یک عکس یک روایت؛ اللهوردی زنگنه چند دقیقه قبل از اعدام

ماجرای دادگاه اللهوردی به یکی از جنجالیترین پروندههای آن سالها بدل شد. وکیل مدافع کوشید القا کند که پروین به خدمتکار دلباخته بوده و چون او نپذیرفته حادثه رخ داده است اما دادگاه حقیقت را در میان زمزمههای دروغین یافت.
فرارو- صبح پنجشنبه، ششم دیماه ۱۳۴۱، ساعت حدود یازده بود. آفتاب کمرمق زمستانی بر پنجرههای خیابان ایرانشهر سایه انداخته بود، بیخبر از آنکه قرار است خانهای چهارطبقه در آن خیابان صحنه یکی از خونینترین جنایات آن سالها شود.
به گزارش فرارو؛ پروین پژهان، تازهعروس بیستسالهای بود که تنها سه ماه از زندگی مشترکش با آقای زادپرور، دبیر دبیرستانها، میگذشت. والدینش پس از ازدواج او به همراه دیگر فرزندانشان رهسپار آلمان شده بودند. خانه وسیعشان در خیابان ایرانشهر را با خدمتکاری بهنام اللهوردی زنگنه، که در محل به علی گودرزی معروف بود، در اختیار دختر و داماد جوانشان گذاشته بودند.
پروین روزها پس از رفتن همسرش به مدرسه تنها میماند؛ گاهگداری مادر بزرگش برایش همصحبتی میکرد اما آن روز زمستانی، بیماری فرصت دیدار را از مادربزرگ گرفته بود. پروین تنها بود… و نگران. از مدتها پیش سایه سنگینِ بیاعتمادی به اللهوردی در دلش جا گرفته بود.
نزدیکیهای ساعت ۱۰، میان او و اللهوردی مشاجرهای بالا گرفت. پروین که حس خطر را چشیده بود از او خواست خانه را ترک کند اما مرد خدمتکار لجوجانه گفت تا آقای زادپرور نیاید جایی نمیرود و آنجا بود که پرده فاجعه افتاد. در آن صبح سرد، چیزی در ذهن اللهوردی شکست. کارد را برداشت و وارد اتاق شد. پروین با دیدن برق تیغه در دست او وحشتزده گریخت و به اتاق پذیرایی پناه برد. فریادهای «کمک» و «علی نکن!» از خانه بیرون میریخت و در کوچهپیچ میخورد.
همسایهها پشت در جمع شده بودند و بهتزده گوش میدادند. صدای التماسهای پروین، آخرین ردّی بود از زنی که در آستانه زندگی با بیرحمی از پا افتاد. لحظاتی بعد، صدایی دیگر نیامد. اللهوردی، در جنون پس از قتل سعی کرد خود را نیز بکشد. نخست با سیم برق بعد با پرت کردن خود از طبقه چهارم اما مرگ، هنوز برای او وقت نداشت؛ فقط پایش شکست.
ساعتی بعد، زنگ تلفن کلانتری ۱۲ به صدا درآمد. دختری با لهجه ارمنی و صدایی لرزان خبر قتل را گزارش داد. نامش لیدا داویدیان بود؛ دوست و همصحبت پروین. مأموران رسیدند و با صحنهای دلخراش روبهرو شدند: بدن بیجان پروین در اتاق و قاتل با پایی شکسته در حیاط.
ماجرای دادگاه اللهوردی به یکی از جنجالیترین پروندههای آن سالها بدل شد. وکیل مدافع کوشید القا کند که پروین به خدمتکار دلباخته بوده و چون او نپذیرفته حادثه رخ داده است اما دادگاه حقیقت را در میان زمزمههای دروغین یافت. اللهوردی در واپسین لحظههای عمرش، زیر چوبه دار لب به اعتراف گشود: «او هیچ حسی به من نداشت… هیچ حسی… خدایا...» و صدایش در سکوت صبحگاهی میدان سپه گم شد. یکشنبه، ۱۲ آبان ۱۳۴۲، ساعت شش و بیست دقیقه صبح، آخرین پرده از این تراژدی در سایه چوبه دار فرود آمد.