bato-adv

در قسمت نوزدهم فصل دوم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟

در قسمت نوزدهم فصل دوم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟
در قسمت نوزدهم سریال از سرنوشت سهراب از طریق شعبون فهمید که مادرش مدتی در زندان رجایی شهر بوده است.
فرارو- قسمت نوزدهم فصل دوم سریال از سرنوشت، بر محور تکاپوی سهراب برای کسب اطلاعات بیشتر از پرونده مادرش و همچنین شرکت شخصیت‌های سریال در آزمون سراسری دانشگاه‌ها و پاسخ به سئوالات کنکور می‌چرخد.

هاشم، سهراب و همچنین نغمه و آرزو در کنکور شرکت کردند و هرکدام از آنان در باره کیفیت سئوالات این آزمون و میزان پاسخ به سئوالات آن نظرات مختلفی دارند. در این قسمت سهراب همچنان پیگیر سرنوشت مادرش است. او پس از اینکه شعبون قبری در یکی از قبرستان‌های شهر به عنوان قبر مادرش نشان داده تلاش خود را برای کسب اطلاعات در این زمینه بیشتر کرده است.

سهراب از طریق شعبون فهمید که مادرش مدتی در زندان رجایی شهر بوده است. او سپس با در دست داشتن مدارکی به این زندان مراجعه می‌کند. سرباز زندان از او می‌خواهد که برای پیگیری موضوع، حتما به زندان درخواست بدهد. سهراب بلافاصله این نامه را تهیه و به مسئولان زندان ارائه می‌کند.

او پس از ارائه این نامه، به کارگاه بازگشت. سهراب از اینکه جواب نامه زندان چه خواهد بود، مضطرب و نگران است. روز بعد مجید با ماشین مرتضی، نزد سهراب و هاشم می‌آید و سپس به سمت رستوران شهر حرکت می‌کنند. مجید در مسیر حرکت یکی از کار‌های خوانندگی خود را که قبلا ضبط کرده بود از طریق سیستم صوتی خودرو برای بچه‌ها پخش می‌کند. سهراب کار مجید را خوب ارزبابی می‌کند و به او تبریک گفت، اما هاشم بدون آنکه متوجه شود که این صدای چه کسی است، کیفیت آن را خوب نمی‌داند که مجید از این حرکت و حرف هاشم دلخور می‌شود.

وقتی بچه‌ها به رستوران می‌رسند سهراب، یک بسته پول به مجید می‌دهد. این پول در واقع بخشی از بدهی‌های سهراب و هاشم به مجید است که برای راه اندازی مجدد کارگاه و همچنین تهیه مواد اولیه از او گرفته بودند.

سهراب به مجید گفت که شما زندگی خود را معطل ما و کارگاه کردید و پای کار ما ایستادید که مجید در پاسخ گفت: نه! این شما و همت شما بوده که اکنون کارگاه به سوددهی رسیده است.

وضعیت تولیدات کارگاه تقریبا از گذشته بهتر شده است هر چند هنوز به نقطه ایده آل نرسیده است. اسماعیل هنوز همه رفتار‌های گذشته خود را که منجر به ورشکستگی کارگاه در دوره‌ای شده است، کنار نگذاشته است که این موضوع سهراب و هاشم را آزار می‌دهد.

در سکانس دیگر، صالح به تنهایی در حال تخلیه مواد اولیه کارگاه است و هاشم دائم از او می‌خواهد که کار را زودتر و دقیق‌تر انجام دهد که در برخی موارد با اعتراض صالح هم روبرو می‌شود. هاشم فقط به صالح تندخویی نمی‌کند بلکه با افراد دیگری مثل راننده‌ای که مواد اولیه را به کارگاه آورده همین تندخویی را دارد و از دادن دستمزد و کرایه کافی به او خودداری می‌کند که با آمدن سهراب و پرداخت کرایه مورد نظر، مساله ختم به خیر می‌شود.

هاشم و سهراب در حال فعالیت در کارگاه هستند که آقای خندان مسئول پرورشگاه برای اولین بار به کارگاه می‌آید و آنان را در آغوش می‌کشد. خندان بلافاصله خطاب به هاشم و سهراب گفت که جای خوبی کار می‌کنید. او سپس گفت که کار واجبی با سهراب دارد. خندان، سهراب را به بیرون کارگاه می‌برد.
 
او با دلخوری به سهراب گفت که من حالا باید بفهمم که قبر مادرت را پیدا کردی؟ سهراب در جواب گفت: می‌خواستم موضوع را به شما بگم، اما مطمئن نبودم که قبر مادرم هست یا نه؟ خندان گفت: چطور به شعبون اعتماد کردی. سهراب در جواب گفت: برای اطمینان، منتظر جواب زندان هستم.
 
حالا فقط این را می‌دانم که مادرم مدتی زندان بوده و بعد فوت کرده است. خندان نیز در ادامه گفت: سهراب! بالاخره همین روز‌ها به مرادت می‌رسی، اما باید قول بدهی که زندگی و آینده ات را بسازی و موضوع بیماری قبلی خود را پیگیری نمایی تا سالم و تندرست باشی.

خندان از بچه‌ها خداحافظی می‌کند و در بین راه اسماعیل را می‌بیند که با موبایلش در حال مکالمه است. اسماعیل به اتاقش می‌رود و همچنان سرگرم گفت و گوی تلفنی است. هاشم و سهراب به اتاقش می‌روند و گفتند که حرفی با او دارند. هاشم به اسماعیل گفت که نیاز به یک وانت یا نیسان برای حمل بار دارند که اسماعیل مخالفت می‌کنند و خودرو را هزینه بر می‌داند.
 
هاشم بلافاصله حرف‌های اسماعیل را قبول می‌کند و متقاعد می‌شود، اما سهراب به اسماعیل گفت که حتما به خودرو نیاز دارند و باید آن را تهیه کنند. سهراب همچنین به اسماعیل گفت: که، چون با هم شریک هستند می‌تواند مخالف خرید خودرو نیز باشد. او به اسماعیل گفت که سهم و مشارکت آنان را در کارگاه مشخص کند که اسماعیل از این حرف سهراب ناراحت شد و هر چند گفت که حتما باید این کار صورت گیرد و سهم هرکس مشخص شود، اما هرگز نتوانست ناراحتی خود را از این موضوع پنهان کند. او پس از لحظاتی، اتاق را ترک کرد در حالی که از این وضعیت ناراحت بود.

با پایان یک روز کاری، سهراب و هاشم مانند روز‌های گذشته برای تهیه غذا به آشپزی مشغول شدند. هریک از آنان برای تهیه شام به کاری مشغول هستند. سهراب همچنان در فکر نامه زندان است و امیدوار است که جواب زندان برسد. هاشم نیز گفت که جواب زندان خواهد آمد و وانت هم می‌خرند. در این هنگام آرزو به سهراب زنگ می‌زند و گفت که فردا کارت کنکور توزیع می‌شود. هاشم و سهراب در این مدت چنان مشغول کار و فعالیت بودند که اصلا نمی‌دانستند که کارت ورودی کنکور کی توزیع می‌شود.

روز بعد بچه‌ها در آزمون سراسری دانشگاه‌ها شرکت می‌کنند. سهراب پس از پایان آزمون به هاشم گفت که از نحوه پاسخ به سئوالات راضی نیست و تست‌ها را کم زده است. تست درس‌هایی مانند ریاضی یا فیزیک را اصلا نزده یا فقط حدود ۳۰ درصد آن را جواب داده است. او گفت که کار و فعالیت در کارگاه باعث شده که با این کیفیت بد در آزمون شرکت کند. در مقابل هاشم از نحوه پاسخگویی به سئوالات راضی به نظر می‌رسد و گفت: بالای ۷۰ درصد سئوالات را پاسخ داده است!

پس از این صحبت ها، هاشم به نغمه و سهراب و آرزو زنگ زدند تا از آنان در باره نحوه شرکت و پاسخگویی به سئوالات کنکور بپرسند. هاشم به نغمه گفت که امتحان را خوب داده و در رشته مهندسی یکی از دانشگاه‌های تهران پذیرفته می‌شود. اما وقتی سهراب به آرزو زنگ می‌زند او برخورد متفاوتی از خود بروز می‌دهد. سهراب از آرزو می‌خواهد همدیگر را ببینند که آرزو در جواب گفت که همه جزوه‌ها رو که دادی به خاطر چی می‌خوای منو ببینی، مگه اتفاقی افتاده! سهراب با این حرف آرزو، ناراحت و حیرت زده شد و بلافاصله خداحافظی کرد و به کارگاه بازگشت.

در کارگاه، اسماعیل از میزان پیشرفت و نحوه کار کارگران رضایت ندارد و سر آنان داد و فریاد می‌کشد. او گفت که سفارشات زیادی روی دست مانده و کار تولید پیشرفته زیادی نداشته است.

در این موقع از زندان به سهراب زنگ می‌زنند و از او می‌خواهند که به زندان بیاید. سهراب بلافاصله به سمت زندان حرکت می‌کند. وقتی به زندان می‌رسد نامه‌ای به او می‌دهند تا به پرونده مادرش دسترسی پیدا کند. او بلافاصله این نامه را به بخش دیگر زندان می‌برد تا از مضمون پرونده مادرش مطلع شود.

کارمند زندان، پرونده مادرش را نگاه می‌کند و به سهراب گفت که مادرش به ۱۸ سال زندان و جریمه نقدی محکوم شده بود که بعد‌ها با تخفیف مجازات روبرو شد و به ۱۰ سال و ۴ ماه کاهش یافت و پس از گذراندن محکومیتش، آزاد شد. سهراب از کارمند زندان پرسید که جرم مادرش چه بوده است؟ که او گفت که حمل مواد مخدر و قاچاق.

متصدی زندان سپس یکی از برگه‌های پرونده را به سهراب نشان داد که در آن به نقل از مادرش آمده است که در این دنیا فقط یک پسر کوچکی دارد. سهراب نیز گفت که این نوشته دلیلی نمی‌شود که من فرزند او باشم. سهراب از کارمند زندان درخواست کرد که زمینه‌ای فراهم کند که او بتواند به اطلاعات بیشتری در مورد مادرش دست پیدا کند تا نسبت به این مسایل اطمینان بیشتری کسب کند.

سهراب در کارگاه، منقلب و ناراحت است و به هاشم زنگ می‌زند تا فورا نزد او بیاید.. قسمت نوزدهم با این سکانس به پایان می‌رسد. آیا همه ماجرا‌های مادرش همین بوده است یا خیر؟ سهراب هنوز به اطلاعات کافی در مورد مادرش دست پیدا نکرده است. مادرش چگونه فوت کرده است و نقش شعبون در ماجرای مادرش چه بوده است؟ زوایای پرونده مادر سهراب هنوز به طور کامل مشخص نشده است و او در صدد است که معمای زندگی مادرش را کشف کند.

فعالیت کارگاه که اکنون کمی رونق یافته است هنوز با حرکات غیرشفاف اسماعیل پایدار به نظر نمی‌رسد. اسماعیل رفتار‌های مشکوکی دارد و سهراب برای رونق تولید و توسعه کارگاه در تکاپو است او درصدد است که به حق و حقوق خود در سود کارگاه برسد و در برخی موارد نیز با اسماعیل چالش‌هایی دارد. در قسمت بعدی تماشاگران به اطلاعات بیشتری در باره وضعیت کارگاه و همچنین پرونده مادر سهراب خواهند رسید.
bato-adv
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین