بزرگترین درسهایی که باید از گلستان سعدی گرفت

در ادامه تعدادی از حکایات مهم گلستان سعدی را بخوانید.
فرارو- گلستان سعدی گنجینه معرفتی است که با اتکا به آن میتوانیم روحمان را به تزکیه برسانیم. سعدی در گلستان، درسهای بسیار مهم و زیادی برای ما دارد که بسیاری از آنها در جهان امروز نیز به کار میروند.
به گزارش فرارو، باوجوداینکه قرنها از نگارش گلستان میگذرد، همچنان میتوان از این کتاب ارزشمند درسهایی برای زندگی پیدا کرد. مانوس بودن با ادبیات علاوهبر لذتی که از نظر ادبی دارد، میتواند به انواع انسان کمک شایگانی در راستای کسب معرفت بکند.
سر کلاس با حضرت سعدی
شاید برای بسیاری از ما پیش آمده باشد که در شرایطی که افرادی سعی در فتنهانگیزی در زندگیمان را داشتهاند، فریب آنها را خوردهایم. این در حالی است که سعدی ما را دعوت میکند که در شرایطی بخشش میتواند بسیار انسانیتر از کینهجویی باشد و در این مسیر نباید فریب انسانهای فتنهجو را خورد.
حکایت
پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز
دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز
مَلِک پرسید: «چه میگوید؟» یکی از وزرایِ نیکمَحضر گفت: «ای خداوند! همی گوید: وَ الْکاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ». مَلِک را رحمت آمد و از سَرِ خونِ او درگذشت. وزیرِ دیگر که ضدّ او بود گفت: «ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت.» مَلِک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغِ وی پسندیدهتر آمد مَرا زین راست که تو گفتی، که رویِ آن در مصلحتی بود و بنایِ این بر خُبْثی». و خردمندان گفتهاند: «دروغی مصلحتآمیز بِهْ که راستی فتنهانگیز.»
هر که شاه آن کُنَد که او گوید
حیف باشد که جز نِکو گوید
در ادبیات کلاسیک فارسی بسیار است تعداد حکایات و اشعاری که در رد و مذمت دورویی و تزویر نوشته شدهاند. این مسئله رهنمونی است برای آنکه از دوستی انسانهای دورو و متظاهر دوری کنیم.
حکایت
دزدی به خانه پارسایی درآمد؛ چندان که جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنیدم که مردانِ راهِ خدای
دلِ دشمنان را نکردند تنگ
تو را کی میسّر شود این مَقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ؟
مودّتِ اهلِ صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.
هر که عیبِ دگران پیشِ تو آورد و شمرد
بیگمان، عیبِ تو پیشِ دگران خواهد برد
تجربه ثابت کرده است که انسانهایی که سر دشمنی دارند در نهایت هرقدر هم که نیکی ببینند، دست از دشمنی بر نخواهند داشت. در چنین شرایطی است که سعدی ما را به خاموشی در برابر این افراد دعوت میکند.
حکایت
یکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم به علّتِ آن اختیار آمده است در غالبِ اوقات، که در سخنْ نیک و بد اتّفاق افتد و دیده دشمنان جز بر بدی نمیآید. گفت: دشمن آن به که نیکی نبیند.
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
نورِ گیتیفروزِ چشمه هور
زشت باشد به چشمِ موشکِ کور
سعدی در فرازی از گلستان ما را بر آن میدارد که در دوستی و دشمنی خود حد نگه داشته و از افراط و تفریط در دوستی و دشمنی خودداری کنیم؛ چراکه آینده مشخص نیست و چهبسا که دشمنان امروز دوستان فردا و دوستان امروز دشمنان فردا باشند.
حکایت
هر آن سری که در سر داری با دوست در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی، به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود.
رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنین مسلسل.
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشاید گفت
در ادبیات کلاسیک ما تاکید بر آزادی و آزادگی یکی از فرازهای اصلی است. سعدی نیز بارهاوبارها این نکته را مورد نظر قرار داده است. او در حکایتی از ما میخواهد که بهجای تندادن به جور حاکمان، آزادگی را تمرین کنیم.
حکایت
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زورِ بازو نان خوردی.
باری، این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقّتِ کار کردن برهی؟
گفت: تو چرا کار نکنی تا از مَذَلَّتِ خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند: نانِ خود خوردن و نشستن به که کمرشمشیرِ زرّین به خدمت بستن.
به دست آهک تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیشِ امیر
عمرِ گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا
ای شکم خیره به تائی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا