جنگ و معنای زندگی؛ چراییهایی که ذهن انسان را میسوزاند

«معناها که همیشه از درون آدم میجوشند کمک میکنند تا انسان طاقت بیاورد و در گذار از تاریکی، به روشنایی امیدوار باشد. اعتقاد به این تفکر موجب میشود هر کسی به دنبال یافتن یا آفرینش چیزهایی باشد تا با اتکا به آن بتواند موقعیتهای سخت زندگی را تاب بیاورد و مصیبتها را تحمل کند.»
روزنامه اعتماد در مطلبی نوشت: زندگی فراز و نشیبهایی دارد و تاریک و روشناییهایی؛ و آدمی در زمانهای شادکامی و نیکبختی خود، توجه چندانی به فلسفه زندگی ندارد اما در زمان ناخوشی و هر از چندگاهی که روزگار ناغافلانه دست او را گرفته و در پیچ و خمها و مسیرهای سنگلاخی میبرد، به فلسفه و معنی زندگی بسیار میاندیشد و چراییهای زندگی را در عرصه ذهن خود به سلاخی میکشاند.
در تاریخِ اندیشه بشری میلیاردها سلول مغزی به تکاپو افتادهاند تا به راز آفرینش و هستی خود پی ببرند و «آمدنم بهر چه بود» را حلاجی کنند. در این حلاجی اندیشمندانه هر یک به پاسخهایی رسیدهاند که شاید برای دیگران چندان معنا نداشته باشد. قرار گرفتن زیر سایه سیاه جنگ یکی از موقعیتهایی است که آدمی را در اندیشه چیستی زندگی و معنای آن فرو میبرد.
واقعیت این است که فلسفه و اندیشیدن به چراییهای زندگی باید به انسان کمک کند تا معنایی را برای زندگی خود پیدا کند. معنای زندگی اکسیری نامریی است که انسانها برای بقا و ادامه زیست خود در هر شرایطی به آن نیاز دارند و به اعتقاد نیچه یافتن چرایی زندگی است که باعث میشود انسان در مسیر زندگی خود با هر چگونهای بسازد یا به تعبیر ویکتور فرانکل درد و رنج زمانی پایان مییابد که آدمی به معنا دست یابد.
معناها که همیشه از درون آدم میجوشند کمک میکنند تا انسان طاقت بیاورد و در گذار از تاریکی، به روشنایی امیدوار باشد. اعتقاد به این تفکر موجب میشود هر کسی به دنبال یافتن یا آفرینش چیزهایی باشد تا با اتکا به آن بتواند موقعیتهای سخت زندگی را تاب بیاورد و مصیبتها را تحمل کند. انسانها با یافتن معنا یا معانی مختلف است که شوق زیستن را پیدا کرده و از زنده بودن لذت میبرند.
برای جویندگان و یابندگان معنای زندگی، موارد میتواند متعدد و گوناگون باشد: شوق خدمت به خلق، به نقطه یا قلهای رسیدن، چیزی را آفریدن یا به رضایتی دست یافتن. معنای زندگی و شوق زیستن برای یکی میتواند دو «نون» باشد که چون خونی، حیاتبخش زندگیاش باشد: نوشتن و نشر آن؛ یا دو «خ»ِ لذتبخش باشد: خرید و خواندن کتاب. برخی را لذتِ خور و خواب و شهوت، به زندگی چسبانیده و عدهای را جمع کردن پول.
اما بیمایهتر و خوارتر از سه مورد اخیر، آن معنای زندگی است که در ذهن آفرینندگان جنگ پی افکنده شده است: لذت آتش افروختن برای سوزاندن زندگی دیگران، لذت جنگ، ریختن خون بیگناهان و ویرانه ساختن. پدید آورندگان جنگ سرمست از قدرت خود، معنای زندگی خود را در ویران کردن معنای زندگی دیگران یافتهاند و علم و دانشِ روشناییبخش را در خدمت دیو سیاه جنگ میگیرند تا با تباهی جان و مال همنوعان خود در هر اقلیمی، به رضایت خاطر دست یابند و از زنده بودن خود لذت ببرند.
پس برخی انسانها از جنگ معنای زندگی را میگیرند و این یکی از علتهای پایان ناپذیری جنگهای بشری است. همانگونه که جنگ و خونریزی برای آدمهای دیو صفت به معنای زندگی تبدیل شده است هر آدم معمولی هم باید معنای زندگیای داشته باشد تا بتواند در شرایط جنگی تاب بیاورد و رنجِ حاصل از بودن یک عده را تحمل کند. انسانِ فرهیخته جنگزده در بحبوحه خطر و ویرانی، ضمن مرور چراییهای زندگی شاید این سوال را بارها در ذهن خود تکرار کند که به راستی اگر دیکتاتورها و جنگطلبها با ادبیات و تاریخ آشنا میشدند و با اندیشه از شراب وجود آن سرمست میشدند آیا معنای زندگیشان تغییر نمیکرد و دنیا برای همیشه روی صلح و آرامش نمیگرفت؟
ادبیات و هنر اگر مبنای اصلی معنای زندگی قرار گیرند خود میتوانند به روشنگری و و روشناندیشی منجر شوند تا انسانهای سراسر جهان را با مفهوم «زنده بودن برای زندگی کردن» آشنا سازد و آنها را در برابر کسانی که معنای زندگی خود را در جنگ و کشتار میدانند قرار داده و صلح و آرامش را به جهان بازگرداند.
نویسنده: مهدی دهقان منشادی