مسئولیت تازه سینمای ایران؛ از دفاع مقدس تا بحران امروز

«سینمای ما امروز بیش از یک «ژانر جنگی پر از صحنههای بمباران»، به سینمایی نیاز دارد که بحران را از منظر زندگی آدمهای معمولی نشان دهد. این یعنی پرداختن به دلهرهها، جدالهای اخلاقی، تصمیمهای کوچک روزمره و حتی شوخیهای تلخی که مردم برای تحمل استرس میسازند.»
روزنامه هم میهن در مطلبی نوشت: پس از پایان بحران حمله اسرائیل به ایران، مهمترین خطری که جامعه را تهدید میکند، فراموشی جمعی است. این نسیان دقیقاً همان چیزی است که قدرتها و سازوکارهای سیاسی و تبلیغاتی تمایل دارند رخ دهد؛ تا جامعه کمتر زخمهایش را بهخاطر آورد و مطالبهگر نشود. لیکن در این میان، سینما میتواند بهعنوان حافظه تصویری و عاطفی یک ملت عمل کند.
سینما فقط ابزاری برای «تفریح» یا «فرار از واقعیت» نیست. تاریخ سینما مملو از فیلمهایی است که از فاجعهها اسناد ساختند؛ از «فهرست شیندلر» اسپیلبرگ که هولوکاست را برای نسلهای آینده ملموس کرد، تا «خانهای از شن و مه» که در سطحی کوچکتر، مهاجرت و جنگهای خاورمیانه را یادآوری میکند.
از «آژانس شیشهای» و «از کرخه تا راین» ابراهیم حاتمیکیا، تا «کیمیا» و «سرزمین خورشید» احمدرضا درویش که از دل جنگ تحمیلی و عواقب آن روایت ساختند. آن زمان سینمای ایران در ثبت دفاع و نبرد مقدس تلاشهایی داشت، اما اکنون نیازمند آثاری هستیم که هم واقعیتر و هم انسانیتر به فاجعهها نگاه کنند. روایتهایی که سوز، اندوه و ایستادگی مردم را ثبت کند.
اما آیا فیلمسازان آمادهاند که این واقعیتهای تلخ را هم از منظر انسانی، هم تبلیغی بسازند؟ آیا شهامت دارند سراغ سوژههایی بروند که ممکن است برای برخی نهادها خوشایند نباشد؟
اگر سینما این وقایع را ثبت نکند، آنها به سرعت در هیاهوی رسانهها، تبلیغات سیاسی و حتی در زندگی روزمره مردم گم میشوند. سینما باید علیه این پاککردن حافظه بایستد. روایتها در معرض از یاد رفتن است، جز آنچه در قاب سینما و هنر ثبت شود. این مهمترین وظیفه فیلمسازان است؛ ساختن یک حافظه ملی از رنج، امید و همبستگی، تا فردا فراموش نکنیم که چه شد و چرا شد.
اکنون یک خطر بلندمدتتر هم وجود دارد؛ پاکشدن حافظه جمعی. همه جنگها دیر یا زود پایان مییابند. آنچه میماند، تنها روایتها و تصویرهایی است که حافظه تاریخی را میسازد. بیتردید سالها بعد، نسلهایی که این روزها را ندیدهاند، درکی از حجم دلهره و آسیبهای روحی مردم نخواهند داشت، مگر آنکه سینما، ادبیات و هنر این تجربهها را در قالبهای ملموس و انسانی ثبت کند.
در دهه ۶۰، سینمای ایران کوشید تا خاطره جنگ ایران و عراق را در ذهنها زنده نگاه دارد و ارزشهایی چون ایثار، شهادت و وطندوستی را به نسلهای بعد منتقل کند. گرچه آن سینما گاه به سوی کلیشه و اغراق رفت، اما دستکم در سطح گفتمانسازی فرهنگی و تثبیت حافظه تاریخی، نقشی انکارناپذیر ایفا کرد. امروز هم سینمای ایران مسئولیتی همانقدر مهم دارد؛ با این تفاوت که نسل امروز، پرسشگرتر و منتقدتر است و از شعارهای یکبعدی بهسرعت دلزده میشود. پس ثبت این روزها نیازمند زبانی تازهتر و صادقانهتر است.
واقعیت این است که مردم غالباً از روایتهای کلی و حماسهسازیهای خشک، کمتر تأثیر میگیرند. آنچه عمیقاً در ذهن میماند، قصهها و حاشیهنگاریهاست. یعنی نه روایت مستقیم جنگ، موشک و پهباد، بلکه زندگی پیرزنی که پناهگاهی ندارد و با ترس دست نوهاش را میفشارد، یا فروشندهای که در همان روزهای بحران کرکره مغازهاش را بالا میزند تا امید را زنده نگه دارد. درواقع سینمای دفاع مقدس هم آنجا موفقتر بود که به این «روایتهای جزئی» پرداخت. مانند داستان رفاقت دو نوجوان یا اضطراب یک مادر در خط مقدم. همین حاشیهنگاریهاست که جنگ را انسانی و ملموس میکند و به حافظه تاریخی تبدیل میشود.
از همین روست که سینمای ما امروز بیش از یک «ژانر جنگی پر از صحنههای بمباران»، به سینمایی نیاز دارد که بحران را از منظر زندگی آدمهای معمولی نشان دهد. این یعنی پرداختن به دلهرهها، جدالهای اخلاقی، تصمیمهای کوچک روزمره و حتی شوخیهای تلخی که مردم برای تحمل استرس میسازند.
اگر امروز فیلمی ساخته نشود که نشان دهد مردم در زمانه حمله و تهدید چطور میزیستند، ترسیدند، شوخی کردند، عشق ورزیدند و حتی چگونه عزا گرفتند، فردا چیزی جز آمار و تیترهای سیاسی باقی نخواهد ماند. ما نیاز به قصههایی داریم که سالها بعد، وقتی دوباره خطر فراموشی یا تحریف تاریخ پیش آمد، مردم بگویند: «ما آن روزها را میدانیم، دیدهایم و شنیدهایم، چون این فیلمها و داستانها بودند که زنده نگهشان داشتند.»
نویسنده: محسن سلیمانیفاخر، منتقد فیلم