نیما یوشیج یکی از شاعران بزرگ شعر معاصر فارسی است که تحولی بزرگ در شعر فارسی به وجود آورد و در ادبیات به پدر شعر نو مشهور است.
فراروـ علی اسفندیاری ملقب به نیما یوشیج از شاعران بزرگ شعر معاصر فارسی است که توانست قوانین سخت عروضی را برهم بزند و با شکستن سنتهای دیرینه فارسی طرحی نو در شعر دراندازد. نیما که لقبش پدر شعر نو فارسی است، نخستین کسی بود که شعر نو را سرود و بعد از او شعر نو به شعر نمیایی نیز شهرت دارد و شاعران بزرگ زیادی بعد از نیما به شعر نو و نیمایی پرداختند و شاهکارهای ادبی بینظیری را از خود برجای گذاشتند. در تقویم ما روز بیست و یکم آبان ماه روز بزرگداشت نیما یوشیج نام گرفته است. به بهانه روز بزرگداشت نیما یوشیج در این مطلب به صورت مختصر به زندگی و شعر نیما میپردازیم پس با ما همراه باشید.
سی و دو هزار و بیستمین شناسنامه صادره از بخش چهار تهران به نام اوست، مردی با قدی کوتاه، پیکری ظریف و سری بزرگ که مخزن اسرار است. علی اسفندیاری در سال ۱۲۷۴ در شهر یوش از توابع مازندارن به دنیا آمد. پدرش خانزادهای به نام ابراهیم بود و مادرش طوبی خانم، فرزند حکیم موزی، زنی اهل فضل و هنر بود که نیما را در آغوش خود پروراند. علی به دلیل محل خاص زندگیاش بیشتر ایام کودکی را در میان کوهستان و چادرهای قبایل زندگی کرد و همین مسئله شاید به تراوش طبع لطیف او کمک بزرگی کرد. پدرش تار مینواخت و خط خوشی داشت و از شجاعان دلیران خطه طبرستان بود و مادرش برای نیما حکایات هفت پیکر و غزلیات حافظ را میخواند.
به گفته خودش در مدرسه زیاد اهل درس و مشق نبود و فقط از درس نقاشی نمره خوب میگرفت. نیما در سال ۱۲۸۸ در سن دوازده سالگی همراه با خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد و برای تحصیل راهی دبستان «حیات جاوید» و بعد از آن مدرسه متوسطه «سن لویی» شد. او در این مدرسه توانست زبان فرانسه بیاموزد. در همین مدرسه با یک معلم خوش رفتار و مهربان به نام نظام وفا آشنا شد که یکی از شاعران به نام آن روزگار بود و نیما را به خط شعر و شاعری انداخت. نیما به نظام وفا علاقه زیادی داشت و بعدها شعر افسانه را به او تقدیم کرد. بعد از اینکه نیما از مدرسه سن لویی تصدیق گرفت، در مدرسه «خان مروی» و نزد مرحوم آقا شیخ هادی یوشی زبان عربی را آموخت و بعد از آن در شهر بابل شاگرد مرحوم علامه حائری شد تا از او فلسفه و منطق و فقه یاد بگیرد.
اولین کار اداری و رسمی نیما یوشیج استخدام در وزارت دارایی بود که هشت سال در این اداره مشغول به کار بود. نیما در سال ۱۳۰۵ با خانم عالیه جهانگیری که از خاندان میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل بود، ازدواج کرد. نیما بعد از آن مدتی در شهر آستارا معلم بود و در سال ۱۳۱۸ عضو هیئت تحریریه مجله موسیقی شود. نیما مدتی هم در اداره انتشارات وزرات فرهنگ مامور بررسی کتابها و نقد اشعار بود. او سرانجام بعد از فراز و نشیبهای بسیار در شب شانزدهم دی ماه سال ۱۳۸۸ در خانهاش که در شمیران تجریش و کوچه فردوسی قرار داشت، در اثر بیماری ذاتالریه از دنیا رفت. مزار او امروز در وسط حیاط خانهاش در شهر یوش محل بازدید علاقهمندان است.
نیما اولین شعرش را به نام «قصه رنگ پریده خون سرد» در اسفند ماه سال ۱۲۹۹ سرود که در چاپخانه سعادت به چاپ رسید. او در شال ۱۳۰۰ شمسی نام خود را به نام نیما (کمان بزرگ) تغییر داد که یکی از اسپهبدان مشهور طبرستان بود. اما نیما مهمترین شعرش به نام افسانه را در سال ۱۳۰۱ سرود که از نظر انقلابی که در دنیای شعر برپا کرد، یکی از مهمترین منظومهها است. افسانه یک منظومه بلند شعری است که اولین بخش آن در سال ۱۳۰۱ در هفته نامه مشهور قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود، منتشر شد. بعد از انتشار افسانه، تعداد بسیار زیادی از شاعران شروع به انتقاد از نیما کردند و حسودان زیادی پیدا کرد که سر راهش موانع زیادی تراشیدند، اما نیما که فرزند کوهستان بود، توانست دلیرانه ایستادگی کند و راه اصلی خود را در این میان بگشاید.
نیما درباره سبک سرودن خود میگوید: «وزن باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات ما باشد، همانطور که حرف میزنیم، شعر باید بیان کند. یک مصراع یا یک بیت نمیتواند وزن را به وجود بیاورد؛ بلکه چندین مصراع با اشتراک هم قادر به ایجاد وزن هستند. به این ترتیب مردان منصف بعد از من خواهند دریافت که من با وزن چه هارمونی مخصوصی را برای شعر ایجاد کردهام.» تحولی را که نیما آغاز کرد، بعدها در شعر شاعرانی مثل مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخ زاد، احمد شاملو، منوچهر آتشی و... به اوج خود رسید. امروزه شاعران بسیار زیادی به سبک نو و نیمایی شعر میسرایند که همگی وامدار نیما یوشیج هستند.
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
در آندم که بر جا درهها، چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم