينه بدي كه داشت آزاد بودند و دفتر و روزنامه داشتند و رسما فعاليت مي‌كردند، اما از زماني كه اينها به مبارزه مسلحانه روي آوردند و دست به اسلحه بردند يا در جنگ به ستون دشمن مبدل شدند، ديگر پذيرفته نبودند و اين مساله تنها مربوط به جمهوري اسلامي ايران نيست و هيچ نظامي به اينگونه مسائل ضدامنيتي و هرج و مرج‌طلبانه اجازه بروز و ظهور نمي‌دهد، اما نكته بسيار مهمي كه وجود دارد اين است كه غالبا در طول تاريخ به بهانه منافع ملي و به بهانه جلوگيري از هرج و مرج و تعيين مرزهاي آزادي مشروع و آزادي‌هاي غيرمشروع، آزادي‌ها سلب شده است و دولت‌ها در اين زمينه افراط كرده‌اند. اين موضوع مهمي است كه امروز هم اتفاقا مساله روز كشور ماست. در قانون اساسي بخوبي به اين موضوع اشاره شده است. قانون اساسي مي‌گويد كه نه مي‌توان به بهانه استقلال و امنيت، آزادي‌هاي مشروع مردم را سلب كرد و نه مي‌شود به بهانه آزادي، استقلال كشور را مخدوش كرد.

راه‌حل امام براي جلوگيري از اين افراط و تفريط‌ها چه بود؟

اين موضوعات فقط با قانونگذاري دقيق و رعايت دقيق قانون قابل تامين است. يعني قانون بايد با شفافيت و بدرستي، حريم‌ها و مرزها را مشخص كند البته از فرصت قانونگذاري نبايد سوءاستفاده شود و خود اين مساله هم مي‌تواند يك محل لغزش باشد و باعث بي‌عدالتي به نام قانون شود.

منظورتان بحث قانونگذاري است؟

منظورم اين است كه وضع قانون ناعادلانه يك بي‌عدالتي است و قانون بايد عادلانه باشد.

مگر در كشور ما غير از اين است كه مجلس وظيفه قانونگذاري دارد و شوراي نگهبان بر آن نظارت مي‌كند. خود مجلس هم از نمايندگاني تشكيل شده است كه ما خودمان انتخاب مي‌كنيم؟

بله. راهش همين است كه مجلس، قانون را تصويب مي‌كندو چرخه قانونگذاري طي شود ولي مجالس، شوراي نگهبان و دولت‌ها نبايد در گذر زمان، توجيه‌گر شوند و با استفاده از ابزار قانوني، روح قانون را مخدوش كنند و قانون ناعادلانه وضع كنند. اينطور نيست كه مجلس و شوراي نگهبان حق داشته باشند هر قانوني را وضع كنند حتي اگر اين قانون‌ها برخلاف روح قانون اساسي باشد. از ديد بنده الان قانون انتخابات در كشور اگرچه مسير قانوني خودش را طي كرد و پس از تصويب مجلس، از سوي شوراي نگهبان هم تاييد شد ولي در عمل، اين قانون مورد سوءاستفاده واقع شده و آزادي‌هاي مشروع مردم در انتخابات تا حدود زيادي مخدوش شده است.

قانون راه را براي اصلاح قوانيني كه اشكال دارند بازگذاشته و اگر مثلا قانون انتخابات اشكالي داشته باشد مي‌توان از طريق قانوني براي اصلاح آن اقدام كرد. به نظر شما آيا بهتر نيست قانون هرچند داراي اشكال رعايت شود تا بي‌قانوني در جامعه حكمفرما نشود؟

اين جمله معروفي است كه قانون بد بهتر از بي‌قانوني است زيرا بي‌قانوني يعني هرج و مرج. اگر در جامعه‌اي حرمت قانون‌ شكست و شخصي يا گروهي حتي با مقدس‌ترين انگيزه‌ها هم بخواهد به سليقه خود، امور را پيش ببرد حتما هرج و مرج بوجود مي‌آيد، زيرا سلايق و انگيزه‌ها مختلف است. بر همين اساس تكيه حضرت امام از ابتدا بر قانونگذاري بود و حتي ايشان در جايي تعبير زيبايي دارند و مي‌فرمايند: ولايت فقيه يعني ولايت قانون.

امام اين جمله را در پاسخ به شبهاتي فرمودند كه ولايت فقيه را منجر به استبداد مي‌دانستند. اين جمله امام بحث مهمي است و در تبيين ولايت فقيه بايد به آن پرداخت.

نكته ديگر اين كه جريان امور بايد به سمت استيفاي حقوق اساسي مردم باشد و قوه مقننه، مجريه و قضاييه در خدمت استيفاي حقوق مردم باشند نه اين كه بتدريج حقوق اساسي مردم مورد ترديد قرار گيرد و براي موجه جلوه دادن محدوديت‌هاي اعمال شده در حوزه حقوق اساسي مردم، از ابزار قانونگذاري‌هاي ناعادانه استفاده شود. اگر روند كلي به سمت قانونگذاري و استقرار نظام اسلامي و تامين حقوق و آزادي‌هاي اساسي مردم پيش برود، طبيعي است كه در اين روند كلي، اگر قانون ناقصي هم وجود داشته باشد بايد به سمت اصلاح آن حركت كرد و همان طور كه فرموديد ما مكانيزم‌هاي اصلاح قانون را داريم.

در اين مسير حتي اگر ظرفيت ظاهري قانون اساسي و شرع در احكام اوليه، براي تامين منافع مقطعي كشور، قابليت نداشته باشند راهكار احكام ثانويه و استفاده از تشخيص مصلحت در قانون اساسي پيش‌بيني شده است و رسما ممكن است كه براي تامين امنيت ملي و منافع مردم، اصلي از قانون اساسي يا موضوعي از احكام اوليه اسلام به طور موقت ناديده گرفته شود و فلسفه تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام هم همين بود، اما آنچه كه مهم است اين كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي در كارند تا انسان با كرامت زندگي كند. من در كنگره اخير حزب مردمسالاري روي اين نكته تاكيد كردم كه كرامت انساني در تمام نگرش‌هاي اسلامي، چه در حوزه سياست، در حوزه اخلاقي و در حوزه روابط اجتماعي به عنوان يك اصل بنيادي ذكر شده است و در قانون اساسي ما هم بعد از اصول پنجگانه دين كه در اصل دوم مورد تاكيد قرار گرفته است، بند ششم در اصل دوم قانون اساسي بر كرامت توام بر آزادي انسان تاكيد كرده است.

لذا شوراي نگهبان بايد با توجه به اين موضوع، قانون را تفسير كند كه نبايد كرامت انساني و آزادي‌هاي مشروع، محدود شود. در شعار استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي كه شما در ابتدا در مورد آن سوال كرديد، بخش آخر يعني جمهوري اسلامي بسيار مهم است.

برخلاف برخي فقها و كساني كه حكومت اسلامي را حكومت يكجانبه تحكمي از بالا به پايين مي‌دانند و به نوعي خلافت اسلامي را قائل هستند، امام خميني از ابتدا معتقد به حق جمهور و حق عامه مردم در تعيين سرنوشت خودشان بودند و لذا فرمودند كه نظام سياسي ما جمهوري اسلامي است. مقصود از جمهوري اين است كه تمام امور در كشور مبتني بر تصميم و ارائه مردم است. اسلامي بودن آن هم از آن جهت است كه چون اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند، اين نظام سياسي كه مردم انتخاب مي‌كنند به احترام همين ملت مسلمان، احكام اسلام را حاكم مي‌كند.

اين موضوعي كه شما فرموديد آيا با نظريه ولايت فقيه امام خميني(ره) تضاد ندارد؟

با آن شكلي كه امام مطرح فرمودند خير، ولي با بعضي تفاسير كه امروزه از سوي برخي مطرح مي‌شود، چرا. پاسخ به اين سوال شما بستگي به اين دارد كه ما ولايت فقيه را چگونه معنا كنيم. براساس تعريف امام، اول اصل نظام را مردم بايد انتخاب كنند لذا ايشان بعد از پيروزي انقلاب رفراندوم گذاشتند و از مردم ايران پرسيدند كه آيا شما جمهوري اسلامي مي‌خواهيد يا نمي‌خواهيد؟ اگر مردم در سال 58 مي‌گفتند كه ما جمهوري اسلامي نمي‌خواهيم به اعتقاد من قطعا امام به حوزه برمي‌گشتند و تكليف را از خودشان ساقط مي‌ديدند، اما مردم آگاهانه و مشتاقانه، جمهوري اسلامي را انتخاب كردند. در نظام اسلامي حاكم، شرايطي دارد و اين شرايط، همان شرايط منصب ولايت فقيه است. بر اين اساس، رئيس حكومت در نظام اسلامي بايد شرايطي داشته باشد كه از جمله آنها عدالت، تدبير، مخالفت با هواي نفس، قدرت اداره جامعه و حفظ منافع ملت است.

همان‌طور كه اسلام براي امام جماعت و قاضي شرايطي وضع كرده است طبعا براي رئيس حكومت هم شرايطي تعيين كرده است. از آنجا كه از جمله اين شرايط، فقاهت و اجتهاد است بنابراين حاكم بايد فقيه و مجتهد باشد و لذا اسم آن را گذاشته‌اند ولايت فقيه. اما بايد اين نكته را مدنظر داشت كه فقه به تنهايي كافي نيست.

آيا نظر امام در زمينه ولايت فقيه، اين نبوده است كه اسلاميت از جانب الهي سرچشمه مي‌گيرد و اين جمهوريت است كه قالب حكومت را تعيين مي‌كند؟

اين‌كه رابطه ولايت فقيه با مسائلي چون آزادي چگونه است يك بحث تخصصي است و ما وارد آن شديم. من بيشتر مي‌خواهم به رابطه جمهوريت و اسلاميت بپردازيم. جمهوريت يعني اين‌كه مردم در انتخاب نوع حكومت آزادند.

به همين دليل هم جمهوري اسلامي به همه پرسي گذاشته شد.

بله، به همه‌پرسي گذاشته شد و مجددا قانون اساسي هم به همه‌پرسي گذاشته شد و امام خميني انتخاب مقامات و مسوولان نظام را هم به مردم واگذار كردند و اين مقامات رياست جمهوري و نمايندگان مجلس و حتي رهبري را نيز شامل مي‌شود. به اين معني كه ولايت فقيه به خودي خود ولايت ندارد. البته طبق نظريه امام خميني، فقيه واجد شرايط بالقوه ولايت دارد و اگر صد تا فقيه، شرايط لازم منصب ولايت فقيه را داشته باشند، اينها بالقوه ولايت دارند اما استقرار هر يك از اينها منوط به انتخاب مردم است و اگر مردم يكي را انتخاب كردند، بقيه فقها بايد در دايره اين حكومت تشكيل يافته عمل كنند.

چرا امام خميني(ره)‌ روي عنصر ولي فقيه تا اين اندازه تاكيد داشتند؟

ولايت فقيه يك نظريه عجيب و غريب نيست. ولي‌فقيه رئيس حكومت است. بالاخره جامعه انساني نياز به حكومت دارد و در هر حكومتي با هر نوعي، يك نفر در راس قرار دارد. در نظام اسلامي در زمان پيامبران و امامان معصوم، اين فرد از جانب خدا تعيين مي‌شود و آنها حق سرپرستي و حكومت بر مردم را از جانب خدا دريافت مي‌كنند. اما در زمان غيبت، آن كسي كه شرعا حق دارد بر مردم حكومت كند بايد يك سلسله شرايطي داشته باشد كه به آنها شرايط منصب مي‌گويند.

الان در ديگر كشورها نيز، هر منصبي شرايطي دارد و اين‌طور نيست كه مثلا در آمريكا هر كسي بتواند رئيس‌جمهور شود و بالاخره آنها هم شرايطي دارند.

شرايط حاكم اسلامي را فقه تعيين كرده است ولي اين فرد را بايد مردم انتخاب كنند و يك فقيه واجد شرايط به وسيله قوه قهريه و زور، حكومت را بر مردم تحميل نمي‌كند. نه‌تنها ولي فقيه چنين حقي ندارد، حتي امام معصوم هم حق ندارد و سيره امام علي(ع) اين را نشان مي‌دهد.

بعد از پيامبر عظيم‌الشان اسلام، قطعا امام علي(ع)، ولي تعيين شده از جانب خداوند بود ولي در عين حال وقتي كه جامعه زير بار اين ولايت الهي نرفت، حضرت دست به شمشير نبرد تا خودش را بر جامعه تحميل كند. در حالي كه به نظر من حضرت علي(ع) توانايي اين كه خودش را با قدرت شمشير بر مردم مستقر كند، داشت.

به خاطر همين مساله، جمهوري اسلامي ايران هم از ابتدا شرايطي را ايجاد كرد كه همه مناصب به نوعي انتخابي باشند؟

مردم در انتخاب عالي‌ترين مسوول نظام آزادند اما آن مسوول كشور بايد يك شرايط قانوني داشته باشد. حال اين انتخاب مي‌تواند به صورت مستقيم با راي مردم و يا به صورت غيرمستقيم باشد. در قانون اساسي، انتخاب ولي فقيه به خبرگان محول شده است ولي اين خبرگان را بايد مردم انتخاب كنند و در واقع ولي فقيه با واسطه از جانب مردم انتخاب مي‌شود. البته مي‌شد در قانون اساسي، بدون واسطه هم پيش‌بيني شود، مثلا در قانون اساسي پيش‌بيني كنند كه جمعي از خبرگان فن، افراد واجد شرايط ولايت را مشخص كنند و مردم، به صورت مستقيم از بين آنها يك نفر را انتخاب كنند. لذا در قانون اساسي ما و نظام مورد نظر امام انتخاب ولي‌فقيه الزاما بايد از جانب مردم انجام شود.

البته من در اينجا اشكالات اساسي به روند انتخابات خبرگان دارم و معتقدم كه تا حدود زيادي، انتخابات خبرگان از چارچوب‌هاي انتخابات آزاد خارج شده است و كساني كه درصدد دفاع از ولايت فقيه هستند بايد اين نقيصه را برطرف كنند. حالا من درصدد نقد روند انتخابات خبرگان نيستم اما اجمالا عرض مي‌كنم كه در دنياي امروز ما نمي‌توانيم مسائل حقوق اساسي را كه در قانون اساسي خودمان هم به رسميت شناخته شده‌اند ناديده بگيريم و از كنار آنها بگذريم. ما نبايد اجازه بدهيم كه در گذر زمان، اين روندها تبديل به شيوه و سنت‌هاي سليقه‌اي سياسي شوند و بعد از يك مدت چشم باز كنيم و ببينيم كه از انتخاب و آزادي انتخاب فقط اسمي باقي مانده است.

من متاسف هستم از اين كه بگويم در قضيه خبرگان، اين اتفاق تا حدودي رخ داده است. من اين مساله را از باب دلسوزي عرض مي‌كنم و بايد مجلس و مجمع تشخيص و مجلس خبرگان، نواقص انتخابات مجلس خبرگان را برطرف كنند. حتي از طرف اسلام و خود امام هم اين مساله قابل قبول نبود كه يك گروه كه برگزاركننده انتخابات و ناظر بر انتخابات هستند، خودشان هم كانديدا باشند. در هيچ جاي دنيا هم چنين مساله‌اي قابل قبول نيست.

آيا اگر ما به سمت اصلاح اشكالات قانون برويم بهتر از اين نيست كه اصل قضيه را زير سوال ببريم؟ متاسفانه در انتخابات مختلف كشور اخيرا رايج شده اگر نتايج انتخاباتي به نفع يك جريان سياسي خاص باشد جريان پيروز خيلي به دنبال رفع اشكالات قانون انتخابات نمي‌رود اما در دوره بعد كه نتايج انتخابات به هر دليل به نفعشان نيست در مطبوعات و ساير جاها از اشكالات قوانين مي‌گويند. به طور خاص در مورد قانون انتخابات، از سال‌ها قبل همه اجماع دارند كه اين قانون اشكال دارد، اما هيچ مرجعي به سمت اصلاح اين قانون نرفته است.

من نمي‌خواستم وارد آسيب‌شناسي قانون انتخابات مجلس و رياست جمهوري شوم و بحث من بيشتر در حوزه مشروعيت و مقبوليت بود و اجمالا نتيجه صحبت من اين است كه راي مردم هم پايه مقبوليت است و هم مشروعيت. اين كه گفته شود مشروعيت ولي فقيه از آسمان است و مقبوليت او از زمين، اين حرف درست نيست. به تعبير ديگر ولي‌فقيه بايد شرايطي را كه در منابع ديني ذكر شده داشته باشد و اين جنبه آسماني قضيه است، اما ولي فقيه تا از سوي مردم برگزيده نشود، ‌شرعا به مقام ولايت نمي‌رسد و اگر ما غير از اين بگوييم معناي آن اين است كه تمام فقها در عرض هم ولايت دارند.

امام در بحث مشروعيت ولي‌فقيه، ‌در سال 47 به منشأ الهي بودن ولي‌فقيه اشاره دارند. ايشان در اين خصوص گفته‌اند: پيروي از رسول اكرم به حكم خداست، پيروي از متصديان حكومت و ولي‌امر نيز به حكم الهي است.

بله كاملا درست است و اين همان توضيح حرف‌هاي بنده است. جنبه مشروعيت نظام هماني است كه عرض كردم و حاكم جامعه بايد داراي شرايطي باشد كه در شرع تعيين شده است. لذا اگر فردي را مردم به اتفاق آرا براي حكومت يك كشور اسلامي انتخاب كنند اما آن فرد شرايطي را كه در اسلام براي منصب رهبري تعيين شده نداشته باشد، ولايت او ولايت اسلامي نخواهد بود ولو اين كه او همان طور كه عرض كردم به اتفاق آراي مردم انتخاب شده باشد. اما در طرف ديگر اگر كسي تمام شرايط ولايت را در بالاترين مرتبه داشته باشد و افقه فقها و قويترين مدير جامعه باشد ولي مردم او را انتخاب نكنند باز او مشروعيت ندارد.

زماني كه امام خميني در پاريس بودند خبرنگاري از ايشان پرسيد كه آيا شكل حكومت مورد نظر شما مانند همان خلافت اسلامي است كه در زمان علي(ع) بود؟ امام در پاسخ فرمودند كه شكل حكومت ما با اقتباس از سيره نبي اكرم و شيوه اميرالمومنين(ع)، جمهوري اسلامي است كه توسط مردم تعيين مي‌شود و در ادامه مي‌فرمايند: اسلام به ما اجازه نداده است، رسول‌الله به ما اجازه نداده است، اميرالمومنين به ما اجازه نداده است كه ما چيزي را به مردم تحميل كنيم كه آنها نمي‌خواهند.

اينها عين جمله‌هاي امام است و ايشان با صراحت فرمودند كه اسلام، پيامبر و اميرالمومنين به ما اجازه نداده‌اند كه ما چيزي را به مردم تحميل كنيم كه آنها نمي‌خواهند. بنابراين انتخاب مردم در مشروعيت نظام مطرح است. حال سوالي را در اينجا مطرح مي‌كنند و آن اين است كه اگر صرف داشتن شرايط آسماني ولايت، كافي باشد، اين سخن اميرالمومنين را چگونه توجيه مي‌كنيد كه مي‌فرمايند: اگر حضور گسترده مردم نبود و حجت بر من تمام نمي‌شد، مبني بر اين كه جامعه مرا مي‌خواهد، من عنان شتر خلافت را بر پشت آن مي‌انداختم و عطايش را به لقايش مي‌بخشيدم. آيا اميرالمومنين حق گفتن چنين جمله‌اي را داشت؟

اين نشان مي‌دهد كه حتي اميرالمومنين كه در روز عيد غدير مستقيما از سوي خداوند منصوب به ولايت شد مي‌فرمايد كه اگر مردم جمع نشده بودند اين امر را نمي‌پذيرفت. آيا اين مساله به اين معني است كه حضرت امير العياذبالله از زير بار تكليف الهي شانه خالي مي‌كردند؟ مسلما چنين نيست و امام خميني هم به استناد همين سخن است كه مي‌فرمايند حق نداريم چيزي را به مردم تحميل كنيم.

اتفاقا اين مساله، بسيار حرف عقلايي و قابل پذيرشي در دنياي امروز است ولي متاسفانه، برخي ولايت فقيه را در دنياي امروز يك مقام تحميلي فراقانوني معرفي مي‌كنند در حالي كه واقعا ولايت فقيه آن طور كه امام تعريف مي‌كردند يك نظام مترقي است. ايشان در تعريفشان تاكيد مي‌كنند كه هر فردي نمي‌تواند رياست جامعه را برعهده بگيرد مگر اين كه شرايطي را داشته باشد كه يكي از آنها فقاهت است. اما متاسفانه برخي فقه را در مسائلي چون غسل و تيمم و طهارت و نجاست خلاصه كرده‌اند. امام مي‌فرمايند فقه، دستور زيستن از گهواره تا گور است.

در نظام اسلامي، اطلاعات حاكم جامعه از قوانين بايد در حد اجتهاد باشد يعني حاكم جامعه بايد يك حقوقدان برجسته اسلامي باشد. حاكم جامعه همچنين بايد به لحاظ سلامت نفس يك انسان عادل باشد، ‌عادل كسي است كه دامن او به هيچ وجه به گناهان سنگين آلوده نشده باشد و بر گناهان كوچك هم اصرار نداشته باشد. شرط ديگر حاكم اسلامي مدير و مدبر بودن است و شرط بعدي مخالفت با هواي نفس و گرايش‌هاي شيطاني است. وضع چنين شروطي براي حاكم يك حكومت، بسيار روشنفكرانه است و در همه جا هم پذيرفته است كه نظام اسلامي به هر كسي كه از راه برسد و با هياهوي تبليغاتي بتواند خودش را تحميل كند، اجازه ولايت داده نمي‌شود.

امام خميني در اين زمينه يك جمله بسيار زيبايي دارد و اي كاش صداوسيماي ما بحث‌هاي مناظره‌هاي مبنايي را باز مي‌كرد و از طرح اين گونه مسائل نمي‌ترسيدند و آن وقت مي‌ديدند كه چه دفاع علمي و جوان‌پسند و دنياپسندي از نظام ولايت فقيه مي‌شد صورت داد.

امام خميني در جايي مي‌فرمايند كه اختيارات ولي‌فقيه در اداره جامعه، همان اختيارات پيامبر و اميرالمومنين است، اگر كسي تصور كند كه اختيارات اميرالمومنين در اداره جامعه كمتر از پيغمبر است و يا كسي تصور كند اختيارات ولي‌فقيه در اداره جامعه، كمتر از اختيارات اميرالمومنين است، ولايت و نبوت را نفهميده است.

امام‌خميني در همين‌جا مي‌فرمايند البته اين اختيارات در دست كسي است كه اگر يك استبداد بورزد و يك گناه مرتكب شود خود به خود از مقام ولايت، منعزل است. يعني عزل او قهري است و قبل از اين‌كه خبرگان و ديگران او را عزل كنند خودبه‌خود عزل مي‌شود. به تعبير ديگر اگر حاكم اسلامي، خودش مي‌داند كه اهل گناه كبيره است، حتي اگر مردم خبر نداشته باشند، حق حكومت ندارد.

در دنياي امروز اگر بگوييم كه در اسلام براي حاكم چنين شرط‌هايي گذاشته شده است و اين حاكم با چنين شرايطي بايد از سوي مردم هم برگزيده شود واقعا چنين مساله‌اي باعث افتخار ماست و به نظر من اصل ولايت فقيه واقعا يك اصل مترقي است. در مخلص كلام، ولايت فقيه يك اصل قابل دفاع، عقلايي و مترقي است و در همه جا مي‌توان با سربلندي از آن دفاع كرد. اما اين‌كه بگوييم ولي فقيه يك مقام فراقانوني و يك مقام آسماني است كه اگر كسي به او اعتراض كرد از دين خدا خارج شده است، چنين مسائلي به طور قطع نمي‌تواند صحيح باشد.

اخيرا من ديدم يكي از منبري‌هاي معروف تهران كه صداوسيما هم خيلي او را ترويج مي‌كند و بهتر است من نام او را نبرم در يك منبري مي‌گفت كه اگر كسي بداند در دل ولي فقيه چه مي‌گذرد و او خلاف آن را بگويد، از دايره ايمان خارج شده است. اين حرف‌ها واقعا مزخرف است و اصلا اين طور نيست. ولي‌فقيه انساني است در كنار ساير انسان‌ها و تا قبل از اين كه ولي‌فقيه شود عالمي در كنار ساير علما بوده است.

چرا برخي افراد در مسائل اخير به سمت ضربه‌ زدن به ولايت فقيه رفتند و تلاش كردند جايگاه ولي فقيه را در نظام اسلامي زير سوال ببرند؟

اين مساله دو علت دارد و در واقع اين حركت از دو منشا سرچشمه مي‌گيرد. يك حركت از سوي مخالفان با نظام و انقلاب و امام است و از زمان حضرت امام اين مساله كم و بيش وجود داشت و هنوز هم ممكن است در بعضي جاها شاهد چنين حركاتي باشيم.

ولي همه اين اظهارات را به پاي ضديت با انقلاب و دين نمي‌شود گذاشت، چرا كه بعضي از اين شعارها و مسائل به خاطر دفاع بد از ولايت فقيه و ارائه چهره نادرست از ولي فقيه است. ببينيد ولي فقيه از اصل اسلام كه مهم‌تر نيست؛ حضرت علي(ع)‌ مي‌فرمايد اگر اسلام را بد معرفي كنيد همچون پوستين وارونه مي‌شود. شما اگر پوستين را درست بپوشيد مظهر زيبايي و وقار خواهد بود و به شما گرما مي‌دهد، اما اگر اين پوستين را وارونه بپوشيد نه‌تنها گرمي ندارد بلكه چهره كريهي به شما مي‌دهد كه موجب ترس و وحشت بينندگان مي‌شود.

امام مي‌گويند اگر ولي فقيه در كار نباشد، طاغوت است. اين يك نكته مهمي است و به نظرم منظور امام اين است كه اگر ما اين عنصر را از دست بدهيم دوباره به 30 سال گذشته برمي‌گرديم.

اين سخن كاملا درستي است و من از آن دفاع مي‌كنم. من براي روشن شدن موضوع يك مثالي بزنم. الان اگر يك پزشكي بخواهد مطب بزند بايد طبق قانون شرايطي داشته باشد، حال اگر كسي كه درس نخوانده و يا تعهد پزشكي نداشته باشد بخواهد با جعل مدرك مطب بزند در واقع اين منصب را غصب كرده و در واقع يك پزشك طاغوتي است.

براي همين است كه در جمهوري اسلامي ايران، مجلس خبرگان تشكيل شده است.

برپايه مثالي كه من در بالا عرض كردم ما براي هر منصب ديگري از جمله قاضي، نماينده مجلس و رئيس‌جمهور و رهبري شرايطي داريم. اين‌كه امام مي‌گويد اگر ولي فقيه نباشد طاغوت است به اين معني است كه اگر سرپرستي جامعه در اختيار فردي با شرايطي غير از شرايطي كه در شرع مشخص شده قرار گيرد طاغوت است. دليل آن هم اين است كه يا ولايت الهي است و كسي حاكم است كه شرايط را دارد و مردم هم انتخابش كرده‌اند و يا ولايت طاغوتي است. البته ممكن است كه در جامعه‌اي فقيه واجد شرايطي وجود نداشته باشد كه در آنجا هم اسلام جامعه را رها نكرده است و قوانين خودش را دارد. به همين دليل است كه من مي‌گويم ولايت فقيه يك مقام آسماني نيست.

اين‌كه فرموديد چرا عده‌اي سخنان نامربوطي راجع به ولايت فقيه مي‌زنند و حتي شعارهاي نامربوطي دادند من خيلي صريح و شفاف عرض مي‌كنم كه متاسفانه بعضي از افراد و جريان‌ها به جاي آن كه بيايند و صادقانه از ولايت فقيه دفاع كنند، از ولي‌فقيه سپري ساخته‌اند تا با استفاده از آن از منافع حزبي، گروهي و شخصي خودشان دفاع كنند. فرض كنيد كه يك فردي در جايي نماينده ولي فقيه است و مرتكب يك اشتباهي مي‌شود و يك عده به او اعتراض مي‌كنند. حال اين فرد به جاي اين‌كه اشتباه خودش را بپذيرد و وقتي مي‌بيند كه مردم قبولش ندارند، مي‌آيد و تمام منتقدان خود را به ضديت با ولايت فقيه متهم مي‌كند و مي‌گويد چون‌ كه آقا به من حكم داده پس هركس كه به من معترض است پس با ولايت فقيه مشكل دارد.

در صورتي كه اصلا اين حرف‌ها نيست. شوراي نگهبان را ولي‌فقيه تعيين مي‌كند و اعضاي اين شورا بيش از ديگران بايد حرمت ولي فقيه را نگه دارند.

بنابراين چنين افرادي نسبت به اصل ولايت فقيه بدبين مي‌شوند.

در مجلس اول و بعد از شهادت شهيد رجايي، همسر شهيد رجايي در انتخابات ميان‌دوره‌اي تهران به نمايندگي مجلس انتخاب شد. ايشان يك خانم به تمام معنا متدينه و فداكار بود و كسي بود كه جواني‌اش را همراه با شهيد رجايي گذرانده بود و همچون يك كوه مقاوم بود و سه دوره هم در مجلس شوراي اسلامي نماينده بود. ايشان در يك جايي به رفتار يكي از مسوولان اجرايي انتقاد شديد كرده بود و اين مساله باعث شد كه براي دوره چهارم مجلس اين خانم با عنوان ضديت با ولايت فقيه رد صلاحيت شد.

شما ببينيد در اين كشور به همسر شهيد رجايي برچسب ضديت با ولايت فقيه مي‌زنند. رحيمي آزاده، همان رزمنده‌اي كه در اردوگاه اسرا در عراق حاضر به مصاحبه نشده بود و واقعا بايد او را قهرمان ملي ناميد، بعد از اين‌كه به كشور بازگشت و مدرك دكترايش را گرفت در انتخابات مجلس هشتم با عنوان عدم التزام به ولايت فقيه رد صلاحيت شد كه البته بعدا با وساطت تاييد شد. من نمي‌گويم كه هركسي از راه برسد بايد تاييد شود ولي واقعا حقوق زيادي در اين كشور با نام عدم التزام به ولايت فقيه ضايع شده است.

دليل بسياري از اين رد صلاحيت‌ها هم به خاطر اين بوده است كه يك شخص مثلا از صدا و سيما يا سپاه و يا ساير ارگان‌هايي كه زيرنظر ولي فقيه هستند انتقاد كرده است و همين مساله باعث شده كه به او برچسب ضديت با ولايت فقيه زده‌اند.

بنده در همين جا بصراحت اعلام مي‌كنم كه سپاه و بسيج از مسيري كه حضرت امام طراحي كرده بودند خارج شده‌اند. در عين حال به سپاه افتخار مي‌‌كنم چون خودم يك سپاهي بودم. به بسيجي كه امام مي‌خواستند افتخار مي‌كنم و معتقدم كه آن بسيج بايد در جامعه باشد.

معيارتان براي انحراف افراد، گروه‌ها يا ارگان‌هايي مثل سپاه و بسيج چيست؟

ببينيد ممكن است حتي فردي اشتباه كند و حتي يك انتقاد ناصحيحي مثلا به شوراي نگهبان بكند. عرض بنده اين است كه آيا اگر كسي در جامعه به يك نهاد يا ارگان انتقاد كرد بايد او را ضد ولايت فقيه بناميم؟

تازه نمي‌گويند ضد ولي فقيه بلكه مي‌گويند ضد ولايت فقيه. در حالي كه ما و دوستان ما از جمله همين مجمع روحانيون مبارز بارها اعلام كرده‌اند كه هم اصل ولايت فقيه را قبول دارند و هم شخص ولي فقيه فعلي را قبول دارند. خوشبختانه ولي فقيه كنوني يعني آيت‌الله خامنه‌اي، در يك چرخه رقابتي شكننده انتخاب نشده‌اند بلكه در خبرگان همه راي دادند و همه گروه‌ها حمايت كردند. در همين انتخابات رياست جمهوري، خواسته‌ها و شعارهاي مردمي هيچ ارتباطي با ولي فقيه نداشت، مردم به شخص آقاي احمدي‌نژاد و روند كار صدا و سيما و برخي مسائل ديگر انتقاداتي داشتند. بايد آسيب‌شناسي شود كه چرا چنين اعتراضات قانوني و يا از ديد آقايان غيرقانوني، از نقطه‌اي تبديل به شعارهاي ساختارشكن شد.

شما به قانون اشاره كرديد. جايگاه قانون در نزد امام خميني و التزام به قانون از ديدگاه ايشان چه بود؟

امام هميشه مي‌فرمودند كه قانون معيار است و همه بايد با قانون حركت كنند. خود ايشان بشدت پايبند به قانون بودند. يك زماني يك نفر از آبادان، شكايتي عليه امام كرده بود و در شكايتش امام خميني را با نام روح‌الله مصطفوي خميني خطاب كرده بود و نوشته بود كه ايشان مستوجب بروز جنگ شده و در اثر اين جنگ به او آسيب رسيده است و الي آخر. اين فرد به دادگستري شكايت كرده بود و اين شعبه دادگستري هم اين شكايت را به دفتر امام فرستاده بود.

طبيعي بود كه اعضاي دفتر امام عصباني شوند و به نظر من اگر در جامعه فعلي بود مي‌رفتند و گردن طرف را مي‌زدند كه چرا به ساحت ولايت فقيه توهين كرده‌ايد. در آن زمان اين مساله را به امام گفته بودند و ايشان فرموده بودند كه اين فرد حق دارد شكايت كند و شما برويد پاسخ دهيد. پس از آن دفتر امام كسي را تعيين كرد و پاسخ دادند و پرواضح بود كه اين شكايت به لحاظ حقوقي، بي‌ربط بود ولي امام تاكيد داشتند كه پاسخ اين شكايت داده شود و به آن رسيدگي كنند. حال شما ببينيد كه امام چقدر حساس بودند، ايشان يك ماه بعد از اين كه ماجرا تمام مي‌شود سوال مي‌كنند قاضي‌اي كه احضاريه براي من فرستاده بود كجاست؟

وقتي دليل اين سوال را از امام پرسيده بودند ايشان فرموده بودند كه نكند اين فرد را به خاطر كاري كه كرده است بركنار كرده باشند و يا او را مورد مواخذه قرار داده باشند. امام خميني به دنبال چنين مسائلي بودند و معتقد بودند كه قاضي بايد شجاعت داشته باشد كه حتي اگر لازم شد امام را به دادگاه احضار كند. چرا؟ چون كه امام بارها در صحبت‌هاي خود فرموده بود كه ما پيرو مكتبي هستيم كه اميرالمومنين علي(ع)‌ توسط قاضي منصوب خودش به دادگاه احضار مي‌شود و چون به حسب ظاهر و بنيه، دليل كافي نداشت، دادگاه بر عليه ايشان حكم داد. امام واقعا دنبال اين قضيه بودند. من دو سه بار اشاره كردم و باز در اينجا تاكيد مي‌كنم كه پيام 8 ماده‌اي امام، چيزي جز تاكيد امام بر قانونگرايي در جامعه و پرهيز دادن نهادهاي حكومتي از خروج از مسير قانون و عدل نبود.

در اين بخش، جمع‌بندي عرض من اين است كه ما حق نداريم گروه‌هاي درون نظام كه قانون اساسي را پذيرفته‌اند به ضديت با ولايت فقيه متهم كنيم، چرا كه اين گروه‌ها در مرامنامه خود به پايبندي به قانون اساسي و اصل ولي فقيه تاكيد كرده‌اند.

آيا همين كه در مرامنامه به چنين مساله‌اي اشاره كرده‌اند كفايت مي‌كند يا اين كه بايد رفتار آنها را هم مدنظر داشت؟

ببينيد اين كه بخواهيم بگوييم يك گروه يا يك فرد در عمل، ضد ولايت فقيه است اين مساله را محكمه و قانون بايد تاييد كند نه فلان گروه سياسي و فلان مداح.

امروز در جامعه ما مشكل اينجاست. جوان ما در دانشگاه اعتراض دارد. مثل همه جاي دنيا دانشجويان اعتراض مي‌كنند و خواسته‌اي را بيان مي‌كنند. اين خواسته ممكن است عليه رئيس دانشگاه يا وزير علوم و يا رئيس‌جمهور و يا هر مسوول ديگري باشد اما اين‌ها به معني ضديت با ولايت فقيه نيست.

ضديت با ولايت فقيه در عرصه عمل بايد تعريف شود و بايد مشخص شود كه چه اعمالي، مصداق ضديت هستند.

سوال من الان راجع به قانون است.

ما الان قوانيني داريم كه متاسفانه ناديده گرفته مي‌شوند. البته من قبول دارم و بايد افراد در عمل پايبند به قانون باشند. شما ببينيد آقاي خاتمي در سال 76 وارد انتخابات شد. نظرات و ديدگاه‌هايي هم داشت و بدون اين كه ادعايي داشته باشد چارچوب اساسي ولايت فقيه را پذيرفته بود و در مسائل كلي كشور و قضيه هسته‌اي، از دستورات رهبري اطاعت مي‌شد آقاي خاتمي جلسات هفتگي با رهبري داشتند و در بعضي جلسات ممكن بود كه حتي بحث‌هاي چالشي جدي هم داشته باشند و ايشان نظر خودش را بگويد. دليل اين مساله هم اين است كه ولي فقيه به معني تعطيل شدن عقل در افراد جامعه نيست و هر كسي نظرش محترم است، اما اگر بعد از مشورت، ولي فقيه به جمع‌بندي رسيد آن جمع‌بندي محترم است و ديگران بايد اطاعت كنند.

اما در دولت آقاي احمدي‌نژاد كه بسيار مدعي ولايتمداري است و ديگران در اين دولت بسيار به ضديت با ولايتمداري متهم مي‌شوند شما مي‌بينيد كه در عمل، فاصله خيلي زياد است. از آقاي دكتر احمدي‌نژاد سوال كنيد كه چرا 4 وزير كابينه خودشان را كه اتفاقا وزراي مطرح كابينه و نزديك به دفتر رهبري بودند يعني آقاي صفارهرندي، آقاي اژه‌اي، آقاي لنكراني و آقاي جهرمي را عزل كردند.

علت آن جز اين است كه آنها در جلسه به آقاي رئيس‌‌جمهور گفتند كه چرا شما به نامه رهبري در مورد عدم استفاده از يك فرد خاصي در مسووليت‌هاي بالا توجه نكرده‌ايد. در دولت اول آقاي احمدي‌نژاد درست است كه رهبري حكم نكردند ولي در مشورتي به رئيس‌جمهور فرموده بودند كه خوب است شما از برخي چهره‌ها و وزراي موفق و متدين دولت پيشين استفاده بكنيد و حتي آن‌طور كه من شنيدم آقا از چند نفر هم نام برده بودند كه من نمي‌خواهم اسم ببرم. در عمل آيا اين رهنمود توسط دولت رعايت شد؟

با توجه به تعريف شما چنين مسائلي را نمي‌توان به عنوان ضديت با ولايت فقيه تعبير كرد.

بله. من از ذكر اين مطلب قصدم اين بود كه بگويم چرا در دولت آقاي خاتمي كه اين‌گونه مسائل خيلي بيشتر از دولت آقاي احمدي‌نژاد رعايت مي‌شد، برخي رسانه‌ها از جمله كيهان و برخي جريانات افراطي مدام آقاي خاتمي و اصلاح‌طلبان را به ضديت با ولايت فقيه متهم مي‌كردند. من فضاي كلي جامعه را عرض مي‌كنم. نظر شما هم درست است و رئيس‌جمهور اختيار دارد و مي‌تواند به مشورت رهبري عمل نكند، البته به آن نامه‌اي كه رهبري به ايشان در مورد فرد خاصي داده بودند بايد عمل مي‌كردند چرا كه اين مساله فراتر از يك مشورت بود و يك دستور بود.

بنابراين اسم چنين مسائلي را نمي‌شود ضديت با ولايت فقيه گذاشت ولي جرياني كه تا اين حد پايبند نيست چطور جريان مقابل را به ضديت با ولايت فقيه متهم مي‌كند؟! در عمل واقعا بايد ديد كه چقدر جريان‌ها در ادعاي خودشان صادق هستند. در همين جريانات بعد از انتخابات، مردم به رفتارهاي شخص آقاي احمدي‌نژاد در مناظره‌ها و در مديريتشان انتقاد داشتند. ولي اين‌ها با زرنگي خاصي توپ را در زمين ولي فقيه انداختند و خودشان در حاشيه امن قرا گرفتند و اخيرا هم من شنيدم كه آقاي رئيس‌جمهور گفته‌اند كه من به اين دستگيري‌ها و بزن و ببندها اعتراض دارم. آيا واقعا ايشان اعتراض دارند؟ اگر اعتراض دارد به وزارت اطلاعات بگويد كه چرا اين افراد را مي‌گيرد. مگر اين افراد از جايي به جز وزارت اطلاعات دستگير مي‌شوند؟ چه كسي اصلا اين مسائل را شروع كرد؟ چه كسي قبل از اعلام نتيجه قانوني جشن پيروزي گرفت؟

آقاي احمدي‌نژاد در حالي كه هنوز رئيس‌جمهور دولت نهم بود و بايد قانون را رعايت مي‌كرد قبل از اين كه نتايج قانوني انتخابات اعلام شود، جشن پيروزي گرفت و مردم را خس و خاشاك ناميد.

وقتي مردم خونشان به جوش بيايد ممكن است در اين غليان اجتماعي، افرادي هم از دايره قانون خارج شوند و شعارهاي ساختارشكنانه سر دهند.

اما وقتي كه يك نفر هنوز ساعتي از انتخابات نگذشته، اعلام پيروزي مي‌كند، اين هم اشكال است.

با اين تفاوت كه آقاي احمدي‌نژاد رئيس‌جمهور است و ايشان سوگند خورده است كه به قانون اساسي عمل كند.

اين مسائلي را كه شما مي‌گوييد من نمي‌خواهم رد كنم ولي من مي‌گويم وقتي يك نفر قبل از اعلام رسمي نتيجه انتخابات، اعلام پيروزي مي‌كند اين مساله چه جوي ايجاد مي‌كند؟

عرض كردم كه ما اگر بخواهيم آسيب‌شناسي انتخابات را مطرح كنيم بحث جدايي است. اگر كسي بگويد براساس اخباري كه من به دست آورده‌ام پيروزي با من است اشكالي ندارد و در تمام دنيا هم مرسوم است. حالا اين كه بگوييم اگر چنين كاري نمي‌شد بهتر بود خب اين مساله‌اي جداست.

البته از ديد بنده انتخابات رياست‌جمهوري دهم، قبل از شمارش آرا مخدوش بود و ادله قانوني هم براي اين مساله دارم و اگر در جايي بخواهند به اين مساله رسيدگي كنند من حاضرم ادله خودم را ارائه كنم. يعني قبل از رسيدن به موضوعاتي چون شمارش و تقلب و اين گونه مسائل، از ديد من طبق قانون انتخابات رياست‌جمهوري و قوانين جاريه كشور در امر انتخابات، انتخابات رياست‌جمهوري دهم مخدوش بود.

اجازه بدهيد كه از بحث امام دور نشويم، وجود و حضور امام خميني به غير از بركاتي كه براي مردم ايران داشت تاثيرات فراواني بر ساير كشورها داشت كه اين مساله غيرقابل انكار است. مي‌گيرد ما چطور بايد پيام امام خميني را به اين نسل‌هاي بعدي برسانيم و ميان آنها با امام و آرمان‌هاي ايشان، پيوند ايجاد كنيم؟

ما در درجه اول بايد توجه داشته باشيم كه امام در انديشه سياسي خود يكسري اصول ثابت داشتند كه چون برگرفته از اصول‌ ثابت اسلام بودند تغييرناپذير هم بودند. ما بايد اين مسائل را به درستي براي نسل‌هاي جديد تبيين كنيم. اين اصولي كه عرض كردم با فطرت انسان و مباني عقلاني منطبق هستند و نمي‌شود تصور كرد كه زماني جامعه به مرزي برسد كه مثلا بگويد آزادي و عدالت و حق انتخاب مردم چيز بدي است. اصول حرف‌هاي امام چنين مباحثي بودند و ما بايد مباني پايه‌اي انديشه سياسي امام را كه او را واداشت تا مرجعيت و حوزه و همه چيز را كنار بگذارد و به ميدان بيايد و تا مرز اعدام پيش برود براي نسل‌هايي جديد تبيين كنيم. مساله بعدي اقداماتي است كه امام خميني در يك ظرف زماني خاص و در مورد حوادث خاص انجام دادند.

اين اقدامات يا اقدامات عملي بودند و يا در قالب اظهارات و موضعگيري‌ها و پرسش و پاسخ‌ها بيان مي‌شدند. اگر در اين موضوعات اجتهاد نشود و به تعبير ما طلبه‌ها، شأن نزول آنها به درستي مشخص نشود ممكن است همان پوستين وارونه از سخنان امام به جامعه معرفي شود. متاسفانه اين روزها شاهد انجام اين كار هستيم.

بحث من در اين زمينه فراتر از جريان اصلاح‌طلبي و اصولگرايي است و معتقدم كه هيچ جرياني حق ندارد با فرصت‌طلبي و براي منكوب كردن رقيب خودش به چنين فرمايشاتي از امام كه در ظاهر به وضعيت فعلي مي‌خورد و در باطن، روح ديگري دارد، استناد كند.

چنين استناداتي همچون استناد اخباريون به برخي از ظواهر اخبار ائمه است كه اصلا مسخره به نظر مي‌رسد. به عنوان مثال امام صادق(ع)‌ فرزندي به نام اسماعيل داشتند كه فوت كرد. امام صادق(ع)‌ هنگام دفن فرزند خود فرمودند: اسماعيل شهيد ان لا اله الاالله.

حالا يك اخباري زماني كه فرزندش فوت مي‌كند مي‌گويد چون حضرت امام صادق(ع)‌ چنين جمله‌اي را فرمودند من هم بايد عين همين جمله را بگويم در حالي كه پرواضح است كه در زمان تلقين بايد اسم متوفي را در اين جمله قرار دهيد نه اين كه عين جمله امام صادق را با ذكر نام اسماعيل بخوانيد. يا مثلا فرض بفرماييد كه اگر در زماني موسيقي، به خاطر اين كه وسيله انحصاري لهو و لعب و جلسات فساد بوده است و بر طبق روايات مطلقا منع شده بود حالا ما هم بياييم هرگونه استفاده از موسيقي را ولو اگر انسان‌ساز باشد، ممنوع كنيم.

عرض من اين است كه بايد مكتب فقهي و سياسي و به خصوص تدابير دوران مديريت 10 ساله امام بعد از پيروزي انقلاب را با توجه به ظرف زمان و مكان اجتهاد معرفي كرد. خود امام مي‌فرمود كه عنصر زمان و مكان، دو عنصر كليدي در اجتهاد است كه بي‌توجهي به آنها ما را يا به ورطه افراط مي‌اندازد يا به ورطه تفريط. يا دچار تحجر مي‌شويم و يا دچار وادادگي. لذا اگر بخواهيم امام را معرفي كنيم بايد همه ظرفيت‌هاي ايشان را در نظر بگيريم.

نگاه كاريكاتوري به امام درست نيست. متاسفانه اگر يك جرياني مي‌خواهد خشونتي انجام بدهد مي‌آيد و هرچه كلام امام عليه كفار و شاه و منافقين بوده است بيان مي‌كنند و از امام يك چهره عبوس و خشني ارائه مي‌كنند كه اصلا چنين چيزي نيست. اين كاري بود كه آمريكايي‌ها و صهيونيست‌ها در طول حيات حضرت امام مي‌كردند.

امام در كنار مشت گره كرده در برابر كافر، دست مهربانانه بر سر فرزند شهيد مي‌كشيدند. امام در كنار حكم قتل سلمان رشدي، اشعار عرفاني بسيار متعالي دارند. امام خميني را بايد به طور جامع معرفي كرد و در غير اين صورت همان بلايي بر سر امام مي‌آيد كه بر سر پيغمبر اكرم (ص)‌ در طول تاريخ آمده است. مگر نه اين است كه پيغمبر رحمت للعالمين و رئوف را طوري معرفي كردند كه انگار پيغمبر دين خود را در زير سايه شمشير گسترش داده است. واقعا آيا دين پيامبر با شمشير گسترش پيدا كرد؟ من در همين جا يك مثال كوچكي بزنم.

من واقعا از برخي چيزها كه امروز در جامعه است رنج مي‌برم و البته نمي‌خواهم بگويم كه مغرضانه است؛ به نظر من از روي بي‌توجهي انجام مي‌شود.

ما كه لباس پيغمبر را بر تن كرده‌‌ايم بايد نمايشگر چهره اصلي و قالب پيغمبر باشيم. پيغمبر اسلام به چهره رئوف، رحمت و محبت شناخته مي‌شدند. پيغمبر در حالي كه به او سنگ مي‌زدند داشت به حال آنان كه سنگ پرتاب مي‌كنند دعا مي‌كرد.

پيغمبر با اين كه فرمود هيچ پيامبري همچون من آزار و اذيت نشده است، اما شما هيچ جايي پيدا نمي‌كنيد كه ايشان زبان به نفرين گشوده باشد. حتي زماني كه آيات عذاب نازل شد ايشان از عاقبت امت آينده ناراحت بودند و خداوند به او دلداري داد. به نظر من روي اين چهره رحماني پيغمبران بايد كار بكنيم.

قرآن در جاي ديگري صحنه از قوم لوط ترسيم مي‌كند. قوم لوط قوم آلوده‌اي بود كه مردمش به صراحت قرآن، همجنس باز علني بودند. در دنياي فاسد قرن بيست و يكم امروز كه همجنس بازي را در اروپا و آمريكا قانوني اعلام كرده‌اند ولي همجنس بازي علني هنوز قانوني نشده است. اما قرآن مي‌گويد كه قوم لوط، همجنس باز علني بودند. پيغمبري همچون حضرت لوط مردم اين قوم را سال‌ها نصيحت كرد اما اينها آدم نشدند. قرآن مي‌گويد كه ما ملائك عذاب را در قالب انسان‌هايي فرستاديم تا اين مردم را عذاب و نابود كنند. اين ملائك در مسير، سري هم به حضرت ابراهيم زدند.

قرآن مي‌گويد زماني كه اين ملائك داستان را براي حضرت ابراهيم تعريف كردند، اين پيامبر خدا با ملائك شروع به مجادله كردن كرد كه اگر مي‌شود آنها را عذاب نكنيد. اين خيلي مساله مهمي است. پيغمبر خدا نسبت به چنين جماعت آلوده‌اي باز هم احساس رافت دارد و با خدا به مجادله برمي‌خيزد كه اگر امكان دارد يكبار ديگر به آنها تخفيف بدهيد.

اين چهره رحماني از انبيا كجا و اين چهره امام جمعه محترم مسن ما كجا كه مي‌گويد دستتان درد نكند 2 نفر را كشتيد و از شما مي‌خواهيم كه باز هم بكشيد.

ما چند روز ديگر 22 بهمن را پيش رو داريم. باتوجه به اخباري كه منتشر مي‌شود احتمال دارد كه عده‌اي معاند و ضدانقلاب بخواهند مجددا حركتي را انجام دهند. محور شعارها و توجه مردم در روز 22 بهمن چه بايد باشد كه وحدت فقط شود. بالاخره اختلافات سياسي هميشه بوده و خواهد بود اما گروه‌هاي داخل نظام بايد خط خود را از گروه‌هاي معاند و ضد انقلاب جدا كنند. براي اين منظور در روز 22 بهمن به چه شكلي بايد عمل كنيم؟

مجمع روحانيون مبارز يك بيانيه مفصلي را در همين زمينه صادر كرد و ما خط‌مشي خودمان را براي 22 بهمن مشخص كرده‌ايم.

از ديد من اولا روز 22 بهمن يك روز الهي و يك جشن واقعي ملي است و اين جشن ملي را به هيچ وجه نبايد در اين كشمكش‌هاي سياسي مخدوش كرد. حداقل اين روز بايد نمايانگر انسجام ملي ما باشد. نكته دوم اين كه مردم ما خودشان بخوبي درك و آگاهي دارند و اصلا شعارهاي انقلاب را خود مردم، متناسب با زمان و مكان درست مي‌كردند. لذا من از ناحيه مردم نگراني ندارم. نكته سوم درخصوص برگزار كنندگان و شوراي هماهنگي تبليغات است.

من واقعا هم از اين دوستان گلايه دارم و هم برادرانه از آنها خواهش مي‌كنم كه به خاطر برخي گرايش‌ها و يا عصبانيت‌ها و يا هر عامل ديگر، ناخواسته و يا نادانسته، سرمايه‌هاي ملي و سرمايه‌هاي اجتماعي را تاراج نكنند. ببينيد شوراي هماهنگي تبليغات در سال‌هاي گذشته هر زماني كه مردم را فراخوانده است مردم آمده‌اند و همراهي كرده‌اند. علت اين مساله اين بود كه مردم احساس نمي‌كردند كه شوراي هماهنگي تبليغات در اختيار يك جريان و برعليه جريان ديگري است. اين قضيه تا حدودي اين اواخر مخدوش شد.

در قضيه روز عاشورا حوادثي پيش آمد و همه هم آن را محكوم كردند. شوراي هماهنگي تبليغات هم مردم را براي راهپيمايي در محكوميت حوادث روز عاشورا فراخوند. مردم هم آمدند، اما انتظار نمي‌رفت كه شوراي هماهنگي تبليغات، براي آن مراسم، يك سخنران افراطي با آن ادبيات را دعوت كند. انتظار نمي‌رفت اين شورا اجازه بدهد در آن تظاهرات، دستنوشته‌ها و پلاكاردهايي عليه شخصيت‌هاي درون نظام به اهتزار دربيايند.

من خودم وقتي چنين چيزهايي را ديدم بسيار ناراحت شدم. يا قبل از اين حادثه در محكوميت اهانت به تصوير امام(ره) مردم با دل و جان آمدند. اما باز در آنجا مي‌بينيد كه هم سخنران در آنجا به تسويه حساب سياسي پرداخت و هم شعارها در اين مسير بود.

من خواهشم اين است كه شوراي هماهنگي تبليغات از همين حالا شعارهاي 22 بهمن را اعلام كند. محور شعارها بايد وحدت ملي، منافع كشور، راه امام و انقلاب باشد. شعارهاي اول انقلاب آنقدر زيبا هستند كه انگار شعارهاي همين امروز ما هستند. همين شعار استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي تا ابد شعار زنده‌اي است. حتي اگر ما به اوج استقلال و به اوج مردمسالاري برسيم و همه احكام اسلام را هم پياده كنيم اين شعار مثل اذان است كه هر چه تكرار شود باز هم تكراري نيست. من واقعا به گروه‌ها و جريانات تندرو توصيه مي‌كنم كه اعضاي خود را كنترل كنند كه عليه جريانات داخلي مساله‌اي را مطرح نكنند.

نكته بعد من اين است كه شوراي هماهنگي تبليغات و برگزاركنندگان مراسم، هم در تنظيم قطعنامه و هم در پلاكاردها و مديريت و سازمان دادن جريان راهپيمايي و هم در شعارها، وحدت ملي را در نظرداشته باشند. حتي من معتقدم كه بايد براي تنظيم شعارها و سازمان دادن هر چه بهتر و باشكوه‌تر راهپيمايي، بايد از جريانات سياسي دعوت كرد تا آنها هم نظرات خود را بگويند. ما در اين روز هم مي‌توانيم فضاي اميد و وحدت را القا كنيم و هم مي‌توانيم با يك شعار بيجا و تحريك‌كننده، بهانه به دست افراد بدهيم. اگر ما مسائل ملي را مدنظر داشته باشيم مسلما اگر در جايي، چند نفر شعار نامربوط بدهند به صورت خودبه‌خود به وسيله جمعيت طرد مي‌شوند.

نكته بعد اين است كه به اعتقاد من هيچ‌كس در اين مراسم نبايد دست به هيچ نوع خشونتي بزند. ممكن است واقعا بعضي‌ها بخواهند براي تحريك ديگران اقدامي بكنند و مثلا فحشي بدهند. نوعا هم در اجتماعات ما شاهديم كه يك اتفاق و يك جريان ممكن است از يك حركت ناپخته كوچك شروع شود. تمام جريانات و مردم بايد در چنين مواردي بسيار هوشيارانه و خويشتندار باشند.

متاسفانه بخواهيم و نخواهيم يك خصومتي بعد از انتخابات شكل گرفت كه سكوت اخلاقي ما بايد اين مسائل را جبران كند و تا رسيدن به نقطه رحمت مطلق در جامعه، همه بايد خويشتنداري كنند. من فكر مي‌كنم كه راه حل اينهاست.

به اعتقاد من اگر قرار باشد از اول خلقت تا ظهور اسلام و از ظهور اسلام تا 22 بهمن سال 57 ، سي چهل روز برجسته خدايي را ذكر كنيم، روز 22 بهمن در آخرالزمان يكي از آن ايام برجسته خدايي است كه خداوند در آن روز معجزه نجات بني‌اسرائيل، معجزه نجات حضرت ابراهيم از آتش و معجزه نجات پيغمبر اسلام را به صورت يكجا به نمايش گذاشت. خداوند امام را از همه قضايا حفظ كرد، ملت ايران را نجات داد، طاغوت را از بين برد. روز 22 بهمن روز طلوع نعمت برادري در ميان مردم ايران بود و اميدواريم كه يك بار ديگر 22 بهمن اين معجزه را نشان بدهد و ما بعد از 22 بهمن شاهد رفع كدورت‌ها و بازگشت همه به قانون باشيم.

آرزوي من اين است كه اي كاش واقعا يك سعه صدري قبل از 22 بهمن نشان داده شود. البته هيچ كس از جرم و تخلف دفاع نمي‌كند ولي من ترديد ندارم كه برخي از زندانيان با ديد سختگيرانه دستگير شده‌اند و براي تلطيف فضا مي‌توان بسياري از اينها را آزاد كرد. به هر حال ما خواهان حفظ و تداوم انقلاب و زنده بودن هميشگي امام و آرمان‌هاي او در جامعه هستيم و اين مساله با دعوا و خصومت و بر سر هم زدن به دست نمي‌آيد.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات