فرارو- ایران در روزها و ماههای اخیر، روزهای پُرتنش و ملتهبی را تجربه کرده و میکند. پدیده اعتراضات و ایجاد نوعی انشقاق اجتماعی، سنگین شدن جو بین المللی علیه ایران چه در مسائل مرتبط با حوزه حقوق بشر و چه طرح دعاوی مختلف مبنی بر کنشگری ایران در جنگ اوکراین، در کنار به بن بست رسیدنِ مذاکرات احیای برجام و خارج شدن آن از دستورکار دولتهای غربی، همه و همه شرایط جدیدی را برای کشورمان ایجاد کرده اند. تحولاتی که در نوع خود، وضعیت اقتصادی کشور را با چالشهای جدیدی رو به رو کردهاند، کما اینکه در روزهای اخیر شاهد بودهایم که قیمت دلار و سکه و متعاقبا دیگر بازارهای مالی در کشورمان، رکوردهای جدیدی را به ثبت رساندهاند.
به گزارش فرارو، هنوز هم چه جامعه نخبگانی، چه سیاست سازان و چه فعالان حوزه رسانه، نمیتوانند به این سوال مهم و محوری به نحوی منسجم پاسخ دهند که راهِ برون رفت از شرایط کنونی که به هیچ عنوان مطلوب ایران و ایرانی نیست، چه میباشد؟
البته که اندیشمندان در حوزههای مختلف علوم انسانی نظیر جامعه شناسی، علوم سیاسی، روانشناسی، مطالعات فرهنگی و غیره، هر کدام از زاویهای به چالشهای موجود کشور نگریستهاند با این حال، هنوز نگاهی واحد جهت اقدام و مواجهه فوری با مشکلات جاری کشور که اکنون ماهیتِ آنی تری را نیز به خود گرفتهاند، ایجاد نشده است.
در این فضا، یک نکته اساسی باید مورد توجه باشد و آن این است: آیا به خوبی ریشههای شکلگیری چالشهای جاری در حوزههای داخلی و بین المللی، مورد شناسایی و تحلیل قرار گرفته است؟
تردیدی نیست که شناخت دقیق چالشها و بحران ها، ریشه شناسی آن ها، و البته ارائه راه حل برایشان، مخصوصا در مورد مسائل کلان یک کشور و جامعه بزرگ نظیر ایران، کار سادهای نیست.
"تضعیف چشم انداز امید به آینده" در میان مردم، یکی از چالشهای اساسی امروزِ جامعه ایرانی است که البته از عقبهای قابل توجه نیز برخوردار است. موضوعی که خود را در آمارهای مهاجرات ما، خانه خریدن هایِ ما در ترکیه، روند سریع و قابل توجه خروج سرمایه از کشور، گسترده شدن طبقه Neet (افرادی که نه دنبال تحصیل هستند، نه کسب شغل و نه مهارت)، و گسترش فقر و بیکاری و گرانی در ایران نشان میدهد. به راستی ریشه این مشکلات کجاست؟ آیا سیاست اقتصادی ما مشکل دارد؟ ایا در حوزه سیاست خارجی دچار چالش و سوعملکرد هستیم؟ واقعا مشکل کجای کار است؟
شاید یکی از مهمترین و محورترین پاسخها به این پرسش این باشد که یکی از اصلیترین ریشههای بحرانهای جاری در کشور که با گذر زمان ریشههای عمیقی نیز پیدا کرده، مساله بین المللی شدن و ادغام اقتصادی ایران در اقتصاد جهانی است.
کشور چین تا اواخر دهه ۷۰ و حتی ۸۰ میلیادی، جز فقیرترین و ضعیفترین و منزویترین کشورهای جهان بود. کشوری که درآمد سرانه آن با کشور آفریقایی مالاوی برابر بود و سهم چندانی نیز از کیک اقتصاد جهانی نداشت. با این حال، ساختار حکمروایی در این کشور با حفظ برخی چهارچوبها برای خود، روندی تازه را در عرصه حکومت داری در پیش گرفت که موجب شد به تدریج چین رشد کند و اکنون آمارهای خیره کنندهای را به ویژه در عرصه اقتصاد جهانی از خود برجا بگذارد. چین اکنون دومین اقتصاد بزرگ جهان است. این کشور بزرگترین ذخایر طلا و ارز جهان را در اختیار دارد و شریک اول اقتصادی بسیاری از کشورهای اقصی نقاط دنیا است.
جالب اینکه تراز تجاری آمریکا و چین به نسبتِ قابل توجهی، به نفع چین سنگینی میکند و ایجاد رکود و بحران در اقتصاد چین، تاثیرات جدی خود را در کشورهای مختلف جهان نظیر آلمان و غنا و دیگر بخشهای جهان به وضوح به نمایش میگذارد. به بیان دیگر، جهان امروز به چین نیاز دارد. به سرمایه آن، به کریدورهای ارتباطی آن، به سرمایه گذاریهای آن، به قدرت اقتصادی آن، به فناوری و زیرساختهای تکنولوژیک آن، به کالاها و خدمات ارزان آن، به اینکه چین میتواند یک گزینه آلترناتیو را چه از منظر اقتصادی و چه سیاسی به کشورهای در حال توسعه در قیاس با قدرتهای غربی نظیر آمریکا و اتحادیه اروپا ارائه کند، و به خیلی موارد دیگرِ چین، نیاز دارد.
از این منظر، جهان نمیتواند چین را از معادلات خود حذف کند، زیرا حذف چین، نوعی آسیب وارد کردن به خود و به قول فرنگی ها، "شلیک به پایِ خود" است. این مهم تنها زمانی برای چین محقق شده که این کشور منطق گفتمان اقتصادی و نقش قابل توجه آن در حراست از منظومه ایدئولوژیک و فکری جهانِ چینی را به خوبی درک کرد و برای آن برنامه ریزیهای لازم را انجام داد.
چین دهه هاست که در نظام سرمایهداری غرب رشد قابل توجهی را انجام داده و از فرصتهای آن بهره برده، اما در شرایط کنونی، در رقابت با آمریکا و اروپا، تا حد زیادی میتواند قواعد خاص خود را نیز وضع کند و از چشم اندازی کلان به دنبال ایجاد یک نظم بین المللی عادلانهتر که مزایای عادلانهای را به چین به نسبتِ جایگاه و قدرت آن اختصاص میدهد، است.
درست به همین دلیل هم است که جهان غرب با "چالشگر" خواندنِ چین در نظم بین المللی کنونی جهان، آن را در صدر لیست تهدیدات جدی علیه منافع و امنیت خود ارزیابی میکند. به طور خاص چین از سال ۲۰۰۶ میلادی تاکنون، از چشم انداز تحلیلها و گزارشات نهادهای اطلاعاتی، نظامی و امنیتی آمریکا، اصلیترین تهدید علیه جایگاه و موقعیت جهانی آمریکا است.
با این حال، تناقض جالب ماجرا این است که اگر همین آمریکا بخواهد علیه چین اقدام کند، عملا باید تاوان سختی را نیز بپردازد. تاوان بیکار شدن بخشی از نیروی کار خود، عدم دسترسی به برخی آلیاژهای مهم معدنی که صرفا در چین تولید میشوند و در صنعت فناوری از اهمیت زیادی برخوردارند، و همچنین تحمل هزینههای فراوانِ پذیرفتن تعهدات تازه امنیتی در اقصی نقاط جهان که فشارهای سنگینی را به مالیات دهندگان آمریکایی نیز وارد میکند. البته که لیستِ تاوان دادنهای آمریکا در این رابطه بلند بالا است.
کافی است دوران ترامپ و جنگ تجاری وی علیه چین را به یاد آوریم. دورانی که بر پایه تحلیلهای بسیاری از تحلیلگران و نهادهای اقتصادی آمریکایی، جنگ تجاری مذکور خسارتهای قابل توجهی را به آمریکا در قالبها و اشکال گوناگون وارد کرد که این مساله حتی انتقادات داخلی زیادی را نیز از دولت ترامپ و از جانب فعالان اقتصادی و صنعتی این کشور برانگیخت. توجه داشته باشیم که قدرت اقتصادی چین در جهان، متعاقبا نفوذ سیاسی زیادی را نیز برای این کشور به ارمغان آورده است.
به عنوان مثال، چین در سال ۲۰۰۰ میلادی یک بازیگر ساده در قاره آفریقا بود. این در حالی است که در سال ۲۰۰۹، با جهشی خیره کننده به شریک اول تجاری کشورهای قفاره آفریقا تبدیل شد و سپس از همین طریق توانست به نحو شگفت انگیزی، شمار کشورهای آفریقایی را که با انگیزههای مالی و سیاسی، تایوان و نه جمهوری خلق چین را به عنوان نماینده ملت چین در عرصه بین المللی شناسایی میکردند، کاهش دهد و یک برد دیپلماتیک قابل توجه را برای خود کسب کند. البته که چینیها از ظرفیتهای رای ۵۴ کشور آفریقایی در نهادهای مهم بین المللی نیز انواع استفادهها را میبرند.
اکنون حرفِ چین در اتحادیه اروپا، آمریکا، و شرق آسیا و اقیانوسیه که عمده رقبای آن حضور دارند، حتما خریدار دارد و رقبای چین نمیتوانند نسبت به آن بی تفاوت باشند. شاید این موضوع، برای ما و سپهر حکمروایی در کشورمان نیز حامل درسهایی قابل تاملی باشد. واقعا چقدر جهان امروز به ما نیاز دارد؟ آیا ما بندری و کریدور تجاری داریم که حذف آن ضربهای قابل توجه را به اقتصاد جهانی و روند تبادل کالاها و خدمات وارد کند؟ آیا ما در زمینه ارتباطات هوایی و فرودگاهی از جایگاهی ویژه در جهان برخورداریم و مثلا حذف ظرفیتهای ما در این حوزه به اقتصاد و نقل و انتقالات جهانی خسارت وارد میکند؟ (کافی است تصاویر ناراحت کننده و ترافیک هوایی ضعیف کشورمان در بحبوحه برگزاری مسابقات جام جهانی فوتبال در قطر را به یاد آوریم.)
آیا خط لوله مهمی از کشورمان عبور میکند که بتوانیم جدای از کسب درآمدهای ترانزیتی از آن، اهرم و کارت بازی موثری را در چهارچوب بازارها و معادلات انرژی جهان داشته باشیم؟ آیا حذف سبد انرژیِ تولیدی ما، بازارهای جهانی را با شوک همراه میکند؟ آیا در جذب سرمایههای خارجی موفق بوده ایم؟ آیا حذف خطوط ریلی و زمینی ما برای جهان خسارتبار است؟ آیا ما با توجه به ظرفیتهای اقتصادی قابل توجه خود، شریک اقتصادی اولِ عمده همسایگانمان هستیم؟
حداقل در شرایط کنونی میتوان گفت که جهان چه در بعد منطقهای و چه کلان تر، نیازی به ایران حس نمیکند. درست به همین دلیل هم است که میبینیم سیاستمداران اروپایی و آمریکایی و یا سیاستمداران دیگر بخشهای جهان که بعضا افرادی ناشناس نیز هستند و وزنی ندارند، به راحتی صحبت از تحمیل انزوا به ایران میکنند. موضع گیری که هیچ هزینهای نه برای آنها و نه برای کشورهایشان ندارد.
در واقع، اینطور به نظر میرسد که نه تنها بعضا خودِ ما کم کاری کرده ایم، بلکه سالها رقبا و دشمنان منطقهای و فرامنطقهای ما نیز تلاشهای زیادی را انجام داده اند تا ایران جزیرهای دورافتاده باشد تا بتوان با کمترین هزینه با آن انواع برخوردها و تحمیل فشارها را انجام داد. ایران ظرفیتهای فراوانی در اختیار دارد که جدای از منابع معدنی و طبیعی، اصلی ترینِ آن ها، نیروی انسانی غنی و کارآمد و آموزشدیده است.
فراموش نکنیم که مهاجران ایرانی جز تحصیلکردهترین و فرهیختهترین قشرهای جامعه مهاجرتی در کشوری نظیر ایالات متحده آمریکا هستند (بر اساس آمارهای خودِ نهادهای آمریکایی). به راستی جایگاه این اقشار در سازندگی کشور کجاست؟ در افزایش درآمد سرانه و رشد و توسعه اقتصادی ایران کجاست؟ در بهبود بهرهوری و کارآمدی اقتصادی کجاست؟ در ترسیم یک چشم انداز روشن برای نسلهای جوان کجاست؟
اینکه برخی تحولات اخیر کشور (پدیده اعتراضات) را صرفا به حوزه خاص فرهنگی تقلیل دهند، چندان واقعبینانه نیست. ما نیاز داریم که داشتههای خود، منطق رشد و پیشرفت در جهان امروز، و نگاه ریشهای و عمیق و مدبرانه به چالشها و مشکلاتمان را بار دیگر مرور کنیم. به بیان دیگر ما باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که براستی "پاسخ ما به تاریخ چیست؟ "
کاهش ارزش پول ملی از 7 تومان به حدود 40000 تومان برابر دلار امریکا
کاهش اعتبار پاسپورت ایرانی از دهک بالای لیست به دهک آخر لیست
افزایش فقر معیشتی و سکنای جامعه از حدود 15 درصد به بالای 60 درصد
افزایش بیکاری و بی حاصلی جوانان بویژه تحصیلکرده از حدود 5 درصد به بالای 70 درصد
افزایش فرار و مهاجرت سرمایه های ملی( پول 44 سال فروش نفت و گاز + جوانان تحصیلکرده و...)
ورشستگی و نابودی صنایع ملی و پایه دار قدیمی مثل: ارج ، کفش ملی ، آزمایش ، پارس الکتریک ،صنایع نساجی و...)
تخریب روابط حسنه و برادرانه با همه کشور های همسایه و تبدیل آن به روابط تنش آلود تقریبا" با همه
تخریب روابط سالم مبتنی بر منافع ملی با کشور های جهان و تبدیل آن به تقریبا" ایزوله شده از معادلات جهانی
...
شایسته است لااقل پنج درصد هم از دریافت اطلاعات را از منابع داخلی و یا تحلیل خودتان داشته باشید و صفر تا صد تحلیل های غربی ها را آبشخور خود قرار ندهید که به این نتایج عجیب برسید.
چرا فکر میکنید راهمار ندارند ؟!!! همین دستور کافی نیست ایا؟