بررسی آخرین تحولات سیاسی-امنیتی خاورمیانه در گفت و گو با عباس خامه یار
سایکس-پیکو ۲، نقشه راه تجزیه منطقه

نگرانیهای متولدان دهه ۶۰ از دوران پیری و سالمندی در شرایطی است که به گفته علی پژهان، جمعیتشناس و استاد دانشگاه، افزایش تعداد سالمندان واقعیتی انکارناپذیر است اما نکته اینجاست که هیچ برنامهای برای این افراد وجود ندارد.
حملات اسرائیل به سوریه و توطئه آمریکایی برای خلع سلاح مقاومت لبنان همگی بخشی از نقشه بزرگتری برای تجزیه و بازتعریف مرزهای خاورمیانه و جهان اسلام است. دکتر عباس خامهیار، نویسنده و کارشناس مسائل منطقهای ، به ریشههای این طرح و بازیگران نقشه آمریکایی-صهیونیستی پرداخته و از آن به «سایکس-پیکو ۲» تعبیر میکند.
به گزارش ایران، او معتقد است که نباید اتفاقات منطقهای را به صورت جزئی و موردی نگاه کرد و میتوان با دید کلی به پازل بزرگتر دشمن پی برد. وی با اشاره به ضربات متعدد و بیوقفه اسرائیل به توان نظامی کشورهای همسایه سرزمینهای اشغالی، خاطرنشان میکند که هدف تلآویو ابتدا تضعیف ارتشهای آنها، ایجاد جنگ داخلی و سپس تجزیه رسمی یا غیررسمی سرزمینهای این کشورها بر اساس خطوط طایفهای و مذهبی است.
از آغاز حکومت جولانی، تحولات بزرگی در سوریه رخ داده است که میتوان به درگیریهای اخیر نیروهای همسو با جولانی و شبهنظامیان دروزی اشاره کرد. اهمیت این درگیریها چیست و چگونه این تحولات بر نظم ژئوپلیتیکی خاورمیانه تأثیر میگذارد؟
من همواره به وضعیت منطقه نگاهی کلان داشتهام. ما نباید حوادثی را که در کشورهای مختلف مانند سوریه، لبنان، یمن، عراق، ایران و فلسطین، مصر و لیبی رخ میدهد به صورت نقطهای یا قطعهای ببینیم، بلکه باید آنها را به عنوان اجزای یک پازل واحد در نظر بگیریم. اگر این رویدادها را به صورت پازلی ببینیم، بهتر میتوانیم تحلیل کنیم و به عمق وقایع پی ببریم. این نکته کلیدی و راهبردی است.
به عبارت دیگر، باید تصویری هوایی از وضعیت منطقه داشته باشیم تا درهمآمیختگیها، پیوستگیها و تداخلها را بهتر و روشنتر درک کنیم. بنابراین در بحث سوریه و لبنان و سؤالاتی که احتمالاً در این راستا مطرح میشود، اگر این قطعات را به عنوان مجموعهای از یک پازل ببینیم، بهتر میتوانیم آنها را تبیین کنیم.
من معتقدم همچنان پروژه کلانی برای منطقه وجود دارد. این پروژه کلان، محصول توافق سایکس-پیکو در سال ۱۹۱۶ است. پس از صدمین سالگرد آن، آمریکاییها شروع به ایجاد ترتیبات جدیدی کردند که من آن را «سایکس-پیکو ۲» نامیدهام؛ یعنی بازتجزیه منطقه و جهان اسلام.
هدف جدید آمریکاییها این است از آنجایی که در سایکس-پیکو اول ضعیف بودند، نفعی نبردند و سهمی نداشتند، اکنون به دنبال تعریف مجدد این سهم برای خود هستند. اگر به سخنان هنری کیسینجر در هنگام جنگ تحمیلی اول نگاه کنید، دقیقاً به این مسأله اشاره میکند که باید جنگی ایجاد کنیم تا از آن، جمع جدیدی به وجود آید و بتوانیم از آن استفاده کنیم.
چهل سال پیش، نظریهپردازان آمریکایی، مانند برژینسکی و دیگران در جاهای مختلف بر این مسأله تأکید داشتند: «تجزیه جهان اسلام» سرچشمه این تجزیه نیز در سال ۱۹۴۸ تثبیت شد، زمانی که رژیم صهیونیستی به عنوان پدیده استعماری در قلب فلسطین به وجود آمد. پس از بررسیهای کلان در رابطه با پایداری در آفریقا و منطقه غرب، نهایتاً این منطقه انتخاب شد.
شعار اولیه اسرائیلیها در سال ۱۹۴۸، «از نیل تا فرات» بود؛ یعنی از همان ابتدا چهارچوب پروژه استعماری و توسعهطلبی را مطرح کردند. این شعار به معنای تصرف جغرافیایی بود که از آن روز گسترش یافت و ابعاد اقتصادی، امنیتی و نظامی پیدا کرد. در سال ۱۹۶۷ با جنگ ششروزه، گام بلندی برداشته شد و ارتشهای عربی آن روز، یعنی مصر، اردن و سوریه، شکست خوردند. سرزمینهای جولان، سینا، کرانه غربی، قدس شرقی و همه اینها از اردن، مصر و سوریه جدا شدند و به سرزمینهای اشغالی ۱۹۴۸ پیوستند. در واقع، گام بلندی برای تحقق «از نیل تا فرات» برداشته شد.
آموزههای دیوید بنگوریون، بنیانگذار اسرائیل این بود که جنگ را باید در کوتاهترین زمان ممکن ایجاد کرد و همیشه جنگ را در سرزمین دیگران آغاز کرد. یکی از مبانی اساسی نظریه آنها در جنگ سال ۲۰۰۰ آزادسازی بخش جنوبی لبنان فروپاشید و اوج این فروپاشی در جنگ ۳۳روزه حزبالله و مقاومت بود که هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ سرزمینی، درس فراموشنشدنی به رژیم صهیونیستی داد.
در پی آن، تعدیلی در برنامه آمریکا و اسرائیل پدید آمد و از «نیل تا فرات» به «خاورمیانه بزرگ جدید» تغییر یافت. کاندولیزا رایس در سال ۲۰۰۶ و در اوج جنگ ادعا کرد که ما در آستانه خاورمیانه جدیدی هستیم و این درد، درد زایمان خاورمیانه جدید است.
یعنی میفرمایید سقوط اسد و ادعای اسرائیل در حمایت از دروزیها که میگفتند آنها بخشی از جامعه ما هستند و حمله رژیم صهیونیستی به سوریه جولانی تماماً در راستای نقشه تقریباً ۸۰ساله آمریکا در تقسیم خاورمیانه به نفع خود است؟
بلاشک؛ من همیشه این را عرض کردهام؛ ۱۵ سال پیش گفتم که غرب و آمریکا خصوصاً به دنبال تعدیل رفتار ایران نیستند و حتی به دنبال سرنگونی و تجزیه ایران هم نیستند، بلکه به دنبال نابودی کامل آن هستند. از ۵۰ سال پیش و حتی قبل از انقلاب و بعدش، مسیرشان در همین راستا بود.
اگر این پروژه را در این چهارچوب ببینیم و تحلیل کنیم، متوجه میشویم که سوریه قطعهای از این پازل است. سوریه به خاطر اهمیت استراتژیک، موقعیت راهبردی، پیشینه تاریخی و پل ارتباطی بین میدان و کشورهای حامی مقاومت، برای این پروژه حیاتی بوده و سقوط دمشق بسیار تأثیرگذار، حائزاهمیت و سرنوشتساز است. فرمانده نیروهای جنگ ۱۹۷۳ (جنگ رمضان، جنگ اعراب و اسرائیل) همیشه از سوریها میپرسید که بلندیهای جولان (جبلالشیخ) در چه حالی است. آنها میگفتند مشکلی نیست و امن است و او نفس راحتی میکشید.
امروزه که نتانیاهو میخواهد دستاوردهایش را برای منتقدان داخلیاش بازگو کند، اولین حرفش این است که اسرائیل جبلالشیخ را در اختیار دارد. کسی که بر این بلندیها مسلط باشد، میتواند دمشق و بغداد را تهدید کند. با توجه به جایگاه سوریه در این پروژه کلان، سرمایهگذاری عظیمی که طی چند دهه برای سقوط اسد به کار گرفته شد، هدف عمدهاش همین است: از این سکو برای حمله، محاصره مقاومت و حمله به دیگر کشورهای سرپل استفاده شود.
جولانی و کسانی که اکنون حاکمان فعلی سوریه هستند، تاریخمصرف دارند. آنها عناصری بودند که میشد با استفاده از آنها معارضین اسد را حول یکدیگر جمع کرد و به نظر میرسد با تحولاتی که اکنون جریان دارد، تاریخمصرفشان رو به پایان است و جایگزین دیگری به صحنه خواهد آمد که مسیر تجزیه و فراتر از فروپاشی را نسبت به اینها هموارتر خواهد کرد.
آیا اسرائیل میخواهد سوریه را تجزیه کند یا سوریهای واحد اما ضعیف و تحت کنترل خود داشته باشد؟
مجموعه اقداماتی در منظومه راهبردی اسرائیلیها وجود دارد که قدم به قدم دنبال آن هستند. یکی اینکه در مرحله اول، بنیه نظامی سوریه باید کاملاً از بین برود. دو روز بعد از به اصطلاح انقلاب جولانی، بلافاصله سوریه شخم زده شد؛ همه مراکز استراتژیک، مطالعاتی، انبارها، آشیانهها، تجهیزات نظامی، هواپیماها و همه چیز تحت بمباران اسرائیل قرار گرفت و نابود شد. از آن روز تا الان، هر نقطهای که کشف شود، رژیم صهیونیستی نابود میکند. به نظر من تا دو نسل آینده، بنیه دفاعی سوریه قابل ترمیم نیست؛ دقیقاً مانند همین کاری که میخواستند در ایران انجام دهند.
نکته دوم، سیاست اسرائیل عملاً جدا کردن استانهای پیرامون سرزمینهای اشغالی از حکومت مرکزی است: سویدا، درعا و قنیطره. در این مناطق هم اهل سنت، هم دروزیها و هم سلفیهای تکفیری حضور دارند. حرکت اعتراضآمیز علیه حکومت بشار در استان درعا، با تحریک مسائل طایفهای و مذهبی آغاز شد.
لذا از دید اسرائیل، این سه استان عملاً باید از حکومت مرکزی به لحاظ مدیریت، امنیتی و سیاسی جدا شوند و این مسأله هماکنون اتفاق افتاده است. در حال حاضر به خلع سلاح کامل رسیدهاند؛ حتی نیروهای امنیتی و انتظامی هم نمیتوانند وارد این مناطق شوند، مگر تحت چهارچوب توافقی مستقیم با نیروهای همپیمان اسرائیل و با موافقت آمریکاییها.
قدم سوم، عملاً عناصر تشکیلدهنده جامعه سوریه باید نسبت به هم حالت آمادهباش بگیرند و جدایی و تجزیه نیز رخ دهد. به خاطر همین، علویها محاصره و قتلعام میشوند. دروزیها به خاطر نزدیکیشان با مرز سرزمینهای اشغالی، همپیمانان اسرائیلیها تلقی شده و از حکومت مرکزی جدا میشوند. همچنین یک درگیری داخلی بین عشایر اهل سنت ساکن در درعا و دروزیهای سویدا رخ میدهد. این درگیری ممکن است به نقاط مختلف، حتی به سمت لبنان نیز گسترش یابد.
پس مراحل مختلف این طرح عبارتند از: نابودی دفاعی، خلع سلاح استانهای همجوار و هممرز، سپس تجزیه قومی و طایفهای و نیز ایجاد نوعی درگیریهای درونی که منجر به فروپاشی کل کشور میشود. این کار را انجام میدهند و عجلهای هم در کار نیست. اگر این اتفاق بیفتد، مهاجرت گسترده رخ خواهد داد: مهاجرت فلسطینیها، علویها و دروزیها؛ یعنی یک دگرگونی ساختار جمعیتی در کشور به وجود میآید.
سپس تغییراتی در ترکیب جمعیتی اردن ایجاد میشود و بافت جمعیتی فلسطینی-اردنی به هم میریزد و حتی مهاجرت گسترده از غزه به صحرای سینای مصر اتفاق خواهد افتاد. آمریکاییها طرحهایی برای کوچ دادن اجباری مردم غزه مطرح کردهاند. مجموعاً ما با یک وضعیت ناهنجار و غیرمطمئن روبهرو خواهیم شد که منجر به فروپاشی این کشورها میشود.
دو سؤال کلیدی در اینجا مطرح میشود. اول اینکه چرا اسرائیل و آمریکا در ظاهر به دنبال عادیسازی روابط با سوریه هستند، در حالی که همزمان حملات نظامی انجام میدهند؟ ما دلایل کلی را بررسی کردهایم، اما سؤال این بوده که چرا اکنون بر عادیسازی اصرار دارند، در حالی که میتوانستند مستقیماً اعلام کنند جولانی تروریست است و به همین دلیل حمله کنند. همچنین علت این تلاشهای گسترده برای عادیسازی چیست؟
نکته اول اینکه اسرائیل به دنبال تحمیل عادیسازی روابط به جولانی و حکومت مرکزی سوریه بر اساس شرایط و اصول خود است. این نوع عادیسازی متفاوت از روابط با کشورهایی مانند عربستان سعودی یا امارات متحده عربی است. این فرآیند بر پایه قواعد اسرائیل، اصول آن و طرحهای راهبردیاش پیش میرود و با استفاده از زور، قدرت نظامی و فشار تحمیل میشود.
در این عادیسازی، هر اقدامی در زمینههای امنیتی، سیاسی و تسلیحاتی باید با موافقت اسرائیل انجام گیرد. نکته دوم، هر گونه قدرت نظامی یا امنیتی که ممکن است روزی برای اسرائیل تهدیدی ایجاد کند، باید رسماً و در چهارچوب توافقنامهها کاملاً حذف شود.
نکته سوم، استانهایی که به آنها اشاره شد، باید کاملاً مستقل شوند و هیچ ارتباطی با حکومت مرکزی نداشته باشند؛ این استانها به عنوان همپیمانان اسرائیل در نظر گرفته شوند. نکته چهارم، مسأله کردها و منابع نفتی است؛ این ثروت نباید در اختیار حکومت مرکزی قرار گیرد، بلکه باید در چهارچوبی منافع آمریکا و اسرائیل را تأمین کند.
جریان نفت باید همچنان به سمت آنها هدایت شود؛ همانطور که در ۱۵ سال گذشته اینچنین بوده است. این عادیسازی، برخلاف روابط با دیگر کشورها که بهرغم فشارهای استعماریگونه برقرار میشود، همراه با بمباران، حملات هوایی، تهدید، اشغال جبلالشیخ و نزدیک شدن به بزرگراه دمشق-بیروت است. همه این اقدامات در چهارچوب تأمین منافع غرب قرار دارد و پروژه بزرگ استعماری را پیش میبرد که در واقع گامی به سوی بازتجزیه سوریه است.
چرا کشورهای عربی و ترکیه که ظاهراً رقبای منطقهای اسرائیل هستند، از به قدرت رسیدن جولانی حمایت کردند با وجود اینکه میدانستند او حریف اسرائیل نمیشود و نهایتاً مجبور به عادیسازی روابط خواهد شد؟
من در آن زمان پیشبینی کردم که ترکیه در بلندمدت در سوریه ضرر خواهد کرد و زیان بزرگی خواهد برد. گاهی کشورها در لحظات پیروزی مقطعی و نقطهای، سرمست میشوند. احتمالاً ترکیه در روزهای اول چنین حالتی داشته و برخی کشورهای عربی خلیج فارس نیز همینطور بودند. آنها با تزریق منابع و رسانههای خود، تصویری از یک سوریه جدید به عنوان مدینه فاضله ساختند، اما حالا جولانی تدریجاً بین کشورهای عربی دست به دست میشود. ترکیه نیز از دوران عثمانی تاکنون، رقابتهای تاریخی با اعراب دارد.
اکنون بسیاری از ضرباتی که اسرائیلیها به خود دمشق وارد میکنند، در واقع ضربهای به نقش آینده ترکیه در سوریه است؛ اسرائیل نسبت به ایجاد پایگاههای نظامی ترکیه در سوریه حساس است و اجازه نمیدهد چنین اتفاقی بیفتد. آنها زیرساختهای این پایگاهها را هدف قرار میدهند و ضربات اقتصادی وارد میکنند. سوریه بویژه دمشق، صحنه رقابت آنکارا و تلآویو خواهد بود. شرایط داخلی ترکیه، حضور آوارگان سوری در این کشور، وضعیت اقتصادی ترکیه و تحولات کلان اقتصادی آن از دو دهه پیش تاکنون، آنکارا را اسیر این بازی کرده است.
اگر مواجههای رخ دهد، اینها عوامل کنترلکنندهای هستند که حرکت ترکها در سوریه را کند میکنند. به همین دلیل باید منتظر بود و دید چه اتفاقی خواهد افتاد و اسرائیلیها تا چه زمانی حضور ترکها در سوریه را تحمل خواهند کرد؛ اما بعید میدانم اسرائیل از خود خویشتنداری نشان دهد و با حمایت آمریکا از این وضعیت سوءاستفاده خواهد کرد.
اکنون در مسأله سوریه، به نظر شما ایران باید چه کند؟
ما بر اساس تجربه تاریخیمان در افغانستان و عراق که تعاملات و همکاریهایی داشتهایم و رقابتهایی وجود داشته، باید به دو نکته تأکید کنیم. اولاً، تمامی کشورهایی که بازیگرانی در سوریه هستند و نقش ایجابی یا سلبی ایفا میکنند، متفقالقولاند که ایران نباید وضعیت سابق خود را داشته باشد. همه آنها به حکومت جولانی فشار میآورند که به هیچ وجه با ایران رابطه نداشته باشد. نه تنها قدرتهای بزرگ، بلکه بازیگران عرب، منطقهای و بینالمللی و این شرط اساسی است.
نکته دوم، بر اساس تجربه تاریخی برخوردهایی که داریم و نگاهی که به گذشته این مردم داریم، به نظر من تصمیمگیری قاطع و نهایی در این شرایط نه ممکن است و نه به صلاح. لذا شاید بهترین روش انتظار باشد. ما باید منتظر بمانیم تا ببینیم در میدان چه اتفاقی میافتد. یک انتظار هوشمندانه و فعال که هم با این قدرتها و هم با همپیمانان سابق خودمان در سوریه، هوشیارانه رفتار کنیم تا لحظه تاریخی که پیش میآید، بتوانیم تصمیم بگیریم.
اکنون از بحث سوریه به کشور همسایه، لبنان میرویم. همزمان با روی کار آمدن دونالد ترامپ، تام باراک به عنوان نماینده ویژه در امور سوریه معرفی شده، اما به نظر میرسد لبنان محل اصلی فعالیت اوست و مأموریت اصلیاش خلعسلاح حزبالله است.
این موضوع تحت عنوان آتشبس بین لبنان و اسرائیل مطرح شده، اما هفته گذشته شاهد بودیم که تحت فشارهای او، دولت لبنان، شامل نخستوزیر سنی و رئیسجمهوری مسیحی تا حدی تسلیم شدند. شما این تحولات را در قالب نقشه کلی که در ابتدای بحث مطرح کردید چگونه ارزیابی میکنید؟ این تحولات چه تأثیری بر سوریه دارد و تحولات سوریه چه تأثیری بر لبنان میگذارد، همچنین تمرکز اصلی آمریکا و اسرائیل بیشتر بر کدام یک از این دو کشور است؟
منطقه فلسطین، لبنان و سوریه، به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی، منطقهای واحد و تفکیکناپذیر است. این مناطق درهمآمیختهاند و سرنوشتی مشترک دارند. هرگونه کنش در یک نقطه از این منطقه، بیتردید تأثیرات عمیقی بر دیگر مناطق خواهد گذاشت.
تنازع لبنان و اسرائیل از دیرباز وجود داشته و از دهه ۷۰ میلادی تا سال ۲۰۰۰، جنوب لبنان به عنوان کمربند امنیتی اسرائیل تحت اشغال دشمن صهیونیستی بود. ارتش مرکزی لبنان که تحت فرمان دولت بود و از آن حقوق میگرفت، فرماندهان بخش جنوبی ارتش ذیل فرماندهی رژیم صهیونیستی قرار داشت و روستاهای نوار اشغالی بازداشتگاه و شکنجهگاه مبارزان و مجاهدان بود.
این وضعیت تا سال ۲۰۰۶ ادامه داشت تا اینکه پیروزیهای مقاومت، بویژه در جنگ ۳۳روزه چنان تأثیری بر افکار عمومی جهان عرب و جهان اسلام گذاشت که اسرائیل را به فکر انتقامگیری از مقاومت و مردم لبنان انداخت. در آن زمان، ایهود اولمرت، نخستوزیر وقت اسرائیل گروه حقیقتیابی تشکیل داد که به این نتیجه رسید باید «عقده ضاحیه» را از بین برد. منظور از «عقده ضاحیه» نیروهای امنیتی، جمعیت شیعیان، فرهنگ، اقتصاد و رسانههای آنهاست که یکی از عناصر کلیدی دولت لبنان را شکل میدهند. این عقده باید از بین میرفت.
توطئههای متعددی طراحی شد تا بر ضاحیه تأثیر بگذارند. یکی از این اقدامات، ترور رفیق حریری بود که با هدف ایجاد جنگ داخلی بین شیعیان ضاحیه و سایر گروهها انجام شد. اما شهید سیدحسن نصرالله با مدیریت، درایت و ارتباطات خود این توطئه را خنثی کرد و مانع جنگ طایفهای شد.
پس از ترور حریری، گروههای حقیقتیاب بینالمللی تشکیل شدند تا قاتل را شناسایی کنند. این گروهها با نفوذ اطلاعاتی، اثر انگشت همه شهروندان را جمعآوری کردند، نقشههای ساختمانی را بررسی کردند، اطلاعات زیرزمینی و رفتوآمدها را ثبت کردند و پروندههای خصوصی شهروندان را تشکیل دادند تا در بزنگاهی تاریخی، از این اطلاعات برای ضربهزدن به مقاومت و انتقام از حزبالله استفاده کنند.
ادعای ارتباط حملات به رهبران حزبالله و عملیات انفجار پیجرهای مقاومت با عملیات ۷ اکتبر حماس، آدرسی غلط و بهانهای برای اسرائیل است. ایستادگی حزبالله کنار حماس نیز بهانهای بیش نیست. اسرائیل و آمریکا برای ایجاد جنگ نیازی به بهانه ندارند. به عنوان مثال، تیراندازی به سمت اتوبوسی در منطقه شرقی بیروت در ۱۷ سال گذشته، منجر به جنگ داخلی شد که همه چیز را زیر و رو کرد. اسرائیل همیشه بهانهای در جیب دارد.
این وضعیت در شرایطی رقم خورد که اسرائیل احساس کرد زمان مناسب برای اقدام فرا رسیده است. با وجود ضرباتی که حزبالله دید، استراتژی و مقاومت خود را تغییر داد. شرایط داخلی نیز به گونهای ایجاب میکرد تا رئیس جمهوری جدید انتخاب شود و دولت جدید شکل بگیرد.
حزبالله و جامعه شیعه نیز در چهارچوبی مسالمتآمیز و با درک شرایط جدید، توافقی را با دولت لبنان، سازمان ملل و کشورهای ضامن (انگلیس، آمریکا و فرانسه) پذیرفتند تا نقشه راه جدیدی طراحی شود. اما در دو ماه آتشبس، اسرائیل بیش از ۱۵۰۰ بار آن را نقض کرد، صدها نفر را ترور کرد و به گونهای عمل کرد که همه افکار عمومی جهان و جامعه لبنان نقض توافق را از سوی اسرائیل مشاهده کردند.
حزبالله تاکنون پاسخی نداده و اعلام کرده که به توافق امضا شده پایبند است و ارتش لبنان در جنوب، بر اساس توافقنامه، پاسخگو خواهد بود. اما در جلسه دو هفته گذشته کابینه لبنان، سناریویی موذیانه طراحی شد تا حزبالله سلاح خود را تحویل دهد. نماینده آمریکا برگهای سری به دولت لبنان ارائه کرده که مفاد آن فاش نشده، اما بحث بازترسیم مرزهای اسرائیل و لبنان، بر اساس توافق ۱۹۲۳ و مرزهای سوریه و لبنان مطرح است. این برگه به معنای تسلیم لبنان است.
پس بحث اصلی، موضوع بازتعریف مرزها بوده نه صِرف خلعسلاح مقاومت. سلاح حزبالله هیچگاه برای استفاده در داخل لبنان به کار گرفته نشده، بلکه سلاحی دفاعی و مقدس برای مقابله با دشمن بوده است. خلعسلاح حزبالله پیامدهای بعدی را به دنبال دارد و موضوع سلاح مقاومت بهانه بوده و بحث اصلی کوچدادن شیعیان منطقه ضاحیه به صورت نرم و گامبهگام است؛ حتی میخواهند آنها را در عراق اسکان دهند.
فشارهای طاقتفرسایی بر جامعه شیعیان وارد میشود. ماههاست که آوارگان شیعه لبنانی در چادرها و روی خرابههای خانههایشان زندگی میکنند، بدون امکان کمکرسانی از سایر کشورها یا خیرین، حتی از ایران یا بستگان در خارج. مجوز بازسازی خانههایشان داده نمیشود. این نوعی گروگانگیری است: سلاحها را تحویل دهید تا مجوز ساختوساز صادر شود.
دولت لبنان در این بازی دخیل و تسلیم شده است. خطر استعفای حزبالله و جریانهای همسو از دولت وجود دارد و اگر این اتفاق بیفتد، قدم بعدی قطع رابطه جامعه شیعه با حکومت خواهد بود. پس از آن، رویارویی حزبالله با رژیم صهیونیستی شدت میگیرد و اسرائیل احتمالاً علیه جامعه شیعه اقدام خواهد کرد و وضعیتی مانند غزه خواهد آفرید. ممکن است این اتفاق دیگر طوایف لبنانی را با تهدید، فشار و حتی بمباران تحریک کند تا جنگ داخلی شعلهور شود.
اسراییل به دنبال خاورمیانهای دیگر
پس از تحولاتی که در پی عملیات طوفانالاقصی روی داد، نتانیاهو با صراحت اعلام کرد که ما به دنبال تغییر چهره خاورمیانه هستیم. این موضع رسمی بود و بارها اعلام شد. سیاستمداران و مذهبیون افراطی اسرائیل هر از چند گاه تصاویر، ویدیوها و صحبتهایی منتشر میکنند که نشاندهنده عمق توطئه استعماری رژیم صهیونیستی و توسعهطلبیشان نسبت به عراق، اردن، سوریه و مصر است.
سقوط سوریه با برنامهریزی قدرتهای بزرگ بینالمللی و منطقهای، نشان آشکار و صریحی از وضعیت منطقه و نشانی از همین طرح استعماری سایکس-پیکوی جدید است. این طرح مدتهاست شروع شده، اما شهید قاسم سلیمانی موفق شد بولدوزر تجزیه را فعلاً متوقف کند. سودان جدا شد، سپس به دنبال جدایی شمال عراق از طریق فرآیندهای سیاسی و انتخابات بودند که سردار سلیمانی جلویش را گرفت.
بعد به سمت سوریه آمدند تا این قضیه را از طریق نظامی رقم بزنند، اما حاج قاسم نگذاشت و مانع آن شد. آنچه در ایران و در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه اتفاق افتاد، اگر کسی به دقت موضعگیریهای آمریکاییها و اسرائیلیها از ابتدا تا انتها و برنامهریزیهایی که برای این جنگ از دو دهه پیش به صورت میدانی انجام شده را بررسی کند، این حمله را در راستای همان پروژه تجزیه میبیند.
سردرگمی و بیثباتی در سوریه
به نظر من آمریکاییها هنوز سردرگم هستند و نتوانستهاند سیاست ثابت و راهبردی خود را (در قبال سوریه) ترسیم و اعمال کنند. گاهی از کردهای سوریه حمایت میکنند، گاهی میمانند و گاهی عقب مینشینند. هنوز تجربه افغانستان در ذهنشان بوده و خاطره چپاول نفت سوریه را از یاد نبردهاند، اما همچنان اسیر طرحهای رژیم صهیونیستی هستند.
ترامپ هنوز تصمیم نهایی را نگرفته و عملاً اعمال نکرده است. کشورهای عربی همچنان سردرگم بوده و تنها کاری که از دستشان برمیآید، پروژههای سرمایهگذاری محدودی بوده که مانند قرصهای مسکن عمل میکنند؛ برای مثال در زمینه تورم، برق و سوخت، اما این اقدامات ادامهدار نخواهد بود.
در مجموع اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، سوریه در حال حاضر با بیثباتی، عدم استقرار و آیندهای کاملاً مبهم روبهرو است، اما قطعاً این دار و دستهای که بر دمشق حاکمند، نقطه امنی برای رژیم صهیونیستی و آمریکاییها نخواهند بود. آنها از منظر اسرائیل و آمریکا قابل اعتماد نیستند و ریسک بزرگی به همراه دارند، حتی اگر ظاهر خود را تغییر دهند، ریشها کوتاه و لباسها عوض شود. این تغییرات کافی نیست؛ در ذهن و درون آمریکا و اسرائیل احساس خطر وجود دارد. بنابراین به نظر من تاریخ مصرف این گروه رو به پایان است.