نقد و بررسی فیلم روز صفر؛ و هر آنچه باید درباره این فیلم بدانید

«روز صفر» به لحاظ فنی فیلم تأثیرگذاری از کار درآمده و در ادامه همان مسیری حرکت میکند که حاتمیکیا با «به وقت شام» یا بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب» دنبال کردهاند؛ این دو مثال از این جهت در درک جهانبینی فیلم سعید ملکان کلیدیاند که مثل آن با سرمایهگذاری یک نهاد رسانهای و متأثر از یک رویکرد فرمی / مضمونی ساخته شدهاند؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
روز صفر: سعید ملکان
کارگردان: سعید ملکان
نویسنده: سعید ملکان، بهرام توکلی
تهیهکننده : سعید ملکان / سرمایه گذار: موسسه هنری اوج
بازیگران : امیر جدیدی، ساعد سهیلی، تینو صالحی، محمدرضا مالکی، مهدی قربانی، رضا خدادادبیگی، محمدعلی راجپوت، ابوالفضل صفاری
نقد فیلم روز صفر
نقد روز صفر توسط مسعود فراستی
شاید وقتی دیگر
چرا «روز صفر» نمیتواند به فیلمی دوستداشتنی تبدیل شود
یحیی نطنزی
عدم صداقت بزرگترین مشکل «روز صفر» است. نه به این معنا که فیلم در استناد به واقعیتهای بخشی از تاریخ معاصرمان پنهانکاری میکند؛ بلکه بیشتر به این دلیل که فیلم با همه تلاشی که برای تحت تأثیر قراردادن مخاطب به کار میبندد در نهایت فیلم صادقی به نظر نمیرسد. وقتی فیلمی تا این حد اصرار دارد خودش را محصولی تابع سیاستهای یک نظام سیاسی معرفی کند و مستندبودنش به واقعیت و دسترسی به اسناد طبقهبندیشده را جزء امتیازاتش بداند، مخاطب هم در کنار معیارهای سینمایی ناچار به در نظر گرفتن حقایق و بستری میشود که اثری مثل «روز صفر» از دل آن سر برآورده است.
«روز صفر» به لحاظ فنی فیلم تأثیرگذاری از کار درآمده و در ادامه همان مسیری حرکت میکند که حاتمیکیا با «به وقت شام» یا بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب» دنبال کردهاند؛ این دو مثال از این جهت در درک جهانبینی فیلم سعید ملکان کلیدیاند که مثل آن با سرمایهگذاری یک نهاد رسانهای و متأثر از یک رویکرد فرمی / مضمونی ساخته شدهاند؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
شاید مهمترین مشکل از تصور اشتباه سازندگان فیلمها ریشه میگیرد؛ از اینکه خیال میکنند اگر بتوانند مثل بلاکباسترهای هالیوودی فیل هوا کنند و پروژهها را به لحاظ تولید دهانپرکن جلوه دهند، مضامین مدنظرشان هم باورپذیر میشوند. غافل از اینکه باورپذیری در چارچوب درام قواعد دیگری دارد که فیلمهایی مثل «روز صفر» در به کارگیری آنها سهلانگار به نظر میرسند؛ قواعدی مثل شخصیتپردازی حسابشده که اتفاقاً «روز صفر» در رسیدن به آن ناکام بوده و حتی در مواردی نتایج مضحکی به بار آورده است (مشخصاً وقتی در اواخر فیلم امیر جدیدی برای بار چندم ژست میگیرد و گردنش را تاب میدهد).
برای ساخت چنین فیلمهایی در بستر سیاسی کشوری مثل ایران دو الگوی امتحانپسداده وجود دارد که پیش از این تجربه شدهاند و نتایجشان هم نسبتاً موفق بوده. یکی الگوی حاتمیکیا در «به رنگ ارغوان» و «بادیگارد» و دیگری الگوی محمدحسین مهدویان در «ماجرای نیمروز».
در تجربههای حاتمیکیا تکلیف ما با شخصیت مشخص است و او را بهعنوان یک مأمور امنیتی / حفاظتی پذیرفتهایم؛ البته مأموری که یا شخصاً دچار شک و تردید شده یا شرایط جامعه او را نسبت به آرمانهایش بدبین کرده. هویت و خاستگاه این شخصیتها و سرسپردگیشان نسبت به آرمانها برای مخاطب باورپذیرتر است و با دستانداز کمتری میتواند تلاطمات احساسی و روحیشان را دنبال کند. الگوی دوم هم روش مستندنگارانهای که مهدویان دنبال کرده تا بدون تأکید روی یک شخصیت محوری و با جلب توجه نسبت به جزئیات تاریخی و بازسازی خلاقانه آنها ما را با فیلم همراه کند. «روز صفر»، اما نه مانند تجربههای حاتمیکیا هویت و خاستگاه شخصیت محوریاش را برایمان روشن میکند و نه مانند الگوی مهدویان کندوکاو تاریخی را اصل قرار میدهد.
به بیان سادهتر نه از الگوی جیمز باندی یا جیسون بوردنی محبوب حاتمیکیا تبعیت میکند و نه از الگوی «جیافکی» مورد علاقه مهدویان. به جایش تصمیم گرفته مشابه تجربه مایکلمان در «وثیقه» (Collateral) قهرمانی بیگذشته و آینده برایمان ترسیم کند که صرفاً قرار است مأموریت خودش را به نحو احسن انجام دهد؛ قهرمانی با بازی امیر جدیدی که مثل تام کروز آن فیلم روی جذابیتهای ظاهری و قهرمان پردازی و توانایی فیزیکیاش تأکید ویژهای میشود. اما چرا فیلم ملکان در نزدیکشدن به جذابیتهای فیلم مایکلمان هم ناکام میماند؟ به این دلیل واضح که وینست (تام کروز) در فیلم مایکلمان یک آدمکش اجارهای است که اجیر شده تا اهداف مشخصی را بیهیچ توضیح مشخصی از سر راه بردارد. اما قهرمان «روز صفر» یک مأمور امنیتی در استخدام یک نهاد حکومتی است که موظف شده یکی از تروریستهای منفور خاورمیانه را به دام بیندازد.
در آبان ماه ۱۳۸۸ یکی از شبکههای تلویزیونی صدا و سیما تصمیم به نمایش فیلم مایکلمان گرفت و به سنت همیشگیاش با تغییراتی در ترجمه و دوبله، نسخهای جدید، اما جعلی را روی آنتن فرستاد. در این نسخه وینست نه یک قهرمان بیگذشته و آینده، بلکه مأموری با اهدافی مشخص بود که میخواست از زد و بندهای سیاسی کشورهای متخاصم پرده بردارد و حق را به حقدار برساند. در آخر هم موفق میشد و دستهای پشت پرده و چهرههای منفور را به سزای اعمالشان میرساند. تماشای «روز صفر» بیش از هر چیز خاطره دیدن همین نسخه را در ذهن تماشاگرش زنده میکند.
منبع: روزنامه ایران
یک انسان بینام، با ویژگیهای فرازمینی در حال نجات ایران است. البته اسمهایی دارد، یک بار خود را سیاوش معرفی میکند و داستان رد شدن سیاوش از آتش را به زبان میآورد و جایی دیگر رضا خطابش میکنند. در هیچ کدام از دو حالت هم نمیتوان گفت که واقعیتی در پشت این اسامی وجود دارد. او قهرمانی است که هرازگاهی به بیگناهی مردم اشاره میکند و هر از چندی با تیکهای عصبیاش وقت یک تصمیم بزرگ، خود را لو میدهد و دستش را رو میکند. ما پیشینهای از او نمیدانیم اما تمام «روز صفر» را میتوان بهعنوان پیشینه شخصیت اصلی درنظر گرفت، پیشینه قهرمانی که عبدالمالک ریگی را دستگیر کرد.
اگر «روز صفر» را از زمانهاش جدا کنیم، با فیلمی متفاوت روبهرو میشویم. فیلمی که مخاطب را بهدنبال خود میکشاند و میتواند از الگوهای کم و بیش جوابپسداده بازی موش و گربه پیروی کند. تعدد مکان و شیطنتها در زمان روایت، همهشان میتوانند بهعنوان عناصر قابل تفکر روایت به جذابیت داستان اضافه کنند و مخاطب را با یکهبزن و قهرمان داستان همراه کنند و به آن لحظه غایی برسانند. اما دوگانگی احساسی که «روز صفر» برای مخاطب این دوره خود میسازد، قطعاً به نفع هیچکس نیست و شاید از بدشانسی دستاندرکارانش باشد که چنین مواجههای را تجربه میکنند.
گفتهاند. تا اینجای کار همه، همهچیز را، مثبت و منفی درباره فیلم گفتهاند. من اما میخواهم از آن خط باریک خفهکننده پشت داستان بگویم. از آن واگویه آخر فیلم. از چه کسی بودن و چه کاری کردن، چه کاری نکردن. آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، هولناک میشوند. غیرقابل اعتماد و گاهی با هزار سرنوشت، یا گوشهگیر و پیچیده. تریلرها پر است از این دست مرد-زنهای بیکس و کاری که تا تهاش میروند. بیکله و ترمزبریده میروند. نه حتی برای پول، که هر بار برای درک لذت آزادی-اختیار انجام دادن همه آن کارها که برای قاطبه ملت نشدنی است. آدم میکشند. دزدی میکنند. ادای عاشقها را درمیآورند. آدمهای بیسرنوشتی که نیاز دارند پاشان را بکوبند زمین و بگویند هر کاری دلم بخواهد میکنم؛ و بازی درست از همینجا شروع میشود. بیمحابا، بیترس، حتی گاهی بیانگیزه. مثل اعتیاد به ترشح منظم آدرنالین. آنها از «از دست دادن» میآیند. لابد که اوایل این چنین نبوده است. خانوادهای و یاری و شهری و کوچهای و یک کافه، سرا، دلبستگیای حتی شاید، بوده است که بعد نبودنش، معامله را به هم زده. همهچیز آن آدم هم بوده. از قضا که حتی گمان نمیکرده یک روز بیاید که نباشد. اما آمده؛ و او هزار بار آن لحظه و روزها را مرور کرده و عین هزار بار که نه، هزار و یک بار، به هیچ رسیده است.
تلف شده
درباره «روز صفر» که قربانی تلقی کهنه سازندگانش از مفهوم تریلر حادثهای سیاسی شده است
آرش خوشخو
«روز صفر» در وهله اول نشان میداد که فیلم «شبی که ماه کامل شد» و «ماجرای نیمروز» چه فیلمهای خوبی بودهاند. داستان پرهیجان دستگیری عبدالمالک ریگی به فیلمی اکشن و پرحادثه بدل شد که بین آن و فیلمهای ذکرشده نمیتوان تناظری پیدا کرد.
اگر قرار باشد بین «روز صفر» و فیلمی از سینمای ایران همزادی پیدا کنیم، تنها نمونهای که بهیادم میآید «تاراج» ساخته مرحوم ایرج قادری است. کسی با ساخت فیلم حادثهای مخالف نیست. کسی با خلق قهرمان برای تودههای مردم از چشم سینما مخالفتی ندارد، کسی نمیتواند انکار کند که ثبت حوادث بزرگ تاریخ معاصر برای مردم ما چقدر الزامی و تماشایی است.
اما همه اینها به این معنا ختم نمیشود که فیلمساز فیلم بدی بسازد. همه اینها دلیل نمیشود که کارگردان و عوامل سازنده فیلم سطح پایینی در همان ژانر اکشن تولید کنند؛ دلیل نمیشود که بهخاطر اهمیت سوژه، حرکات و سکنات این قهرمان را بپذیریم. نمیشود یک تریلر سیاسی بسازیم، اما بهجای مثلا «سی دقیقه بامداد» از رمبو الگو بگیریم.
نمیشود یک فیلم حادثهای و سیاسی بسازید و در همان ۴۰دقیقه ابتدایی ۱۰تا جسد روی دست تماشاگر بگذارید. نمیشود بدمن شما پنجره لندکروز مشکیاش را پایین بکشد و با یک کلت کوچک و طلایی، مغز پلیس پاکستانی درحال فرار را از فاصله سی-چهل متری هدف قرار دهد و او را بکشد. حتی جان وین و کلینت ایستوود هم در فیلمهایشان از این تردستیها نمیکردند.
آخرین نمونه مشابه به فیلمهای مت هلم از دین مارتین بر میگردد. یا قهرمانتان با یک هفتتیر (یا کلت یا رولور یا هرچی!) مجموعهای از تروریستها را قلع و قمع کند. در سینمای روز دنیا نمونه مشابهی پیدا نمیکنید مگر آنکه به حادثهای-کمدیهای هندی ارجاع کنید. الگوی ذهنی فیلمساز از قهرمان اکشن کهنه و قدیمی است.
چیزی در ردیف رمبو و غارتگر و کارهای استیون سیگال و ژان کلود وندام. کاش حداقل اگر دلتان برای یک قهرمان اکشن در یک تریلر سیاسی بالبال میزد، از کاراکتر کیفر ساترلند در ۲۴ الگوبرداری میکردید. نمیشود در ژست ساخت یک فیلم پرهزینه و پرجزییات فرو رفت و آنوقت جلوههای ویژه فیلمتان اینقدر سطح پایین باشد.
نمیشود تکنیک آتشسوزیها و پروازهای هواپیماهایتان و عبور هلیکوپتر بر فراز شب تهران، اینقدر جعلی از آب دربیایند. چطوری میتوانید قهرمان داستانتان را سوار برموتور به سمت یک تروریست مسلح به کلاشینکف حرکت دهید و رگبارهای گلوله مثل اکشنهای بامزه هندی (که در فضای مجازی پر هستند) به اطراف موتورتان بخورد؟
چرا اینقدر از جریان سینمای حادثهای دنیا عقب هستید که فکر میکنید قهرمان فیلمتان باید در شروع هر ماموریت قولنج گردنش را بشکند و به قول رفقا گردن بگیرد. مگر دوران فیلمفارسی است؟ نه. مشکل «روز صفر» سینمای حادثهای و قهرمانپردازانه نیست. مشکل نسبت معکوس و وارونه فیلمساز با واقعیت، واقعیتنمایی و سینمای روز دنیاست.
مشکل تلقی اشتباه سینماگر از مفهوم قهرمان است. اینکه نمیتواند بفهمد، دوران استیون سیگالها گذشته. «روز صفر» نه قهرمان ملی خلق میکند و نه میتواند قهرمانی در تراز بینالمللی به نمایش بگذارد. فیلم از همین روز تولدش قدیمی است. تنها وجه مثبت فیلم بخش اطلاعرسانی آن است.
قبول دارم فیلم در صحنههایی پرهیجان از آب درآمده، اما اگر یک فیلم مستند درستوحسابی درمورد این اتفاق ساخته شود، هیجان کمتری نخواهد داشت. قبول دارم که فیلم پرفروش خواهد بود و قبول دارم که بخشی از خدمات ماموران امنیتی برای مردم ملموستر خواهد شد، اما حتی همه این مزایای اجتنابناپذیر هم دلیل نمیشود که «روز صفر» را فیلمی شکستخورده تلقی نکنیم.
ملکان و دوستانش باید بهشکل جدی سینمای حادثهای روز دنیا را دنبال کنند. حداقل «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان و «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار را دوباره نگاه کنند. سعید ملکان مرد بانفوذ و معتمدی است، اما این فرض رهایم نمیکند که نکند کاستیهای «تنگه ابوقریب» و «تختی» هم مثل همین «روز صفر»، بهخاطر نگاه او به سینما و روایت باشد؟
منبع: روزنامه هفت صبح
نگار مفید
یک انسان بینام، با ویژگیهای فرازمینی در حال نجات ایران است. البته اسمهایی دارد، یک بار خود را سیاوش معرفی میکند و داستان رد شدن سیاوش از آتش را به زبان میآورد و جایی دیگر رضا خطابش میکنند. در هیچ کدام از دو حالت هم نمیتوان گفت که واقعیتی در پشت این اسامی وجود دارد. او قهرمانی است که هرازگاهی به بیگناهی مردم اشاره میکند و هر از چندی با تیکهای عصبیاش وقت یک تصمیم بزرگ، خود را لو میدهد و دستش را رو میکند. ما پیشینهای از او نمیدانیم اما تمام «روز صفر» را میتوان بهعنوان پیشینه شخصیت اصلی درنظر گرفت، پیشینه قهرمانی که عبدالمالک ریگی را دستگیر کرد. پایان این داستان، شروع داستانی است که از ما دریغ شده و دیدن آن بخش جذابتر بود. وقتی از ایرانی خیالپردازانه با قهرمانی متفاوت از همیشه صحبت میکنیم. با وجود این نه روایت زمان در فیلم، که «روز صفر» از زمانه رو دست میخورد. اتفاقات روز، باورپذیری داستان را برای بینندهاش با اخلال مواجه میکند و علامت سؤالی برای بیننده میسازد که باعث میشود نسبت به همه چیز با دیده تردید نگاه کند و قهرمان بودن شخصیت اصلی را زیر سؤال ببرد. آیا او، مردی که کلاه سویشرتش
را به سر میگذارد و حافظ جان و مال ماست، واقعاً قهرمان است؟ آیا مدیر فرودگاه بندرعباس حرفهایی به حق نمیزند؟ جدایی فیلم از زمانهاش، مخصوصاً در فضای احساسی این روزها که شنیدن صدای کابین خلبان میتواند هر ایرانی را به مرحله عجیبی از عصبیت برساند، چالش دیگری بر سر راه قهرمان بینام فیلم است.
اگر «روز صفر» را از زمانهاش جدا کنیم، با فیلمی متفاوت روبهرو میشویم. فیلمی که مخاطب را بهدنبال خود میکشاند و میتواند از الگوهای کم و بیش جوابپسداده بازی موش و گربه پیروی کند. تعدد مکان و شیطنتها در زمان روایت، همهشان میتوانند بهعنوان عناصر قابل تفکر روایت به جذابیت داستان اضافه کنند و مخاطب را با یکهبزن و قهرمان داستان همراه کنند و به آن لحظه غایی برسانند. اما دوگانگی احساسی که «روز صفر» برای مخاطب این دوره خود میسازد، قطعاً به نفع هیچکس نیست و شاید از بدشانسی دستاندرکارانش باشد که چنین مواجههای را تجربه میکنند. هرچند «بدشانسی» واژهای غیرعلمی است. منطق حکم میکند سینما را از منظر رسانهای دور کنیم و به ذات داستانها بازگردیم. اگر بپذیریم که سینما رسانه نیست، اگر بپذیریم که الگوی تأثیرگذاری از راه داستانهای سینمایی نمیگذرد، شاید مواجهه دستاندرکارانش با «روز صفر» تغییر میکرد. در حقیقت «روز صفر» چوب باور به رسانه بودن سینما را میخورد. وقتی که فیلم بهعنوان یک ابزار برای اطلاعرسانی خودش را معرفی میکند و به باور سینماییها یا مسئولان سینمایی خود را در چارچوبی متفاوت از
داستانپردازیاش قرار میدهد، چنین اتفاقی میافتد. این روزها ضعف رسانهها یا سرمایهگذاریهای جهتدار باعث شدهاند تا سینما خود را در مقام رسانه جا بزند و به شکل عجیبی وظیفه اطلاعرسانی روی دوش سینما سنگینی کند و در نتیجه همچون هر رسانهای در دام «زمانمندی» و محدودیتهای زمانی گیر افتاده است. بههمین دلیل است که زمان حال و مختصات زندگی واقعی به یک اشاره میتواند روند داستان «روز صفر» را مختل کند و تماشای برج مراقبت فرودگاه و بلندشدن جنگندهها و دیدن تمام صحنههایی که فیلم به فضای رئال نزدیک میشود، این نیاز را در مخاطب زنده میکند که مدام به خود یادآوری کند؛ این داستان است، یک داستان است، یک داستان است. هر اندازه که فیلم تکیه بیشتری به المانهای واقعی میکند، ضربهای سهمگینتر و فرامحتوایی متقبل میشود. در حالی که «روز صفر» میتوانست یک داستان خوب با اقتباسی آزاد از یک ماجرای واقعی باشد، با نقشآفرینی خارقالعاده ساعد سهیلی و بازی تماشایی امیر جدیدی. منبع: روزنامه ایران
گفتهاند. تا اینجای کار همه، همهچیز را، مثبت و منفی درباره فیلم گفتهاند. من اما میخواهم از آن خط باریک خفهکننده پشت داستان بگویم. از آن واگویه آخر فیلم. از چه کسی بودن و چه کاری کردن، چه کاری نکردن. آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، هولناک میشوند. غیرقابل اعتماد و گاهی با هزار سرنوشت، یا گوشهگیر و پیچیده. تریلرها پر است از این دست مرد-زنهای بیکس و کاری که تا تهاش میروند. بیکله و ترمزبریده میروند. نه حتی برای پول، که هر بار برای درک لذت آزادی-اختیار انجام دادن همه آن کارها که برای قاطبه ملت نشدنی است. آدم میکشند. دزدی میکنند. ادای عاشقها را درمیآورند. آدمهای بیسرنوشتی که نیاز دارند پاشان را بکوبند زمین و بگویند هر کاری دلم بخواهد میکنم؛ و بازی درست از همینجا شروع میشود. بیمحابا، بیترس، حتی گاهی بیانگیزه. مثل اعتیاد به ترشح منظم آدرنالین. آنها از «از دست دادن» میآیند. لابد که اوایل این چنین نبوده است. خانوادهای و یاری و شهری و کوچهای و یک کافه، سرا، دلبستگیای حتی شاید، بوده است که بعد نبودنش، معامله را به هم زده. همهچیز آن آدم هم بوده. از قضا که حتی گمان نمیکرده یک روز بیاید که نباشد. اما آمده؛ و او هزار بار آن لحظه و روزها را مرور کرده و عین هزار بار که نه، هزار و یک بار، به هیچ رسیده است.
تلف شده
درباره «روز صفر» که قربانی تلقی کهنه سازندگانش از مفهوم تریلر حادثهای سیاسی شده است
آرش خوشخو
«روز صفر» در وهله اول نشان میداد که فیلم «شبی که ماه کامل شد» و «ماجرای نیمروز» چه فیلمهای خوبی بودهاند. داستان پرهیجان دستگیری عبدالمالک ریگی به فیلمی اکشن و پرحادثه بدل شد که بین آن و فیلمهای ذکرشده نمیتوان تناظری پیدا کرد.
اگر قرار باشد بین «روز صفر» و فیلمی از سینمای ایران همزادی پیدا کنیم، تنها نمونهای که بهیادم میآید «تاراج» ساخته مرحوم ایرج قادری است. کسی با ساخت فیلم حادثهای مخالف نیست. کسی با خلق قهرمان برای تودههای مردم از چشم سینما مخالفتی ندارد، کسی نمیتواند انکار کند که ثبت حوادث بزرگ تاریخ معاصر برای مردم ما چقدر الزامی و تماشایی است.
اما همه اینها به این معنا ختم نمیشود که فیلمساز فیلم بدی بسازد. همه اینها دلیل نمیشود که کارگردان و عوامل سازنده فیلم سطح پایینی در همان ژانر اکشن تولید کنند؛ دلیل نمیشود که بهخاطر اهمیت سوژه، حرکات و سکنات این قهرمان را بپذیریم. نمیشود یک تریلر سیاسی بسازیم، اما بهجای مثلا «سی دقیقه بامداد» از رمبو الگو بگیریم.
نمیشود یک فیلم حادثهای و سیاسی بسازید و در همان ۴۰دقیقه ابتدایی ۱۰تا جسد روی دست تماشاگر بگذارید. نمیشود بدمن شما پنجره لندکروز مشکیاش را پایین بکشد و با یک کلت کوچک و طلایی، مغز پلیس پاکستانی درحال فرار را از فاصله سی-چهل متری هدف قرار دهد و او را بکشد. حتی جان وین و کلینت ایستوود هم در فیلمهایشان از این تردستیها نمیکردند.
آخرین نمونه مشابه به فیلمهای مت هلم از دین مارتین بر میگردد. یا قهرمانتان با یک هفتتیر (یا کلت یا رولور یا هرچی!) مجموعهای از تروریستها را قلع و قمع کند. در سینمای روز دنیا نمونه مشابهی پیدا نمیکنید مگر آنکه به حادثهای-کمدیهای هندی ارجاع کنید. الگوی ذهنی فیلمساز از قهرمان اکشن کهنه و قدیمی است.
چیزی در ردیف رمبو و غارتگر و کارهای استیون سیگال و ژان کلود وندام. کاش حداقل اگر دلتان برای یک قهرمان اکشن در یک تریلر سیاسی بالبال میزد، از کاراکتر کیفر ساترلند در ۲۴ الگوبرداری میکردید. نمیشود در ژست ساخت یک فیلم پرهزینه و پرجزییات فرو رفت و آنوقت جلوههای ویژه فیلمتان اینقدر سطح پایین باشد.
نمیشود تکنیک آتشسوزیها و پروازهای هواپیماهایتان و عبور هلیکوپتر بر فراز شب تهران، اینقدر جعلی از آب دربیایند. چطوری میتوانید قهرمان داستانتان را سوار برموتور به سمت یک تروریست مسلح به کلاشینکف حرکت دهید و رگبارهای گلوله مثل اکشنهای بامزه هندی (که در فضای مجازی پر هستند) به اطراف موتورتان بخورد؟
چرا اینقدر از جریان سینمای حادثهای دنیا عقب هستید که فکر میکنید قهرمان فیلمتان باید در شروع هر ماموریت قولنج گردنش را بشکند و به قول رفقا گردن بگیرد. مگر دوران فیلمفارسی است؟ نه. مشکل «روز صفر» سینمای حادثهای و قهرمانپردازانه نیست. مشکل نسبت معکوس و وارونه فیلمساز با واقعیت، واقعیتنمایی و سینمای روز دنیاست.
مشکل تلقی اشتباه سینماگر از مفهوم قهرمان است. اینکه نمیتواند بفهمد، دوران استیون سیگالها گذشته. «روز صفر» نه قهرمان ملی خلق میکند و نه میتواند قهرمانی در تراز بینالمللی به نمایش بگذارد. فیلم از همین روز تولدش قدیمی است. تنها وجه مثبت فیلم بخش اطلاعرسانی آن است.
قبول دارم فیلم در صحنههایی پرهیجان از آب درآمده، اما اگر یک فیلم مستند درستوحسابی درمورد این اتفاق ساخته شود، هیجان کمتری نخواهد داشت. قبول دارم که فیلم پرفروش خواهد بود و قبول دارم که بخشی از خدمات ماموران امنیتی برای مردم ملموستر خواهد شد، اما حتی همه این مزایای اجتنابناپذیر هم دلیل نمیشود که «روز صفر» را فیلمی شکستخورده تلقی نکنیم.
ملکان و دوستانش باید بهشکل جدی سینمای حادثهای روز دنیا را دنبال کنند. حداقل «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان و «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار را دوباره نگاه کنند. سعید ملکان مرد بانفوذ و معتمدی است، اما این فرض رهایم نمیکند که نکند کاستیهای «تنگه ابوقریب» و «تختی» هم مثل همین «روز صفر»، بهخاطر نگاه او به سینما و روایت باشد؟
منبع: روزنامه هفت صبح
گلبو فیوضی
گفتهاند. تا اینجای کار همه، همهچیز را، مثبت و منفی درباره فیلم گفتهاند. من اما میخواهم از آن خط باریک خفهکننده پشت داستان بگویم. از آن واگویه آخر فیلم. از چه کسی بودن و چه کاری کردن، چه کاری نکردن. آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، هولناک میشوند. غیرقابل اعتماد و گاهی با هزار سرنوشت، یا گوشهگیر و پیچیده. تریلرها پر است از این دست مرد-زنهای بیکس و کاری که تا تهاش میروند. بیکله و ترمزبریده میروند. نه حتی برای پول، که هر بار برای درک لذت آزادی-اختیار انجام دادن همه آن کارها که برای قاطبه ملت نشدنی است. آدم میکشند. دزدی میکنند. ادای عاشقها را درمیآورند. آدمهای بیسرنوشتی که نیاز دارند پاشان را بکوبند زمین و بگویند هر کاری دلم بخواهد میکنم؛ و بازی درست از همینجا شروع میشود. بیمحابا، بیترس، حتی گاهی بیانگیزه. مثل اعتیاد به ترشح منظم آدرنالین. آنها از «از دست دادن» میآیند. لابد که اوایل این چنین نبوده است. خانوادهای و یاری و شهری و کوچهای و یک کافه، سرا، دلبستگیای حتی شاید، بوده است که بعد نبودنش، معامله را به هم زده. همهچیز آن آدم هم بوده. از قضا که حتی گمان نمیکرده یک
روز بیاید که نباشد. اما آمده؛ و او هزار بار آن لحظه و روزها را مرور کرده و عین هزار بار که نه، هزار و یک بار، به هیچ رسیده است. حالا هم داستان همین است. کلمهای هست در انگلیسی بهنام sublimation. تصعید ترجمه شده است. یعنی در ورطه نیفتادن. اگر سادیسمداری جای دریدن دیگران و آزار رساندن به آنها، بروی جراح شوی. کمککننده باشی. آن لذت خشن انقباض و حبس نفس را جایی هدایت کنی به بریدن و دوختن پوست و گوشت و استخوان بیمار. تا جان بگیرد. نفس بکشد دوباره. این دقیقاً همانجاست که داستان «روز صفر». یک مأمور امنیتی که از خاکستر خودش جایی در گذشته بلند شده و روح و جانش را کشانده بهسمت پایداری و ایستادن برای وطنش. نادیده و ناشناخته. او با تمام این ویژگیها میتوانست آن سمت بایستد؛ جایی که عبدالمالک ایستاده. چه بسا که هر دویشان از یک خاستگاه آمده باشند. یکی از دست داده تا بایستد پای اعتقادی متحجر و برود تا تباهی و اینیکی از دست داده و حالا سمت زندگی ایستاده است. سمت روشن و بینشان دیدن و مراقبت از آدمها پشت شهامتی که از گذشتهاش نصیبش شده است. جایی از فیلم، بعد از ملاقات با نوجوان مصمم برای عملیات انتحاری، میسپارد
پروندهاش زیر دست خودش باشد. او همان کسیاست که پاش بیفتد آدم میکشد. لازم باشد هواپیما مینشاند. دلال اطلاعات آلمانی را میرباید. با هواپیمای شخصی زمین و زمان را به هم میریزد. کویر و دشت و متروپولیتن هم نمیشناسد. اطلاعات جابهجا میکند تا برسد به آنچه میخواهد. او همه کار میکند تا مردمش جان نبازند. شخصیت کلیدی و پشت پرده داستان فیلم «روز صفر» اگر چه بر اساس یک داستان واقعی اما بیشتر از آن بر اساس یک تایپ شخصیتی پیش میرود. کارهایی که حتی از یک مأمور امنیتی برنمیآمد، اگر چنین کاراکتری نمیداشت. فیلم جدا از لایه اجتماعی-امنیتی و داستانی که همه بلدش هستیم و بخشی از تاریخ زندگیمان بوده است یک لایه دیگر هم دارد. لایهای که بیبه رخ کشیدن و سر و صدا، نشانههایی از آن در دل روایت جاگذاری شده است و به ما بعد شناختی دیگری از شخصیت اصلی فیلم میدهد. کسی که گذشتهاش را صفر کرده تا سوخت شود برای امروز و فردای خیلی بیشتر از خودش. منبع: روزنامه ایران
تلف شده
درباره «روز صفر» که قربانی تلقی کهنه سازندگانش از مفهوم تریلر حادثهای سیاسی شده است
آرش خوشخو
«روز صفر» در وهله اول نشان میداد که فیلم «شبی که ماه کامل شد» و «ماجرای نیمروز» چه فیلمهای خوبی بودهاند. داستان پرهیجان دستگیری عبدالمالک ریگی به فیلمی اکشن و پرحادثه بدل شد که بین آن و فیلمهای ذکرشده نمیتوان تناظری پیدا کرد.
اگر قرار باشد بین «روز صفر» و فیلمی از سینمای ایران همزادی پیدا کنیم، تنها نمونهای که بهیادم میآید «تاراج» ساخته مرحوم ایرج قادری است. کسی با ساخت فیلم حادثهای مخالف نیست. کسی با خلق قهرمان برای تودههای مردم از چشم سینما مخالفتی ندارد، کسی نمیتواند انکار کند که ثبت حوادث بزرگ تاریخ معاصر برای مردم ما چقدر الزامی و تماشایی است.
اما همه اینها به این معنا ختم نمیشود که فیلمساز فیلم بدی بسازد. همه اینها دلیل نمیشود که کارگردان و عوامل سازنده فیلم سطح پایینی در همان ژانر اکشن تولید کنند؛ دلیل نمیشود که بهخاطر اهمیت سوژه، حرکات و سکنات این قهرمان را بپذیریم. نمیشود یک تریلر سیاسی بسازیم، اما بهجای مثلا «سی دقیقه بامداد» از رمبو الگو بگیریم.
نمیشود یک فیلم حادثهای و سیاسی بسازید و در همان ۴۰دقیقه ابتدایی ۱۰تا جسد روی دست تماشاگر بگذارید. نمیشود بدمن شما پنجره لندکروز مشکیاش را پایین بکشد و با یک کلت کوچک و طلایی، مغز پلیس پاکستانی درحال فرار را از فاصله سی-چهل متری هدف قرار دهد و او را بکشد. حتی جان وین و کلینت ایستوود هم در فیلمهایشان از این تردستیها نمیکردند.
آخرین نمونه مشابه به فیلمهای مت هلم از دین مارتین بر میگردد. یا قهرمانتان با یک هفتتیر (یا کلت یا رولور یا هرچی!) مجموعهای از تروریستها را قلع و قمع کند. در سینمای روز دنیا نمونه مشابهی پیدا نمیکنید مگر آنکه به حادثهای-کمدیهای هندی ارجاع کنید. الگوی ذهنی فیلمساز از قهرمان اکشن کهنه و قدیمی است.
چیزی در ردیف رمبو و غارتگر و کارهای استیون سیگال و ژان کلود وندام. کاش حداقل اگر دلتان برای یک قهرمان اکشن در یک تریلر سیاسی بالبال میزد، از کاراکتر کیفر ساترلند در ۲۴ الگوبرداری میکردید. نمیشود در ژست ساخت یک فیلم پرهزینه و پرجزییات فرو رفت و آنوقت جلوههای ویژه فیلمتان اینقدر سطح پایین باشد.
نمیشود تکنیک آتشسوزیها و پروازهای هواپیماهایتان و عبور هلیکوپتر بر فراز شب تهران، اینقدر جعلی از آب دربیایند. چطوری میتوانید قهرمان داستانتان را سوار برموتور به سمت یک تروریست مسلح به کلاشینکف حرکت دهید و رگبارهای گلوله مثل اکشنهای بامزه هندی (که در فضای مجازی پر هستند) به اطراف موتورتان بخورد؟
چرا اینقدر از جریان سینمای حادثهای دنیا عقب هستید که فکر میکنید قهرمان فیلمتان باید در شروع هر ماموریت قولنج گردنش را بشکند و به قول رفقا گردن بگیرد. مگر دوران فیلمفارسی است؟ نه. مشکل «روز صفر» سینمای حادثهای و قهرمانپردازانه نیست. مشکل نسبت معکوس و وارونه فیلمساز با واقعیت، واقعیتنمایی و سینمای روز دنیاست.
مشکل تلقی اشتباه سینماگر از مفهوم قهرمان است. اینکه نمیتواند بفهمد، دوران استیون سیگالها گذشته. «روز صفر» نه قهرمان ملی خلق میکند و نه میتواند قهرمانی در تراز بینالمللی به نمایش بگذارد. فیلم از همین روز تولدش قدیمی است. تنها وجه مثبت فیلم بخش اطلاعرسانی آن است.
قبول دارم فیلم در صحنههایی پرهیجان از آب درآمده، اما اگر یک فیلم مستند درستوحسابی درمورد این اتفاق ساخته شود، هیجان کمتری نخواهد داشت. قبول دارم که فیلم پرفروش خواهد بود و قبول دارم که بخشی از خدمات ماموران امنیتی برای مردم ملموستر خواهد شد، اما حتی همه این مزایای اجتنابناپذیر هم دلیل نمیشود که «روز صفر» را فیلمی شکستخورده تلقی نکنیم.
ملکان و دوستانش باید بهشکل جدی سینمای حادثهای روز دنیا را دنبال کنند. حداقل «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان و «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار را دوباره نگاه کنند. سعید ملکان مرد بانفوذ و معتمدی است، اما این فرض رهایم نمیکند که نکند کاستیهای «تنگه ابوقریب» و «تختی» هم مثل همین «روز صفر»، بهخاطر نگاه او به سینما و روایت باشد؟
منبع: روزنامه هفت صبح