با مصباح یزدی و جواد لاریجانی وحدت ملی محقق نمیشود

انسجام و وحدت ملی شوخی نیست و اگر از تبعات جنگ، به دست آمدن این انسجام بوده و بهای آن از دست دادنِ صدها عزیز در خون خفته و میلیاردها دلار خسارت مادی و انبوهی از بیکاری و افسردگی و اخلال در بازار و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ، باید آن را سخت پاس داشت و مراقبت نمود و دانست که این همه میتواند با جهالت چند مدیر خودخواه صدا و سیما و یا تعدادی از حرف مفت زنهای حرفهای به باد رود.
سید عبدالجواد موسوی در این زمینه در خبرآنلاین نوشت: اگر کسی بگوید در پی تجاوز رژیم صهیونیستی هسته سخت نظام از ده پانزده میلیون به نود میلیون افزایش پیدا کرده یعنی هیچ درکی از انسجام و وحدت ملی ندارد و مدام در پی این است که هر اتفاقی را به حساب دفاع از وضع موجود بنویسد.
اندکی فهم و درایت کافی است تا آدمی دریابد اتفاقا آن چه تا کنون مانع انسجام و وحدت بوده تعابیری هم چون «هسته سخت نظام» است. تعابیری که به شدت تفرقه و تشتت برانگیز است و مردم را به گروهها و دستههای متخاصم تبدیل میکند.
«هسته سخت نظام» صرفا توصیفی خنثی از یک وضعیت و طبقه اجتماعی نیست بلکه با توجه و سابقه معتقدانِ به این توصیف، کل جمعیت ایران را به دو قسمت حسینی و یزیدی تقسیم میکند. در تصور قائلان به این تئوری چیزی غیر از این دو وجود ندارد.
بیرون افتادگان از این دو گروه نیز باید کاری زینبی کنند وگرنه در همان سپاه اشقیا تعریف میشوند. آن چه در جنگ دوازده روزه رخ داد اتفاق عجیبی نبود. البته برای آنها که همیشه هرگونه اعتراض مردمی را به عوامل خارجی نسبت میدادند عجیب بود. الان وقت سرزنش نیست اما این قدر را باید و میتوان گفت: اگر دشمن میتوانست به سادگی، جمعِ قابل توجهی از مردم را در مقاطعِ مختلف به خیابان بیاورد چرا این بار که بهانه بهتری در دست داشت موفق به این کار نشد؟ پس بهتر است نتیجه بگیریم این مردمِ وقتشناس بهتر از هرکس دیگری صلاح و خیر خودشان را تشخیص میدهند.
مشکل این جاست که ما خود را معیار حق و باطل فرض کرده ایم. چون فلان مخالفت و یا اعتراض مردمی خلاف رای و نظر ماست پس بهتر است آن را به دشمن نسبت دهیم و معترضان را چه قلیل باشند و چه کثیر، ملعبه دست استکبار جهانی بخوانیم و خیال خودمان را راحت کنیم. آنهایی از رفتار نجیبانه و شرافتمندانه این مردم در این دوازده روز حیرت کردند که گمان میکردند فقط هسته سخت نظام مدافع ایران است و بقیه حاضر نیستند هیچ هزینهای برای دفاع از این آب و خاک بپردازند و با همین توجیه بود که در سالهای اخیر تئوری اهریمنی و بنیان کنِ یکدست کردن بالا تا پایین مملکت را اجرایی کردند.
همان طور که قبلا نوشتهام این تئوری از همان روزهای نخست انقلاب طرفدارانی جدی داشت و پیروان این تئوری همواره در کمین فرصتی بودند تا آن را تمام و کمال اجرا کنند. چندباری هم توانستند نصفه و نیمه خیالات خود را محقق سازند اما همیشه یک جاهایی از دستشان در میرفت. تا این که در در تابستان ۱۴۰۰ این خواب و خیال محقق شد.
این تئوری هولناک که خیلی زود نتایج و توابعش بر همگان آشکار شد میخواست و هنوز هم اگر زورش برسد میخواهد همه مملکت را در دست بگیرد. از فلان مدیریت مهم در صدا و سیمای پایتخت تا بهمان مربی شنا در استخر خصوصی یک شهرستان دور افتاده، همه و همه باید به یک رنگ و شکل دربیایند. با یک فهم و درک از دین و آیین و فرهنگ.
طشت رسوایی خالص سازان در کمتر از سیزده ماه چنان از بام به زیر افتاد که صدایش در عالم و آدم پیچید. یک اتفاق ساده که البته دلسوزان و اهل درد پیشتر آن را پیش بینی میکردند و بارها و بارها نسبت به آن هشدار داده بودند آتشی در خرمن این مرز و بوم افکند که تا هنوز اثرات آن پای برجاست. این که خالص سازی، تئوری خودِ این نوابغ بود و یا دستگاههای جاسوسی، بر ما پوشیده است اما هرچه بود نتیجهای جز ویرانی مملکت نمیتوانست داشته باشد.
با همه اینها پروژه خالصسازی بعد از واقعه شهریور ۱۴۰۱ باز هم به کار خود ادامه داد. اتفاقی مثل آمدن پزشکیان اگرچه سکتهای مهلک در کار خالص سازان انداخت اما عزم آنان را برای زمین گیر کردن جریان مخالف خالصسازی بیشتر و بیشتر کرد. رفتارهای هیستریک و جنونآمیز صدا و سیما در روزهای پس از به قدرت رسیدن پزشکیان مؤید این ادعاست.
اما آن چه توانست خالصسازی را با یک بحران جدی روبرو کند همین جنگ دوازده روزه بود. خالص سازان که فکر میکردند بازهم میتوانند در پرتو نارضایتی عدهای از مردم و منتسب کردن آن به دشمنان خارجی و بخشی از فعالان سیاسیِ داخلی، خالصسازی را جدیتر از قبل دنبال کنند و برای هسته سخت نظام اعتبار بیشتری بخرند به شدت غافلگیر شدند.
حالا آن چه میتواند نجات بخش باشد ایران است و ابوالقاسم فردوسی و آرش کمانگیر و محمد نوری و تورج نگهبان و محمد سریر و محمد رضا لطفی و هوشنگ ابتهاج و محمد رضا شجریان. بد است؟ ابدا. نه تنها بد نیست که شاید نسخه شفا بخش و معجزهگر همین باشد اما بشرطها و شروطها. اول آن که تعارف را باید کنار گذاشت. نمیشود هم چنان از مصباح یزدی به عنوان علامه و تئوریسین انقلاب و نظام جمهوری اسلامی یاد کرد و آن وقت از این شعارها هم سر داد.
آقای یزدی صراحتا شعار ایران برای همه ایرانیان را خلاف شرع میدانست و ایرانی گرایی را به بهائیان نسبت میداد. اگر آقای مصباح میشنید که ایران سرای امید است و دفاع از ایران هیچ تناقضی با اسلام خواهی ندارد چه واکنشی نشان میداد؟
آقای مکارم شیرازی چهارشنبه سوری را آیینی خرافی و مغایر با عقل و شرع میدانست. یک وقت هست میگوییم این مملکت سرزمین آزادی است و هر مرجعی میتواند طبق تشخیص خودش نظر بدهد. ایرادی هم ندارد. اما یک وقت هست که ما بخشی از این مراجع را به عنوان متر و معیار مطرح میکنیم.
اصلا کسی جز اینها را مطرح نمیکنیم. در حقیقت آن چه مطلوب و پسند خالص سازان است را از زبان این بزرگواران مطرح میکنیم. این جا دیگر بحث سلیقه و اختلاف نظر مطرح نیست بلکه دیکته کردن یک طرز فکر به همه مردم ایران است. مردمی که با همه اختلاف سلیقهها و رنگارنگی عقاید، ایران را از جان خود گرامیتر میداشته اند.
طرح ایران و ایران دوستی و درآمیختن آن با مفاهیم دینی ابداع جمهوری اسلامی نیست. از دیرباز بین مردم این دیار تنافری بین دین و ایران نبوده. از حکیم ابوالقاسم فردوسی شیعه که ستایشگر اسطورهها و آیینهای پهلوانی و ایرانی بود و خود را خاک پای حیدر کرار میدانست تا حضرت مولانای سنی حنفی مذهب که میفرمود: شیر خدا و رستم دستانم آرزوست، بین ایرانی بودن و دین دار بودن هیچ تعارضی دیده نمیشد.
خداوندگار زبان فارسی سعدی شیرازی که همه عمر ستایشگر زیبایی و زیبارویان بود و در عین حال عشق محمد و آل محمد را برای رستگاری کافی میدانست و لسانِ غیب خواجه شمس الدین محمد که سر تاسر دیوانش تعریض به زمره عبوس زهد و زاهدان ریایی بود و در همان حال از شحنه نجف مدد میطلبید، همان قدر ایرانی بودند که مسلمان. اصلا چرا راه دور برویم. همین مردم کوچه و خیابان که خالص سازان آنها را به هسته سخت و غیر سخت تقسیم کرده اند، هم چهارشنبه سوری را گرامی میدارند هم محرم را.
اگر هم عدهای از آنها در این سالها راه افراط پیمودهاند و از این طرف یا آن طرف بام افتادهاند فقط و فقط به خاطر لج بازی و یا سخت گیری زمره عبوس زهد بوده و لاغیر. وای کاش دو قطبیسازی و خالصسازی این جماعت به همین تفریق ایران و اسلام محدود میشد. هرچه جلوتر آمدیم جماعت متر و میزانشان برای شهروند درجه یک و حتی درجه دو و درجه سه هم سختگیرانهتر شد تا آن جا که فرمانده وقت نیروی انتظامی کشور مخالفان ولایت فقیه را کافر خواند.
غرض این که انسجام و وحدت ملی شوخی نیست و اگر از تبعات جنگ، به دست آمدن این انسجام بوده و بهای آن از دست دادنِ صدها عزیز در خون خفته و میلیاردها دلار خسارت مادی و انبوهی از بیکاری و افسردگی و اخلال در بازار و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ، باید آن را سخت پاس داشت و مراقبت نمود و دانست که این همه میتواند با جهالت چند مدیر خودخواه صدا و سیما و یا تعدادی از حرف مفت زنهای حرفهای به باد رود. به همین سادگی.
همین الان چرا باید تریبون صدا و سیما چند شب متوالی در اختیار فردی قرار بگیرد که شخصیت حقیقیاش با اتهامات فراوانی روبروست و شخصیت حقوقیاش با ابهامات بسیار مواجه. چرا باید حرفهای نسنجیده او و رجزهای مضحکش تا کاخ سفید راه پیدا کند و امنیت ملی این سرزمین را به بازی بگیرد؟ چرا باید مردان دیپلماسی این سرزمین مدام دست و دلشان بلرزد مبادا پیش از آن که تیر دشمن نابکار قلب آنها را نشانه رود خنجر برادری بر گردههای اعتماد آنان فرود آید؟
انسجام و وحدت ملی به سهولت به دست نیامده اما میتواند سادهتر از آن چه فکر میکنیم بر باد بیخردی و سهل انگاری رود. دیگر آن که دوستان نشان دادهاند در به ابتذال کشیدن مفاهیم قدسی و معنوی از سرآمدان این عرصه به شمار میآیند و حریفی برای آنها نمیتوان متصور شد.
با توجه به سوابق حضرات، خوف این میرود که همین مفهوم ایران و ملیت و وطن را به جایی برسانند که همه ایران دوستان به زودی به فغان آیند که: با عرض شرمندگی باید به عرض برسانیم که اسلام هم در این سرزمین اندک نقشی در شکل گیری هویت ما داشته! در همین هفته اخیر از سرود ملی گرفته تاای ایرانای مرز پُرگُهر به نوحههای محرمی راه پیدا کرده و باید گفت خدا آخر و عاقبت مارا تا پایان محرم و صفر ختم به خیر کناد! البته این تفریط تاوان آن افراط هاست و کفاره شرابخوریهای بیحساب را دیر یا زود باید پرداخت. اهل بخیه خوب میدانند هرچه قدر الواطی بیحساب و کتابتر باشد به راه سلامت آمدن دشوارتر و دشوارتر میشود:
فلک به عیشت نمیکشاند مگر به خاکسترت نشاند
چه فایدت این که جان و تن را به زیر بار هوس کشیدن
عاقلان از همان ابتدا پای در راه خرابات نمیگذارند چرا که میدانند روزی روزگاری باید تاوان بدمستی را پس دهند. و ما در این سالها چه بدمستیها و سیاه مستیها که نکردیم. بگذریم.
انسجام ملی و وحدت ملی اگر قرار باشد در حد و حدود شعارهای مناسبتی باقی نماند نیاز به عشق و خرد و همتی عظیم دارد. انسجام و وحدت ملی یعنی همه مردم این سرزمین را به رسمیت شناختن. یعنی در انتخابات، نمایندگانِ گفتمانهای کلانِ سیاسی را شرکت دادن. یعنی آزادی را حرمت نگاه داشتن- دست به نقد و برای اثبات حسن نیت باید هرچه سریعتر کسانی که صرفا برای ابراز عقیده در زندانها به سر میبرند آزاد شوند-.
یعنی به رسانهها و بچههای مستعد این سرزمین اجازه فعالیت دادن تا عرصه بر حرام لقمههایی چون ایران اینترنشنال تنگ آید. یعنی به مردم احترام گذاشتن و آزادیهای فردی و جمعی آنان را به بهانههای مختلف محدود نکردن. یعنی به رای و نظر مردم هرچه باشد گردن نهادن. یعنی منافع مردم را به منافع فردی و حزبی و ایدئولوژیک ترجیح دادن. یعنی ایران را از صمیم جان دوست داشتن و از دوقطبیهای مضحک و احمقانه پرهیز کردن.
مردم زخم خورده و بیپناه ایران چندبار دیگر هم این شانس را به فرادستان دادند که از فرصت استفاده کنند و برگردند سر خط. هیچ کدام از آن فرصتها قدر دانسته نشد و با لجبازی و حماقت عدهای کین توز و نفوذی و بیلیاقت کار به این جا رسید. آیا این فرصت نیز همانند دیگر فرصتها خواهد سوخت؟
صریح بگویم: با این ریش نمیشود رفت تجریش. برای پایداری انسجام و وحدت ملی باید میدان را از چاپلوسان و بیمغزان تهی کرد و کار را به کاردانهایی سپرد که اغلب آنها به مدد همین خالص سازان یا گوشه عزلت گزیدهاند و یا ترجیح دادهاند استخوان در گلو و خار در چشم زخم خوردنهای بیشمار سرزمینشان را از دور دست به تماشا بنشینند. ایران اگر قرار است حقیقتا سرای امید باشد باید یک خانه تکانی اساسی در آن رخ دهد. خیلی اساسی.