مارادونا که میگوید از هیچ یک از کارهای گذشتهاش پشیمان نیست، همیشه میدانست که تا آخرین حد ممکن باید زندگی کرد. به همین دلیل هم او در ۶۰ سالگی صاحب تجربههایی بسیار بیشتر از سنش است و باید خودش را آدم خوششانس به شمار آورد که هنوز زنده است و بعد از این هم باید شکرگزار هر روز از زندگیاش باشد.
یک فوتبالیست تکرو، نابغه و سرشار از تناقض. دیگو مارادونا جمعه ۳۰ اکتبر به دنیا آمد، مردی که بعید است بسیای از ما بتوانیم نظیرش را در زندگی ببینیم.
زندگی او سرشار از قلههایی است که کمتر کسی روی آن ایستاده، البته قبل از سقوطی مهیب به تاریکترین و عمیقترین نقطه دره ناامیدی. مردی که نتوانست خودش را با شمایل خداگونهای که از او ساخته شده بود، وفق دهد؛ هرچند که حالا به نظر میرسد اینها هم بخشی جدانشدنی از اسطوره مارادونا هستند.
برای این که بتوانید درست و حسابی دیگو مارادونا را بشناسید، ابتدا باید معمای آرژانتین را حل کنید: کشوری که به دیگوها نیاز دارد تا آن را مسیحگونه به سطحی برساند که فکر میکند سزاوارش است. برای شناختن مارادونا باید بدانید که او یک زندگی مملو از پارادوکس داشت، همراه با اشتباهاتی بزرگ و لحظههایی حماسی.
مارادونای واقعی کدام است؟
دیگو پسری از زاغههای وییا فیوریتو در بوئنوس آیرس با استعدادی فوقالعاده که تبدیل به نماینده مردمش شد؟
یا شاید دیگو مارادونا به عنوان خدا، افسانه، کینخواهی بزرگ و تجسم آرزوها و آرمانهای مردم و مهر تاکیدی بر این که آرژانتین بهترین کشور جهان است؟
شاید هم هر دو.
گل دوم مارادونا به انگلیس در جام جهانی ۱۹۸۶ یکی از برترین گلهای تاریخ فوتبال است
سال ۱۹۸۶ فرانسیس کورنخو، مربی وابسته به تیمهای پایه باشگاه آرژنتونیوس جونیورز، مجبور شد به وییا فیوریتو سفر کند تا ببینند سن یک بچه با مدارک شناساییاش تطابق دارد یا نه. او پس از این که تمرین آن بچه را دید، گفت: "خیلی نحیف است، بعید به نظر میرسد ۸ ساله باشد. "
مادرش، دلما سالوادورا، با گواهی تولد دیگو که از بیمارستان اویتا صادر شده بود، سنش را تایید کرد. حالا به نظر میرسید که فرانسیس در دنیای فوتبال یک چاه نفت پیدا کرده است. او از میان زاغهها جواهری یافته بود. از مارس ۱۹۶۹ به بعد، پیروزیهای تیم تمامنشدنی به نظر میرسید؛ آنها به رکورد ۱۳۶ پیروزی پیاپی رسیدند.
در دوران بچگی دیگو پدرش، یا آنطور که بین رفقایش معروف بود چیتورو، قایقی میراند که احشام را از دهکدهای به دهکده دیگر میبرد و بعد هم مشغول کار در یک کارخانه مواد شیمیایی شد. کارخانه دور از خانه بود و او به ندرت میتوانست خانواده پرجمعیتش را ببیند.
موفقیت پسرش، پنجمین بچه از هشت فرزند او، موجب شد نه تنها "پادشاه کباب" شود که دیگر نیازی هم به کار کردن نداشته باشد. دیگو در ۱۵ سالگی رئیس خانواده شده بود و از پدرش خواست که کنارش قرار بگیرد.
دیگو از همان سنین پایین یاد گرفت که توانایی رهبری یک گام طبیعی برای پیشرفت کردن است؛ به خصوص اگر در هالهای از احساسات هم پیچیده شود.
روبن فاورت، مانند بقیه اعضای تیم، به لطف مارادونا در روزهای میانی هفته در آرژانتین و خارج از این کشور در مسابقات دوستانه بازی میکرد. او میگوید: "آن موقع دوران تلویزیون رنگی بود و همه ما میخواستیم یکی به خانه ببریم، ولی پاداشهای ما را پرداخت نمیکردند. دیگو، که آن موقع ۱۸ ساله بود، پشت همه ما در آمد و به کانسولی (رئیس آرژنتینوس) گفت، اگر پول ما را ندهد، او دیگر بازی نمیکند. "
پس از آن در انتقالی جنجالی و پیچیده به بوکا جونیورز رفت؛ انتقالی که بیشتر جنجال آن را خود مارادونا به وجود آورد؛ او در مراحل پایانی قرارداد، موضوع را (به اشتباه) به دوست خبرنگارش گفت.
آن وقت بود که اولین انتقال تاریخ فوتبال که توسط رسانهها شکل گرفت، انجام شد؛ آن هم برای بازیکنی که به زحمت ۲۰ سال داشت. قرارداد شکلی سورئال به خود گرفت. انتقالی که در ابتدا به نظر میرسید به قیمت ۱۰ میلیون دلار، خیلی سرراست پیش برود، تبدیل شد به توافقی در آخرین لحظات، آنهم در ازای انتقال قرضی شش بازیکن بوکاجونیورز، مقداری پول نقد و یک چک برای ضمانت. وقتی پای مارادونا وسط باشد هیچ چیز ساده و سرراست پیش نمیرود.
ناپولی تا کنون دو بار قهرمان سریآ فوتبال ایتالیا و یک بار قهرمان اروپا (جام یوفا) شده است؛ همگی در دورانی که مارادونا برای این تیم بازی میکرد
بارسلونا مقصد بعدی بود؛ باشگاهی که نتوانست شاهد بهترین نمایش مارادونا باشد. او دو سال در آن باشگاه بود، اما تقریبا نیمی از آن را به دلیل مصدومیت یا مریضی از دست داد.
پس از خطای وحشتناک آندونی گویگوچهآ، بازیکن اتلتیک بیلبائو، او مجبور شد قوزکش را جراحی کند. مارادونا انتقامش را گذاشت برای فینال جام حذفی فوتبال اسپانیا. در مسابقهای که پیش چشم پادشاه اسپانیا برگزار شد، او نقش اول منفی در دعوایی تمام عیار بود و به دنبال آن پنج ماه از حضور در رقابتهای داخلی اسپانیا محروم شد. در سرنوشت مارادونا هرچیزی نوشته شده بود جز آرامش.
مارادونا زمانی که بارسلونا را ترک کرد در آستانه ورشکستگی بود و از نظر مالی انتقال اجتنابناپذیر به نظر میرسید. ضمن این که او هرگز نتوانست خودش را با زندگی در کاتالونیا وفق دهد؛ جایی که همیشه به عنوان بیگانه دیده میشد.
دو ماه بعد راهی ناپولی شد، جایی که بیشتر از همه لذت برد و تاوان داد. انتقالی پر سروصدا که از همان ابتدای کار کامورا، سندیکای تبهکاران ناپل، در آن دخالت داشت. در این شهر بود که مارادونا از پسربچهای اهل فیوریتو تبدیل به "برند مارادونا" شد.
خیلی زود او از یک پسر بچه تبدیل به یک شخصیت شد؛ او به مارادونا بودن، دل باخته بود. جایی که غرق در تجمل و ستایش شد، هرچند هنوز نمیدانست کل این ماجرا، چقدرخفقانآور است.
کوکائین برایش تبدیل به حقیقت شد و او را به درجهای از لذت رساند که قبلا هرگز نرسیده بود؛ ماده مخدری که دیگو انتخاب کرده بود همچنین باعث میشد بار توقع "همواره بهترین بازیکن جهان بودن" را راحتتر به دوش بکشد.
در میان تمام اینها، موقعیتی پیش آمد که او را به چیزی فراتر از یک فوتبالیست بزرگ تبدیل کرد. اوضاع چگونه پیش میرفت اگر آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک نمیتوانست با "دست خدا"، چهار سال پس از شکست در جنگ جزایر فالکند "انتقام" بگیرد؟
آن مسابقه مارادونا را به چهرهای جاویدان پیش چشم کشورش تبدیل کرد.
وییا فیور به دلیل خشونت و فقری که در آن جریان دارد، معروف است
آخرین پروژه من، زندگینامه مارادونا، تا زمان بازنشستگی به عنوان فوتبالیست است. بقیه ماجرا بسیار شخصی و ناشایست است. برای این پروژه من باید به وییا فیوریتو، جایی که او کارش را آغاز کرد، میرفتم. اوایل سال ۲۰۲۰ و در آخرین روزی که در بوئنوس آیرس بودم، سرانجام توانستم یک راننده تاکسی که دست و پایش را گم کرده بود، قانع کنم تا من را آنجا ببرد.
ما در سکوتی اضطرابآور سفر کردیم. خانهها، مکعبهایی کوچک بودند با حصارهایی نصفه و نیمه و گیاهانی آویخته به آنها. سطلهای آشغال در کنار حیاط خانهها قرار داشتند و بچهها تقریبا با پای برهنه فوتبال بازی میکردند.
خیابان باریکتر و در ادامه تبدیل به جادهای کثیف شد. به نظرم این محل نسبت به زمانی که کورنخو برای چک کردن سن واقعی دیگو راهی آن شد، تغییر چندانی نکرده بود.
به راست پیچیدیم. مردی وارد جاده باریک شد تا از کنار تودهای از پاره سنگ که در پیادهرو قرار داشت، عبور کند. راننده تاکسی بدون این که از پنجره بیرون را نگاه کند و با لحنی شرمسار، سراغ خانه دیگو را گرفت: "همان جا، ۲۰۰ متر دورتر. " او ماشین را مقابل اولین خانه دیگو متوقف کرد، اما موتور آن را روشن نگه داشت.
گیاهان اطراف خانه بیش از حد رشد کرده بودند. بعد از ظهر بود. از پشت آنها، خانه یک طبقهای دیده میشد که رشد گیاهان تقریبا نابودش کرده بود. مردی که عرقگیر سفید پوشیده بود از روی صندلی گهوارهای خود بلند شد و پرسید: "دنبال چه میگردی؟ " راننده تاکسی در حالی که ماشین را در دنده گذاشت و به آرمی حرکت کرد، گفت: "هیچی قربان، دوستم فقط میخواست ببیند. " سمت چپ، ما یک زمین فوتبال کثیف دیدیم که فقط یک دروازه داشت.
در آن محل هیچ نشانهای از معروفترین ساکن آن وجود نداشت و البته هیچ ارادهای برای تبدیل آن به مکانی توریستی. هیچکس دوست ندارد بدبختی هایش را داخل ویترین بگذارد.
راستش را بخواهید این خانه دیگو بود. مارادونا، مردی که از درون آن پسر بیرون آمد هرگز ۶۰ سال پیش در آنجا زندگی نکرده بود.
در واقع، سخت بتوان این روزها نشانهای از آن بچه پیدا کرد. مردی که حالا روی نیمکت تیم خیمناسیا در دسته اول فوتبال آرژانتین نشسته، به هیچ عنوان نمیتواند از مرکز توجه خارج شود.
پارسال نیوولز اولد بویز، تیم سابق مارادونا یک روز قبل از تولد ۵۹ سالگی او، صندلی ویژهای را برای سرمربی خیمناسیا آماده کرد
زندگی او پس از بازنشسته شدن به عنوان یک بازیکن فوتبال پیچیده است. همه میدانند که او دستکم ۱۱ فرزند دارد. رابطهاش با کلودیا ویافانه، همسر سابقش، در دادگاه به پایان رسید؛ درست مثل رابطهاش با گییرمو کاپولا دوست صمیمی و مدیر برنامههایش.
او در باشگاه مکزیکی سینالوا ستایش شد (تیمی که هدایتش را بین سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۱۸ به عهده داشت)؛ هرچند که نتوانست زمانی که با تیم ملی آرژانتین در سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰، موفقیت خاصی کسب کند. در واقع او در دنیای مربیگری هرگز نتوانست به سطح دوران بازیاش نزدیک شود.
ماردونا سه سال پیش گفت که دیگر کوکائین مصرف نمیکند، اما شیوه درمان او به گونهای است که نیاز به داروهای آرامشبخش دارد. اضافه وزن بسیار زیاد او ناشی از زندگی لذتجویانهاش است. ضمن این که جراحیهای گذشته برایش مشکلاتی جسمی به یادگار گذاشتهاند.
مارادونا که میگوید از هیچ یک از کارهای گذشتهاش پشیمان نیست، همیشه میدانست که تا آخرین حد ممکن باید زندگی کرد. به همین دلیل هم او در ۶۰ سالگی صاحب تجربههایی بسیار بیشتر از سنش است و باید خودش را آدم خوششانس به شمار آورد که هنوز زنده است و بعد از این هم باید شکرگزار هر روز از زندگیاش باشد.